English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (18 milliseconds)
English Persian
expose درمعرض گذاشتن نمایش دادن
exposes درمعرض گذاشتن نمایش دادن
exposing درمعرض گذاشتن نمایش دادن
Other Matches
to put on the stage بمعرض نمایش گذاشتن نمایش دادن
to expose to sale درمعرض فروش گذاشتن
adventures : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
exhibiting درمعرض نمایش قراردادن
exhibited درمعرض نمایش قراردادن
exhibits درمعرض نمایش قراردادن
exhibit درمعرض نمایش قراردادن
to put on the market درمعرض فروش قرار دادن
suns درمعرض افتاب قرار دادن
sunning درمعرض افتاب قرار دادن
sun درمعرض افتاب قرار دادن
sunned درمعرض افتاب قرار دادن
markets درمعرض فروش قرار دادن
marketed درمعرض فروش قرار دادن
market درمعرض فروش قرار دادن
expose درمعرض اشعه قرار دادن
to place on the market درمعرض فروش قرار دادن
exposes درمعرض اشعه قرار دادن
exposing درمعرض اشعه قرار دادن
give بمعرض نمایش گذاشتن
gives بمعرض نمایش گذاشتن
giving بمعرض نمایش گذاشتن
format تعداد حروف که روی صفحه نمایش قابل نمایش اند. با دادن طول سط ر و ستون
formats تعداد حروف که روی صفحه نمایش قابل نمایش اند. با دادن طول سط ر و ستون
scrolls حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
scroll حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
attach نسبت دادن گذاشتن
attaches نسبت دادن گذاشتن
attaching نسبت دادن گذاشتن
throw in <idiom> اضافه دادن یا گذاشتن
pawned گرو گذاشتن رهن دادن
shunts تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
shunted تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
pawn گرو گذاشتن رهن دادن
shunt تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
pawning گرو گذاشتن رهن دادن
pawns گرو گذاشتن رهن دادن
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
out argue در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
indicated نمایش دادن
demonstrated نمایش دادن
demonstrate نمایش دادن
represents نمایش دادن
miscolour بد نمایش دادن
depicts نمایش دادن
depict نمایش دادن
depicted نمایش دادن
depicting نمایش دادن
represent نمایش دادن
indicates نمایش دادن
exhibits نمایش دادن
exhibiting نمایش دادن
exhibited نمایش دادن
demonstrates نمایش دادن
demonstrating نمایش دادن
exhibit نمایش دادن
indicate نمایش دادن
represented نمایش دادن
displaying نمایش دادن
display نمایش دادن
showdowns نمایش دادن
showdown نمایش دادن
displayed نمایش دادن
displays نمایش دادن
depicture نمایش دادن
garble بد نمایش دادن
to show off نمایش دادن
texts حالت فعال کامپیوتر یا صفحه نمایش که فقط حروف از پیش تعیین شده را نمایش میدهد و امکان نمایش تصاویر گرافیکی را فراهم نمیکند
analog صفحه نمایش که از یک سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای نمایش استفاده میکند به طوری که میتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
text حالت فعال کامپیوتر یا صفحه نمایش که فقط حروف از پیش تعیین شده را نمایش میدهد و امکان نمایش تصاویر گرافیکی را فراهم نمیکند
execute نواختن نمایش دادن
showcases درویترین نمایش دادن
showcased درویترین نمایش دادن
executes نواختن نمایش دادن
showcase درویترین نمایش دادن
showcasing درویترین نمایش دادن
executed نواختن نمایش دادن
to place in a good light خوب نمایش دادن
guy باتمثال نمایش دادن
showboating نمایش دادن مهارت
to represent a play داستانی را نمایش دادن
guys باتمثال نمایش دادن
coact باهم نمایش دادن
executing نواختن نمایش دادن
acted بازی کردن نمایش دادن
to put forth بلند کردن نمایش دادن
perform بازی کردن نمایش دادن
enact تصویب کردن نمایش دادن
enacted تصویب کردن نمایش دادن
enacting تصویب کردن نمایش دادن
performed بازی کردن نمایش دادن
performs بازی کردن نمایش دادن
act بازی کردن نمایش دادن
enacts تصویب کردن نمایش دادن
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
focused تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focuses تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussing تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focusses تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussed تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focus تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
colour شماره رنگهای مختلف که توسط پیکسل ها در صفحه نمایش قابل نمایش است که با توجه به تعداد بیتهای رنگی در هر پیکسل نمایش داده میشود
colours شماره رنگهای مختلف که توسط پیکسل ها در صفحه نمایش قابل نمایش است که با توجه به تعداد بیتهای رنگی در هر پیکسل نمایش داده میشود
list چاپ یا نمایش دادن موضوعات اطلاعاتی خاص
screened روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
screen روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
screens روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
repertoire فهرست نمایشهای اماده برای نمایش دادن
screening, screenings روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
centering عمل قرار دادن متن در مرکز صفحه نمایش
cursor tracking حرکت دادن مکان نما روی یک صفحه نمایش
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
centre قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centered قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centers قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centred قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
center قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
NDR سیستم نمایش که حروف قبلی را هنگام نمایش حروف جدید نمایش میدهد
alerts تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerted تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alert تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
open درمعرض
disposable درمعرض
prone درمعرض
subjecting درمعرض
subject درمعرض
subjects درمعرض
opened درمعرض
subjected درمعرض
opens درمعرض
bubble help خط ی روی صفحه نمایش برای نشان دادن آنچه شما به آن اشاره می کنید
to differentiate something from something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
to distinguish between something and something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
to hang by the eyelids درمعرض خطربودن
visuals درمعرض دید
exposures درمعرض گذاری
susceptibility درمعرض بودن
disposure درمعرض گذاری
visually درمعرض دید
winds درمعرض بادگذاردن
wind درمعرض بادگذاردن
breathy درمعرض نسیم
exposure درمعرض گذاری
visual درمعرض دید
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
interactive سیستم نمایش که قادر به عکس العمل نشان دادن به ورودی مختلف کاربر است
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
to differentiate something from something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] یک چیز از چیز دیگری
expose to rays در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
formats روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
format روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
confiscatable درمعرض ضبط وتوقیف
disposal مصرف درمعرض گذاری
confiscable درمعرض ضبط وتوقیف
bleak درمعرض بادسرد متروک
exposure to cold درمعرض سرما بودن
draughth درمعرض جریان هوا
vulnerable درمعرض اسیب در معرض
bleakly درمعرض بادسرد متروک
susceptibility درمعرض اسیب بودن
bleakest درمعرض بادسرد متروک
bleaker درمعرض بادسرد متروک
solarize درمعرض افتاب قراردادن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
pans حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan- حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
disposure درمعرض دید قرار گرفتن فاهر شدن
dump نشان دادن متن یا گرافیک روی صفحه نمایش بر روی چاپگر
scan درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
scanned درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
scans درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
monitored واحد نمایش تصویری برای نمایش متن با کیفیت باا یا گرافیک
monitor واحد نمایش تصویری برای نمایش متن با کیفیت باا یا گرافیک
monitors واحد نمایش تصویری برای نمایش متن با کیفیت باا یا گرافیک
image [ناحیه ای از میکروفیلم یا صفحه نمایش که حروف و طرح ها قابل نمایش اند.]
images ناحیهای ز میکروفیلم یا صفحه نمایش که حروف و طرح ها قابل نمایش اند
screenful فریم کامل اطلاعات نمایش داده شده روی صفحه نمایش
intermezzo حادثه عشقی نمایش کوتاه در میان پردههای نمایش جدی
pages حجم متن نمایش داده شده روی صفحه نمایش
paged حجم متن نمایش داده شده روی صفحه نمایش
page حجم متن نمایش داده شده روی صفحه نمایش
graphic صفحه نمایش کامپیوتری که اطلاعات گرافیکی را میتواند نمایش دهد
menu مجموعه انتخابهای نمایش داده شده در مرکز صفحه نمایش
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
menus مجموعه انتخابهای نمایش داده شده در مرکز صفحه نمایش
screening, screenings محافظت کردن چیزی با صفحه نمایش , PSU در برابرواسط نمایش داده میشود
animation ایجاد نمایی از حرکت با نمایش مجموعهای از تصاویر مختلف روی صفحه نمایش
texts فضایی در صفحه نمایش کامپیوتر که برای نمایش متن تنظیم شده باشد
screened محافظت کردن چیزی با صفحه نمایش , PSU در برابرواسط نمایش داده میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com