Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
inlay
خاتم کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
Other Matches
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
marquetery
خاتم کاری
inlays
طلاکوبی خاتم کاری
inlaid with mosaic
خاتم کاری شده
inlaying
طلاکوبی خاتم کاری
inlay
طلاکوبی خاتم کاری
buhlwork
خاتم کاری با صدف یا فلز
buhl
خاتم کاری باصدف یا فلز
seal ring
خاتم
cachet
خاتم
signet
خاتم
seal of the prophets
خاتم الانبیاء
seal ring
انگشتر خاتم
inlayer
خاتم کار
signet ring
انگشتر خاتم دار
signet rings
انگشتر خاتم دار
signet
انگشتری خاتم دار
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco
گچ کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
reconditions
نو کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
spackle
بتونه کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
plaster
گچ کاری کردن اندود
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
flourished
زینت کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
enamel
مینا کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
purfle
منبت کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
to touch up
دست کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
shyster
دغل کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
rodeo
سوار کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
calker
بتونه کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
limes
با اهک کاری سفید کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
It wI'll boomerang.
کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializes
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to grudge to do a thing
بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
misprision
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
prophet's green
رنگ سبز نبی
[این رنگ از ترکیب رنگ نیل یا همان رنگ آبی با رنگینه های زرد بدست آمده از گیاهان بوجود می آید و آنرا به رنگ اولین پرچم اسلام و یا گنبد حضرت خاتم الانبیا نسبت می دهند.]
drilling pattern
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
redliner
خصوصیتی در گروه کاری یا نرم افزای کلمه پرداز که امکان رنگی کردن نوشتار متن در جاهای مختلف میدهد
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
modes
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
mode
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
to pair off
دو نفر دو نفر کردن
[برای کاری یا در جشنی]
oil
روغن کاری کردن روغن ساختن
oiling
روغن کاری کردن روغن ساختن
oils
روغن کاری کردن روغن ساختن
mosaics
موزاییک کاری معرق معرق کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com