Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
subtense
خطی که روبروی کمان یاگوشهای واقع شود
Other Matches
target bow
کمان مخصوص تیراندازی باتیر و کمان
intercostal
واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
in the face of
روبروی
oppositely
روبروی هم
opposite the house
روبروی خانه
opposite to the house
روبروی خانه
from opposite directions
از دوطرف روبروی هم
facing the church
روبروی کلیسا
straight away
روبروی سبد
enfilade
روبروی هم قرار دادن
Our office is facing (opposite)the restaurant.
دفتر ما روبروی رستوران است
bowed
کمان کمان هدفگیری
bowing
کمان کمان هدفگیری
bow
کمان کمان هدفگیری
bows
کمان کمان هدفگیری
line of engagement
ناحیهای از سینه که روبروی شمشیر قراردارد
vertical angles
گوشههای روبروی تارک زوایای مقابل به راس
front
مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
fronting
مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
increment
انتقال متن یا کارت به محل روبروی آن برای چاپ یا خواندن
increments
انتقال متن یا کارت به محل روبروی آن برای چاپ یا خواندن
rams
افزایش فشار در لوله و غیره که روبروی جهت حرکت نسبی باد قرار گرفته
ram
افزایش فشار در لوله و غیره که روبروی جهت حرکت نسبی باد قرار گرفته
rammed
افزایش فشار در لوله و غیره که روبروی جهت حرکت نسبی باد قرار گرفته
rainbow border
حاشیه رنگین کمان
[در فرش های چینی گاه در پایین فرش و گاه اطراف حاشیه فرش را با رنگ های مختلف تزئین می کنند که حالتی از رنگین کمان را نشان میدهد.]
h engine
موتور پیستونی با دو ردیف سیلندر روبروی قائم دوتایی و با دو میل لنگ که به خروجی مرکزی متصل شده اند
to lie east and west
واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
clock code position
سمت روبروی دماغه هواپیمایا کشتی هدف رو به دماغه هواپیما
arches
: کمان
fiddlestick
کمان
fiddle bow
کمان
bowstring
زه کمان
spots
کمان
arc
کمان
arches
کمان
arch-
کمان
arcs
کمان
arch-
: کمان
arch
کمان
arch
: کمان
spot
کمان
bows
کمان
bowed
کمان
bowing
کمان
sagittarii
کمان
sagittarius
کمان
bow
کمان
straight bow
کمان راست
archer
تیرانداز با کمان
crossbow
کمان زنبورکی
nock
جای زه کمان
crossbow
کمان صلیبی
crossbow
کمان پولادی
long bow
کمان دستی
irises
رنگین کمان
iris
رنگین کمان
arblast
کمان زنبورکی
archers
تیرانداز با کمان
crossbows
کمان زنبورکی
crossbows
کمان پولادی
opalesce
مانندرنگین کمان
atabalist
کمان زنبورکی
arch of corti
کمان کورتی
arch thrust
رانش کمان
stacked bow
کمان باریک
longbows
کمان بزرگ
longbow
کمان بزرگ
string picture
روزنه کمان
bend
کمان خمش
crossbows
کمان صلیبی
swede saw
اره کمان
circular measure
اندازه کمان
included angle of arch
دهانه کمان
central angle of arch
دهانه کمان
cant
کج گرفتن کمان
sunbow
رنگین کمان
bow weight
وزن کمان
bowyer
کمان فروش
bowyer
کمان ساز
bowman
تیرانداز کمان کش
swede saw
کمان اره
rainbows
رنگین کمان
rainbow
رنگین کمان
saw frame
کمان اره
cross bow
کمان پولادی
bare bow
کمان لخت
cross bow
گوله کمان
cross bow
کمان زنبورکی
reflex arc
کمان بازتاب
to feel any one's pulse
کمان کردن
cock feather
پر وصل به کمان
to bend or draw the bow
کمان کشیدن
bow and arrow
تیر و کمان
power hacksaw
کمان اره
bowman
تیرانداز با کمان
bows
کمان شکاری
bowed
تعظیم کمان
arches
چفت کمان
arch
چفت کمان
face
شکم کمان
bow
کمان شکاری
bowing
کمان شکاری
faces
شکم کمان
arch-
چفت کمان
bow
تعظیم کمان
bowed
کمان شکاری
bows
تعظیم کمان
bowing
تعظیم کمان
handbow
کمان تیراندازی
bow hunting
شکار با تیر و کمان
bow arm
بازویی که کمان را می گیرد
bow fishing
ماهیگیری با تیر و کمان
anchor
کشیدن زه کمان تاصورت
bow hunter
شکارچی با تیر و کمان
anchoring
کشیدن زه کمان تاصورت
great circle route
کمان دایره عظیمه
to bend or draw the bow
کمان را چله کردن
iridescency
نمایش رنگین کمان
frame of hachsaw
کمان اره چکی
bowstring
ریسمان دار زه کمان
fogbow
رنگین کمان حاصل از مه
frame
قاب چارچوب کمان
sounding board
کمان ویولن وتار
understrung
فاصله زه تا دستگیره کمان
crossbow man
کمانگیر با کمان صلیبی
iridescence
نمایش رنگین کمان
sounding boards
کمان ویولن وتار
anchors
کشیدن زه کمان تاصورت
nock
شکاف انتهای کمان
catapult
[British E]
تیر و کمان قلابسنگی
slingshot
[American E]
تیر و کمان قلابسنگی
soundboard
کمان ویولن وتار
catapult
[British E]
تیر و کمان سنگی
slingshot
[American E]
تیر و کمان سنگی
van
کمان سینه ناو
vans
کمان سینه ناو
rectification of a curve
طول کمان
[ریاضی]
limbs
هرکدام از طرفین کمان
limb
هرکدام از طرفین کمان
archery
تیراندازی با تیر و کمان
arc length
طول کمان
[ریاضی]
string fingers
سه انگشتی که زه کمان را می کشند
string
مربی خم کردن کمان و بستن زه
draw
تیر در چله کمان گذاشتن
draws
تیر در چله کمان گذاشتن
circular grooving saw
کمان اره ویژه شیار
toxophilite
تیرانداز ماهر با تیر و کمان
longbows
اغراق گویی کمان دستی
belly
قسمت داخلی کمان نزدیک زه
bellies
قسمت داخلی کمان نزدیک زه
full draw
کشیدن زه کمان بطور کامل
longbow
اغراق گویی کمان دستی
backs
تنظیم بادبان پشت کمان
serving
پوشش نخی دورقسمتهایی از کمان
back
تنظیم بادبان پشت کمان
servings
پوشش نخی دورقسمتهایی از کمان
whips
پوشاندن قسمتی از کمان بانخ
whipped
پوشاندن قسمتی از کمان بانخ
fistmele
فاصله بین دسته کمان و زه
self
کمان یا تیر از یک تکه چوب
whip
پوشاندن قسمتی از کمان بانخ
bowsight
وسیله کمکی هدفگیری وصل به کمان
arrow rest
تکیه گاه تیر روی کمان
longbows
کمان بلند در انگلستان قرون وسطی
longbow
کمان بلند در انگلستان قرون وسطی
double-bellid
[صراحی شکل شبیه دو کمان دراز]
hunting bow
کمان بلند و سنگین برای شکار
timber hitch
گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
rainbow
قوس و قزح بصورت رنگین کمان در امدن
rainbows
قوس و قزح بصورت رنگین کمان در امدن
target archery
مسابقه تیراندازی از فاصله معین با تیر و کمان
bowsock
پوشش تیره روی کمان ضدبازتاب نور
lipping
قطعه چوبی که در ترک یاشکاف کمان گذاشته شده
lipping
قطعه چوبی که در لای شکاف کمان تعبیه شده
backed bow
کمان نوار پیچی شده برای ازدیاد مقاومت
loosest
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
windage
تنظیم کمان هنگام وجود بادعرضی برای دقت در هدفگیری
kissing button
برامدگی روی زه که درکشیدن کامل کمان با لب کمانگیر مماس میشود
looser
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
loose
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
backing
کمان نوارپیچی شده برای ازدیادمقاومت نخ دخیره دور قرقره ماهیگیری
sight window
بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
clout shooting
تیراندازی به هدف بزرگ ازمسافت 021 تا 081 متری باتیر و کمان
substantially
در واقع
As it were
در واقع
situates
واقع در
postmortem
پس از واقع
indeed
در واقع
post mortem
پس از واقع
in reality
در واقع
situated or situate
واقع
situate
واقع در
bestead
واقع
situating
واقع در
keeper
ریسمان کوچک وصل به بالای کمان ماهی بزرگ و مجاز برای سید
keepers
ریسمان کوچک وصل به بالای کمان ماهی بزرگ و مجاز برای سید
life like
واقع نما
it lies on the east of
در خاور واقع
capsulate
واقع درکپسول
hypodermal
واقع در زیرپوست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com