English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (43 milliseconds)
English Persian
suit خواست دادن تعقیب کردن
suited خواست دادن تعقیب کردن
suits خواست دادن تعقیب کردن
Other Matches
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
estreat ازدفاتراستخراج کردن وبرای تعقیب بدادگاه دادن
follow up تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
pursuits تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
pursuit تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
to makes suit در خواست کردن
to pray permission در خواست اجازه کردن
neutralize track هدف را تعقیب نکنید دررهگیری هوایی تعقیب موقوف
witch hunt محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
witch-hunts محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
witch-hunt محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
elevation tracking دستگاه تعقیب صعود هواپیما تعقیب صعود یا بالا رفتن
chase تعقیب کردن
chased تعقیب کردن
chases تعقیب کردن
follow up تعقیب کردن
prosecute تعقیب کردن
chive تعقیب کردن
pursue تعقیب کردن
practise تعقیب کردن
tail تعقیب کردن
tailed تعقیب کردن
pursues تعقیب کردن
prosecuted تعقیب کردن
track تعقیب کردن
pursued تعقیب کردن
prosecutes تعقیب کردن
tails تعقیب کردن
practising تعقیب کردن
tracked تعقیب کردن
practicing تعقیب کردن
chace تعقیب کردن
tracks تعقیب کردن
chasing تعقیب کردن
traced تعقیب کردن
to follow up تعقیب کردن
ensues تعقیب کردن
chivvied تعقیب کردن
chivies تعقیب کردن
chivied تعقیب کردن
sued تعقیب کردن
ensued تعقیب کردن
ensue تعقیب کردن
lay by the heels تعقیب کردن
sues تعقیب کردن
trace تعقیب کردن
suing تعقیب کردن
chivvies تعقیب کردن
chivvy تعقیب کردن
prosecuting تعقیب کردن
practises تعقیب کردن
pursuing تعقیب کردن
lay fast by the heels تعقیب کردن
sue تعقیب کردن
traces تعقیب کردن
chivying تعقیب کردن
chivvying تعقیب کردن
followed تعقیب کردن فهمیدن
indict تعقیب قانونی کردن
indicted تعقیب قانونی کردن
indicting تعقیب قانونی کردن
indicts تعقیب قانونی کردن
prosecuting تعقیب قانونی کردن
follows تعقیب کردن فهمیدن
follow تعقیب کردن فهمیدن
suing تعقیب قانونی کردن
sue تعقیب قانونی کردن
sued تعقیب قانونی کردن
sues تعقیب قانونی کردن
litigating تعقیب قانونی کردن
litigates تعقیب قانونی کردن
litigated تعقیب قانونی کردن
litigate تعقیب قانونی کردن
prosecuted تعقیب قانونی کردن
track تعقیب مسیر کردن
prosecute تعقیب قانونی کردن
tracked تعقیب مسیر کردن
tracks تعقیب مسیر کردن
prosecutes تعقیب قانونی کردن
practise or tice توط ئه دیدن تعقیب کردن
courses تعقیب کردن شکار از طرف سگ
course تعقیب کردن شکار از طرف سگ
bloodhounds بااشتیاق وتیزهوشی تعقیب کردن
bloodhound بااشتیاق وتیزهوشی تعقیب کردن
coursed تعقیب کردن شکار از طرف سگ
hounding باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hounded باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hound باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hounds باتازی شکار کردن تعقیب کردن
lock on باعلائم مخابراتی و رادارچیزی را تعقیب کردن
push along on راه خود را باعجله تعقیب کردن
To shadow someone. مثل سایه کسی را تعقیب کردن
laws قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
push along forward راه خود را باعجله تعقیب کردن
push along راه خود را باعجله تعقیب کردن
law قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
process جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
processes جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
wills خواست
willed خواست
will خواست
disposition خواست
volition خواست
desideratum خواست
wished خواست
wishes خواست
wanted خواست
demanded خواست
wish خواست
want خواست
demands خواست
demand خواست
bill of indictment کیفر خواست
impetration در خواست التماس
interpellation باز خواست
traverse of an indictment رد کفیر خواست
subpoenas خواست برگ
voluntary داوطلبانه به خواست
tantalizingly خواست انگیز
subpoenaing خواست برگ
subpoenaed خواست برگ
bill of indicment کیفر خواست
tantalizing خواست انگیز
subpoena خواست برگ
He asked permission to come in. اجازه خواست بیاید تو
to serve with a summons با خواست برگ خواندن
in an a to escape he چون خواست بگریزد
of one's own volition از روی خواست خود
summonses خواست برگ احضارنامه
he wished to be private می خواست در خلوت باشد
the precatory form صیغه تمنی یا در خواست
summons خواست برگ احضارنامه
on demand به در خواست به مجرد تقاضا
summonsed خواست برگ احضارنامه
summonsing خواست برگ احضارنامه
his appeal met no response پاسخی پدر خواست که اوترسید
demand [of] درخواست [خواست] [طلب] [تقاضا] [از]
Sara always wanted a puppy. سارا همیشه یک سگ پاپی می خواست.
to serve a subpoena on با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
backgrounds اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
background اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
lock on قفل کردن توپ روی هدف هنگام تعقیب ادامه مستمرتعقیب هدف
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
This is the very thing I wanted. این همان چیزی است که دلم می خواست
arraign با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
invisible hand فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
arraign احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
She had the never to ask for cash . اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
address for service of a summons [address where a summons may be served] آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد [حقوق]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
signal پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signalled پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signaled پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
constructive trust منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
further to در تعقیب
venery تعقیب
follow-up تعقیب
follow-ups تعقیب
in pursuance of در تعقیب
prosecution تعقیب
in continuation of در تعقیب
pursuits تعقیب
pursuit تعقیب
prosecutions تعقیب
pursuance تعقیب
persecution تعقیب
chases تعقیب
following تعقیب
right to sue حق تعقیب
chased تعقیب
chase تعقیب
continuation تعقیب
pursuant to در تعقیب
chace تعقیب
clampdown تعقیب
clampdowns تعقیب
litigation تعقیب
chasing تعقیب
indictable قابل تعقیب
trailers تعقیب کننده
pursuable قابل تعقیب
nonsequitur عدم تعقیب
prosecutors تعقیب قانونی
prosecutor تعقیب قانونی
nonsuit عدم تعقیب
hue and cry تعقیب قاتل
pursuit course مسیر تعقیب
prosecution تعقیب کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com