English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
roll out the red carpet <idiom> حسابی پذیرایی کردن
Other Matches
arithmetic expression عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
averaging میانگین حسابی متوسط حسابی
averages میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged میانگین حسابی متوسط حسابی
average میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean میانگین حسابی متوسط حسابی
receives پذیرایی کردن از
receive پذیرایی کردن از
entertain پذیرایی کردن
entertained پذیرایی کردن
lodges پذیرایی کردن
entertains پذیرایی کردن
lodged پذیرایی کردن
lodge پذیرایی کردن
entertainment تفریحات پذیرایی کردن
to keep open house ازهرکس پذیرایی کردن
wait on (someone) hand and foot <idiom> به هر نحوی پذیرایی کردن
entertainments تفریحات پذیرایی کردن
to serve oneself از خود پذیرایی کردن
receptions قدرت پذیرش پذیرایی کردن
welcoming خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomes خوشامد گفتن پذیرایی کردن
do the honors <idiom> مثل یک مهماندا پذیرایی کردن
welcomed خوشامد گفتن پذیرایی کردن
reception قدرت پذیرش پذیرایی کردن
welcome خوشامد گفتن پذیرایی کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
operates از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operate از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
Give the room a good clean. اتاق را حسابی جمع وجور کردن
reception پذیرایی
receptions پذیرایی
entertainments پذیرایی
entertainment پذیرایی
receptors پذیرایی کننده
parlours اطاق پذیرایی
receptor پذیرایی کننده
parlour اطاق پذیرایی
parlors اطاق پذیرایی
reception rooms اتاق پذیرایی
open house پذیرایی از مهمان
reception room اتاق پذیرایی
parlor اطاق پذیرایی
drawing rooms اطاق پذیرایی
drawing room اطاق پذیرایی
drawing rooms سالن پذیرایی
levee مجلس پذیرایی
palor اطاق پذیرایی
drawing room سالن پذیرایی
accessible آماده پذیرایی
red carpet علامت پذیرایی مخصوص
at home پذیرایی در ساعت معین
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
presence chamber اطاق بار یا پذیرایی
amusements فریب خوردگی پذیرایی
accessibility امادگی برای پذیرایی
amusement فریب خوردگی پذیرایی
valhalla سالن پذیرایی خدای اودین
one's d. روز پذیرایی شخص درهفته
parlormaid کلفت یاپیشخدمت سالن پذیرایی
hospitalization پذیرایی خدمات بیمارستانی و درمانی
board and lodging خوابگاه با پذیرایی غذا [در مهمانسرا یا هتل]
arithmetic حسابی
pursang حسابی
pitched حسابی
thorough paced حسابی
arithmetical حسابی
incalculability بی حسابی
calculative حسابی
smack dab حسابی
arithmetic حسابی حسابگر
simple mean میانگین حسابی
roundly بطور حسابی
arithmetic progression تصاعد حسابی
arithmetic register ثبات حسابی
mean square یک مربع حسابی
arithmetic relation رابطه حسابی
arithmetic series سریهای حسابی
arithmetic operation عمل حسابی
arithmetic operation عملیات حسابی
squaring منظم حسابی
areal cook یک اشپز حسابی
aregular cook اشپز حسابی
squares منظم حسابی
arithmetic check مقابله حسابی
squared منظم حسابی
square منظم حسابی
arithmetic expression مبین حسابی
arithmetic instruction دستورالعمل حسابی
arithmetic mean میانگین حسابی
arithmetic method روش حسابی
arithmetic statement حکم حسابی
well got up پاکیزه حسابی
Now you are talking. That makes sense. حالااین شد یک حرف حسابی
arithmetic function تابع حسابی [ریاضی]
now you're talking این شدحرف حسابی
dishonouring بد حسابی عدم پرداخت
dishonors بد حسابی عدم پرداخت
dishonours بد حسابی عدم پرداخت
He is a habitual defaulter. آدم بد حسابی است
arithmetic sequence تصاعد حسابی [ریاضی]
dishonour بد حسابی عدم پرداخت
number-theoretic function تابع حسابی [ریاضی]
arithmetical function تابع حسابی [ریاضی]
dishonoring بد حسابی عدم پرداخت
To pay someone handsomely. به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
dishonored بد حسابی عدم پرداخت
i have caught a thorough chill سرمای حسابی خورده ام
he is no less than a gambler قمارباز حسابی است
arithmetic shift تغییر مکان حسابی
Put on some decent clothes. یک لباس حسابی تنت کن
He thrashed his son soundly . پسرش را حسابی کتک زد
dishonoured بد حسابی عدم پرداخت
to talk sense حرف حسابی زدن
He is a decent fellow(guy,chap) طرف آدم حسابی است
She gave us quite a decent dinner. یک شام خیلی حسابی به ماداد
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
not on any account اصلا روی هیچ حسابی
I was totally tongue-tied. زبانم حسابی بند آمد
lay into a person کسی را کتک حسابی زدن
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
He always pays on the nail. آدم خوش حسابی است
He threatened to thrash the life out of me. مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
My good fello,why didnt you tell me? آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
detailed حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
This dress is quite the thing. این لباس چیز حسابی است
You wouldnt be here if you had any sense اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
We are quits. We are even. دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
We dont have qualified personnel in this company. دراین شرکت آدم حسابی نداریم
variance میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
to have a binge حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
to be on the razzle حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a spree حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
root mean square ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
centroid در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
arithmetic instruction دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی
arithmetic register ثبات حسابی ثبات محاسباتی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com