Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
outplay
در بازی پیش افتادن بر
Search result with all words
philander
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
Other Matches
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
shinny
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
cutthroat
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
charlatanic
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
crampet game
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
harlepuinade
نمایش لال بازی ودلقک بازی
Bureaucracy . Red tape .
کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
to shank off
افتادن
toppling
از سر افتادن
founders
از پا افتادن
fall
افتادن
prostrating
افتادن
lags
پس افتادن
lagged
پس افتادن
To do something in a pique .
سر لج افتادن
lag
پس افتادن
to fall down
افتادن
foundering
از پا افتادن
foundered
از پا افتادن
plonking
افتادن
plonked
افتادن
plonk
افتادن
To go out o fashion .
از مد افتادن
drop back
افتادن
to be off ones feed
افتادن
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
to come a mucker
افتادن
lies
افتادن
lied
افتادن
lie
افتادن
clear itself
لا افتادن
lapse vi
افتادن
to come a cropper
افتادن
founder
از پا افتادن
plonks
افتادن
to fall off
افتادن
topple
از سر افتادن
tumbles
افتادن
tumbled
افتادن
tumble
افتادن
retards
پس افتادن
retarding
پس افتادن
retard
پس افتادن
topples
از سر افتادن
toppled
از سر افتادن
to be thrown
افتادن
to be deferred
پس افتادن
scores
خط افتادن
scored
خط افتادن
score
خط افتادن
prostrates
افتادن
oppose
در افتادن
opposes
در افتادن
to bite the dust
افتادن
prostrate
افتادن
prostrated
افتادن
round robin (tournament or contest)
<idiom>
بازی که درآن یک بازیکن یا تیم درمقابل یک بازیکن یا تیم بازی کند
outstrip
پیش افتادن از
to stand over
عقب افتادن
overtake
پیش افتادن از
stand over
عقب افتادن
to come into operation
بکار افتادن
superannuate
ازمد افتادن
tail away
عقب افتادن
taking precedence
جلو افتادن
to be reduced to poverty
بگدائی افتادن
to draw the c. forth
پرده افتادن
to be deferred
عقب افتادن
outstripped
پیش افتادن از
outstripping
پیش افتادن از
to be derailed
از خط بیرون افتادن
outstrips
پیش افتادن از
push off
راه افتادن
to dry up
خشک افتادن
shend
جلو افتادن از
obsolesce
ازرواج افتادن
out act
پیش افتادن از
prostration
بخاک افتادن
running off
از خط بیرون افتادن
outmatch
پیش افتادن از
tide
اتفاق افتادن
precess
جلو افتادن
outpace
پیش افتادن از
to cast oneself down prostrate
بخاک افتادن
dropped
افتادن چکیدن
predicament position
بخطر افتادن
outmarch
پیش افتادن از
sink
گود افتادن
lose ground
عقب افتادن
drops
افتادن چکیدن
flag
ازپا افتادن
nutate
پایین افتادن
flags
ازپا افتادن
dropping
افتادن چکیدن
prolapse
پایین افتادن
drop
افتادن چکیدن
overtaking
پیش افتادن
occurs
اتفاق افتادن
plopped
تلپی افتادن
plopping
تلپی افتادن
plops
تلپی افتادن
overridden
روی هم افتادن
override
روی هم افتادن
overrides
روی هم افتادن
overrode
روی هم افتادن
befall
اتفاق افتادن
befallen
اتفاق افتادن
befalling
اتفاق افتادن
befalls
اتفاق افتادن
befell
اتفاق افتادن
occurred
اتفاق افتادن
occur
اتفاق افتادن
danger
به خطر افتادن
dangers
به خطر افتادن
loll
بیرون افتادن
lolled
بیرون افتادن
lolling
بیرون افتادن
surpasses
پیش افتادن از
surpassed
پیش افتادن از
surpass
پیش افتادن از
postponing
بتعویق افتادن
postpones
بتعویق افتادن
postponed
بتعویق افتادن
postpone
بتعویق افتادن
lolls
بیرون افتادن
chance
اتفاق افتادن
chanced
اتفاق افتادن
chances
اتفاق افتادن
occurring
اتفاق افتادن
coaptation
بهم افتادن
come about
اتفاق افتادن
come to pass
اتفاق افتادن
desex
از مردی افتادن
desexualize
از مردی افتادن
drop behind
عقب افتادن از
dry up
خشک افتادن
fall out
اتفاق افتادن
get ahead
جلو افتادن
going away
پیش افتادن
hap
اتفاق افتادن
overtakes
پیش افتادن از
betide
اتفاق افتادن
outruns
پیش افتادن
chancing
اتفاق افتادن
overlap
رویهم افتادن
overlap
روی هم افتادن
overlapped
رویهم افتادن
overlapped
روی هم افتادن
overlaps
رویهم افتادن
overlaps
روی هم افتادن
sinks
گود افتادن
poop
از نفس افتادن
poops
از نفس افتادن
plumb
شاقولی افتادن
outrun
پیش افتادن
outrunning
پیش افتادن
overtaken
پیش افتادن از
to fall crash
افتادن وباصداخردشدن
to run dry
خشک افتادن
take place
<idiom>
انفاق افتادن
take the rap
<idiom>
به تله افتادن
in a bind
<idiom>
به مشکل افتادن
in the soup
<idiom>
در دردسر افتادن
crashingly
از کار افتادن
crashing
از کار افتادن
crashes
از کار افتادن
crashed
از کار افتادن
crash
از کار افتادن
mess up
<idiom>
به دردسر افتادن
break down
<idiom>
ازکار افتادن
To be lost . To disappear .
ازمیان بر افتادن
To be out out of breath . To lose ones wind .
از نفس افتادن
to sank in one's estimation
ازنظرکسی افتادن
to sinister in
گود افتادن
to take to
افتادن یاپرداختن به
use up
ازنفس افتادن
whop
پیش افتادن از
You have come out well in this photo(picture).
ازمد افتادن
To follow ( trail, chase) someone.
پی کسی افتادن
To be the talk of the town.
سرزبانها افتادن
To have it in for someone .
با کسی کج افتادن
lags
عقب افتادن
To pick on someone . To have it in for someone .
با کسی لج افتادن
lagged
عقب افتادن
lag
عقب افتادن
to play itself out
اتفاق افتادن
dump
با صدا افتادن
to be played out
[enacted]
اتفاق افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com