Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
He came under the guise of friend ship .
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
Other Matches
To appear. To reveal .
ظاهر شدن ( ظاهر کردن)
To cast in a mould .
درقالب ریختن
yahoo
جانوری که درقالب انسانی باشد
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
to the casual eye
<adv.>
به ظاهر امر
at first glance
<adv.>
به ظاهر امر
to the casual eye
<adv.>
به صورت ظاهر
at first glance
<adv.>
به صورت ظاهر
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
at first glance
<adv.>
بر حسب ظاهر
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
to the casual eye
<adv.>
بر حسب ظاهر
Outwardly . on the face of it.
بصورت ظاهر
With her pompous ( deceptively impressive ) appearance.
با ظاهر غلط اندازش
to appear before the court
در دادگاه ظاهر شدن
To keep up appearances.
ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
To keep up appearances. For forms sake.
برای حفظ ظاهر( آبرو)
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
On the face of it. Outwardly.
بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to turn something
تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to haunt
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
fellowship
دوستی
philogyny
زن دوستی
fellowships
دوستی
togetherness
دوستی
peace
دوستی
brotherliness
دوستی
friendship
دوستی
uxoriousness
زن دوستی
sodality
دوستی
friendships
دوستی
motherly love
دوستی مادرانه
negrophilism
دوستی بازنگیان
negrophilism
سیاه دوستی
love feast
عید دوستی
lastering friendship
دوستی پا بر جا یا ثابت
algophilia
درد دوستی
humanitarianism
بشر دوستی
brotherly
ازروی دوستی
excessive love
دوستی زیاد
fraternal love
دوستی برادری
fraternization
دوستی کردن
philanthropy
بشر دوستی
altruism
نوع دوستی
philoprogenitiveness
بچه دوستی
ritualism
تشریفات دوستی
the utmost love
منتهای دوستی
wanderlust
اوارگی دوستی
self love
خود دوستی
ties of friendship
قیودیاعلاقه دوستی
paternal love
دوستی پدرانه
taphophilia
گور دوستی
under cover of frind ship
بعنوان دوستی
professed love
دوستی زبانی
protestation of frienship
ادعای دوستی
ophilia
مار دوستی
He acquired kudos by appearing on television.
او
[مرد]
با ظاهر شدن در تلویزیون جلال
[شهرت]
به دست آورد.
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
bibliomania
جنون کتاب دوستی
breach of friendship
بهم زدن دوستی
humanitarianism
فلسفه همنوع دوستی
electrophilic addition
افزایش الکترون دوستی
gregariously
از روی جمعیت دوستی
fawn
افهار دوستی کردن
cozy up to (someone)
<idiom>
باکسی دوستی برقرارکردن
fawned
افهار دوستی کردن
fawns
افهار دوستی کردن
electrophilic attack
حمله الکترون دوستی
ties of friendship
انچه دوستی اقتضامیکند
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend !
معنی دوستی را هم فهمیدیم
patriotically
از روی میهن دوستی
endearing
از روی دوستی و محبت
kiss of death
دوستی خاله خرسه
to make friends with anyone
با کسی اشنایی یا دوستی
The bonds of friendship (affection).
رشته دوستی والفت
liquorish
حاکی ازنوشابه دوستی
sportsmanship
ورزش دوستی مردانگی
humanitarianism
مسلک بشر دوستی
algolagnia
درد دوستی جنسی
philosophically
ازراه حکمت دوستی
humanism
نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
they are sworn frends
با هم پیمان دوستی بسته اند
theocentrism
توجه بخدا خدا دوستی
theocentricity
توجه بخدا خدا دوستی
electrophilic aromatic substitution
استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
nucleophilic aromatic substitution
استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
He did it out of friendship.
ازروی دوستی اینکار راکرد
i reckon
اطمینان به دوستی کسی داشتن
wanderlust
علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
to interrupt a friendship
رشته دوستی را با کسی پاره کردن
they are sworn frends
بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
haunts
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunt
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
i reckon
روی دوستی کسی حساب کردن
(not) have anything to do with someone
<idiom>
نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
humanism
مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
Please accept this gift as a mark of my friendship.
لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
snake in the grass
<idiom>
دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
curry favor
<idiom>
هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
burning
دوارشور کردن فرش جهت کهنه کردن ظاهر آن
backstabber
خیانتکار
[همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
nap side
خواب فرش
[با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
formulism
رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
rapallo treaty
قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
corn-effect
ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
peace pact
میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
comer
وارد
relevant
وارد
intrant
وارد
pertinenet
وارد به
conscious
وارد
hep
وارد
to make an entry of
وارد
infare
وارد
familiar
وارد در
newcomers
تازه وارد
arrived
وارد شدن
entered
وارد شدن
versant
اشنا وارد
import
وارد کردن
inputting
وارد کردن
arrive
وارد شدن
arriving
وارد شدن
arrives
وارد شدن
enter
وارد شدن
initiate
وارد کردن
importing
وارد کردن
inducts
وارد کردن
initiated
وارد کردن
initiates
وارد کردن
induct
وارد کردن
inducted
وارد کردن
initiating
وارد کردن
entrants
وارد شونده
entrant
وارد شونده
imported
وارد کردن
enters
وارد شدن
knowledgeable
وارد بکار
inducting
وارد کردن
impotable
وارد کردنی
incoming
وارد شونده
ingoing
وارد شونده
carechumen
تازه وارد
bring in
وارد کردن
intervener
وارد ثالث
arrived in paris
وارد شدم
check-in
وارد شدن
newcomer
تازه وارد
get in
وارد شدن
check in
وارد شدن
impoter
وارد کننده
check-ins
وارد شدن
inbound
وارد شونده
the post has come
پست وارد شد
incomer
شخص وارد
inflictable
وارد اوردنی
lic
وارد بودن
proficient
وارد به فن با لیاقت
importer
وارد کننده
new comer
تازه وارد
importers
وارد کننده
make an entry
وارد کردن
conversant
وارد متبحر
immigrants
تازه وارد
immigrant
تازه وارد
importable
وارد کردنی
imported
عمل وارد کردن
impotable
مجازبرای وارد شدن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
reimport
دوباره وارد کردن
importing
عمل وارد کردن
new arrived
تازه وارد شده
log on
وارد شدن به سیستم
import
عمل وارد کردن
log in
وارد شدن به سیستم
muscles
بزور وارد شدن
muscle
بزور وارد شدن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
tenderfoot
ادم تازه وارد
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
weather wise
وارد بجریانات روز
barged
سرزده وارد شدن
To enter the field .
وارد معرکه شدن
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
barge
سرزده وارد شدن
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
To enter politics .
وارد سیاست شدن
to become personal
وارد شخصیات شدن
put into port
وارد بندر شدن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
to crash in
[to a party]
سر زده وارد شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com