English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
Other Matches
blather صحبت بی معنی واحمقانه
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
zero compression روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation قبول معنی عرف معنی مصطلح
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
signifies معنی دادن معنی بخشیدن
signifying معنی دادن معنی بخشیدن
signify معنی دادن معنی بخشیدن
To quibble and equivocate. پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
speak صحبت کردن
talk صحبت کردن
speaks صحبت کردن
to talk [to] صحبت کردن [با]
talks صحبت کردن
talked صحبت کردن
confabulate صحبت کردن
ad valorem به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
neoclassical theory of value تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
sniffles تودماغی صحبت کردن
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
to switch on طرف صحبت کردن
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
sniffling تودماغی صحبت کردن
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
sniffled تودماغی صحبت کردن
hobnob صحبت دوستانه کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
sniffle تودماغی صحبت کردن
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
squeaked با صدای جیغ صحبت کردن
sound off باصدای بلند صحبت کردن
squeaking با صدای جیغ صحبت کردن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
lisped نوک زبانی صحبت کردن
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
to take the floor حرف زدن صحبت کردن
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
lisp نوک زبانی صحبت کردن
lisping نوک زبانی صحبت کردن
lisps نوک زبانی صحبت کردن
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
squeaks با صدای جیغ صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
squeak با صدای جیغ صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
talks صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
translatable قابل معنی کردن
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
phoning صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phones صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phoned صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phone صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
speech صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
value added قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ends با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ended با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
no par value بدون ارزش واقعی بی ارزش
axiological وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
adlib بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
cant باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carries با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carried با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
belittles کم ارزش کردن
debunks کم ارزش کردن
belittling کم ارزش کردن
belittled کم ارزش کردن
disvalue بی ارزش کردن
debunk کم ارزش کردن
debunking کم ارزش کردن
downgraded کم ارزش کردن
downgrades کم ارزش کردن
downgrade کم ارزش کردن
debunked کم ارزش کردن
belittle کم ارزش کردن
downgrading کم ارزش کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
telephone ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephones ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoned ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
converses : صحبت کردن محاوره کردن
conversing : صحبت کردن محاوره کردن
conversed : صحبت کردن محاوره کردن
converse : صحبت کردن محاوره کردن
abase تحقیرنمودن کم ارزش کردن
void بی ارزش باطل کردن
extenuate کم ارزش قلمداد کردن
to belittle oneself خود را کم ارزش کردن
abasing تحقیرنمودن کم ارزش کردن
abases تحقیرنمودن کم ارزش کردن
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
actualization تبدیل به ارزش حال کردن
defined تعریف کردن معنی کردن
translates معنی کردن تفسیر کردن
define معین کردن معنی کردن
translating معنی کردن تفسیر کردن
defining معین کردن معنی کردن
defining تعریف کردن معنی کردن
defined معین کردن معنی کردن
defines معین کردن معنی کردن
defines تعریف کردن معنی کردن
translated معنی کردن تفسیر کردن
translate معنی کردن تفسیر کردن
define تعریف کردن معنی کردن
literalize بصورت تحت اللفظی دراوردن لفظ بلفظ معنی کردن
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
currency devaluation کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
overrate بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
says سخن گفتن صحبت کردن سخن
say سخن گفتن صحبت کردن سخن
brief خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
parle صحبت
mouth صحبت
mouthed صحبت
mouthing صحبت
mouths صحبت
talked صحبت
talks صحبت
talk صحبت
colloquy صحبت
conversed صحبت
colloquies صحبت
converses صحبت
converse صحبت
chitchat صحبت
conversing صحبت
confabulation صحبت
collocutor هم صحبت
conversable خوش صحبت
chit chat صحبت کوتاه
conversationalists خوش صحبت
speeches صحبت نطق
dialogues گفتگو صحبت
cross talk تداخل صحبت
talk up <idiom> صحبت درمورد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com