English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
occupation franchise حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
Other Matches
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
tenant by sufference هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
period of concentration در یک حوزه ابریز رودخانه مدت زمانی که یک قطره اب از ابتدای حوزه تا خروج از حوزه را
polls حوزه رای گیری
poll حوزه رای گیری
polled حوزه رای گیری
lease در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
leases در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
implicit function معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
irredentism نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
metric system سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
aims قصد داشتن هدف گیری کردن
aim قصد داشتن هدف گیری کردن
aimed قصد داشتن هدف گیری کردن
To have a flair for languages. ذوق فرا گیری زبانهای خارجی را داشتن
escapism هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
shaggy ugs فرش های با پرز بلند [این گونه فرش علاوه بر داشتن پرز بلند در سطح فرش، دارای مقداری پرز در پشت فرش نیز می باشد و در مناطق سردسیر بافته می شود تا گرم بوده و عایق سرما در کف اتاق باشد.]
presentment اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
vertical take off and landing هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
kabal قبال [نوعی واحد اندازه گیری در تبریز معادل هزار و چهارصد گره می باشد و جهت تعیین مقدار دستمزد بافنده بکار می رود.]
elections انتخابات
election انتخابات
pollster نافر انتخابات
general election انتخابات عمومی
general elections انتخابات عمومی
ballot rigging تقلبدر انتخابات
law of election قانون انتخابات
bye election انتخابات فرعی
proportional representation انتخابات نسبی
pollsters نافر انتخابات
Rigged elections ? انتخابات فرمایشی
Rigged elections . انتخابات قلابی
enfranchize حق رای در انتخابات
by election انتخابات فرعی
election supervisor council انجمن نظارت بر انتخابات
election supervisory council انجمن نظارت بر انتخابات
by-election انتخابات میان دورهای
election of the committee انتخابات هیات رئیسه
returning officer سرپرست انتخابات برزن
by-elections انتخابات میان دورهای
returning officers سرپرست انتخابات برزن
pensionable مستلزم
genral election انتخابات عمومی برای مجلس
sacrificial مستلزم فداکاری
entailed مستلزم بودن
entailing مستلزم بودن
entail مستلزم بودن
entails مستلزم بودن
skilled مستلزم استادی
need مستلزم بودن
needed مستلزم بودن
needing مستلزم بودن
call for مستلزم بودن
canvasser پروپاکاندچی انتخابات و غیره رای جمع کن
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
campaigner سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigners سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
capital مستلزم بریدن سر یاقتل
required خواستن مستلزم بودن
require خواستن مستلزم بودن
long winded مستلزم وقت زیاد
implications مستلزم بودن مفهوم
implication مستلزم بودن مفهوم
requiring خواستن مستلزم بودن
long-winded مستلزم وقت زیاد
requires خواستن مستلزم بودن
seisin مالکیت اراضی
tidal flats اراضی جزرومدی
land grant اعطای اراضی
innings اراضی مستحدثه
land distribution توزیع اراضی
land development احیای اراضی
cultivated land اراضی محیات
unutilized land اراضی موات
occupied territories اراضی اشغالی
waste lands اراضی موات
conservation of land حفظ اراضی
waste land اراضی موات
quiet enjoyment حق انتفاع اراضی
occupied territory اراضی اشغالی
accumulative area اراضی سوارشونده
utilized lands اراضی دایر
vesture تصرف اراضی
implicated بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicates بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicate بهم پیچیدن مستلزم بودن
necessitating ایجاب کردن مستلزم بودن
onerously چنانکه مستلزم انجام تعهدی
necessitates ایجاب کردن مستلزم بودن
apodictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodeictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
necessitate ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated ایجاب کردن مستلزم بودن
implicating بهم پیچیدن مستلزم بودن
escheat اراضی بلا وارث
redemption پرداخت مالیات اراضی
uti possidetis تملک اراضی مفتوحه
uti possidetis تملک اراضی اشغالی
reclaim احیاء اراضی موات
reclaimed احیاء اراضی موات
cultivation of waste land احیا اراضی موات
reclaiming احیاء اراضی موات
reclaims احیاء اراضی موات
vender's lien حق حبس بایع در معامله اراضی
cession of territory واگذار کردن اراضی مملکت
terre tenant متصرف یا ساکن بالفعل اراضی
planning permission اجازه عمران و ابادی اراضی
polder اراضی پست کنار دریا
land office اداره املاک وثبت اراضی
cadastre دفترممیزی وتقویم وثبت اراضی واملاک
beachhead پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل
beachheads پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
backwoods اراضی جنگلی دوراز شهر جنگلهای دورافتاده
cadastral مربوط به ممیزی عواید و ثبت اراضی واملاک
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
sheriff نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
subinfeudate اعطای اراضی تیول از طرف امیری به امیردیگری برای بیعت با او
pair exchange sorting algorithm نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
fee tail تقسیم تناصفی اراضی از طرف مالک ملک موقوف یا حبس شده
agrarianism تساوی در پخش زمین طرفداری از تقسیم اراضی بتساوی بین مردم
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
arrentation پروانه یا جواز بهره برداری ار اراضی جنگلی در ازای پرداخت اجاره سالانه معین
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
cim تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به داخل کامپیوتر میباشدicrofilmanufacturing
computer input microfilm تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به درون کامپیوتر میباشد
expandsionism اعتقاد به لزوم بسط اراضی کشور از طریق اعمال قدرت نظامی یااقتصادی یا هر وسیله دیگر
waste of manor اراضی کشت نشده اطراف ملک مورد اجاره یا تصرف که مستاجرین و متصرفین در ان حق علف چر دارند
It will be interesting to see how the first free elections play themselves out. خیلی جالب خواهد بود تا ببینید که نتیجه اولین انتخابات آزاد چه خواهد شد .
realms حوزه
jurisdication حوزه
zero field بی حوزه
area حوزه
districts حوزه
zones حوزه
zone حوزه
district حوزه
realm حوزه
areas حوزه
scope حوزه
range حوزه
precinct حوزه
precincts حوزه
ranged حوزه
extent حوزه
basins حوزه
basin حوزه
ranges حوزه
field حوزه
departments حوزه
ambit حوزه
fielded حوزه
department حوزه
aquifer حوزه
presidency حوزه
domain حوزه
circuity حوزه
spheres حوزه
fields حوزه
domains حوزه
sphere حوزه
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
put-up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
circuits حوزه قضائی
domain حوزه دایره
circuits جریان حوزه
ground water basin حوزه اب زیرزمینی
induction field حوزه القائی
circuit حوزه قضائی
magnetic fields حوزه مغناطیسی
prefecture حوزه اداری
drainge area حوزه زهکشی
f.of operations حوزه عملیات
electorate حوزه انتخابیه
circling محفل حوزه
constituency حوزه انتخابیه
circles محفل حوزه
constituency حوزه انتخاباتی
constituencies حوزه انتخابیه
constituencies حوزه انتخاباتی
image field حوزه تصویر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com