Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (13 milliseconds)
English
Persian
at another time
در زمان دیگری
Search result with all words
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
intermediate
مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
compiler
اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
Other Matches
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
seek time
زمان جستجو زمان طلب
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
presents
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
short cycle annealing
سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod
زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
tenses
زمان فعل تصریف زمان فعل
tense
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed
زمان فعل تصریف زمان فعل
tother
دیگری
t' other
دیگری
another
دیگری
third
به دیگری
thirds
به دیگری
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
We have no other way (alternative).
را ه دیگری نداریم
consecutively
یکی پس از دیگری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
others
متفاوت دیگری
onother's money
پول دیگری
other
متفاوت دیگری
at second hand
از قول دیگری
heteronomous
پیروقانون دیگری
angular velocity sight
زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
serially
یکی پس از دیگری یا در سری
personifying
رل دیگری بازی کردن
release
اعراض از حق به نفع دیگری
transplants
درجای دیگری نشاندن
released
اعراض از حق به نفع دیگری
releases
اعراض از حق به نفع دیگری
personify
رل دیگری بازی کردن
transplanting
درجای دیگری نشاندن
transplanted
درجای دیگری نشاندن
impersonating
خودرابجای دیگری جا زدن
predecease
قبل از دیگری مردن
transplant
درجای دیگری نشاندن
sequentially
یکی پس از دیگری به ترتیب
ratio
نسبت یک عدد به دیگری
impersonate
خودرابجای دیگری جا زدن
ratios
نسبت یک عدد به دیگری
impersonates
خودرابجای دیگری جا زدن
predecease
مرگ قبل از دیگری
transports
انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting
انتقال از یک مسیر به دیگری
subtraction
کم کردن یک عدد از دیگری
transported
انتقال از یک مسیر به دیگری
transport
انتقال از یک مسیر به دیگری
shuffle off
بدوش دیگری گذاردن
impersonated
خودرابجای دیگری جا زدن
personified
رل دیگری بازی کردن
pestiferous
فاسدکننده اخلاق دیگری
personifies
رل دیگری بازی کردن
alternately
تغییر از یکی به دیگری
i had no a
چاره دیگری نداشتم
another kettle of fish
<idiom>
کاملا متفاوت از دیگری
another
کسی
[چیز]
دیگری
i had no a
شق دیگری نبودکه اختیارکنم
metonymy
ذکرکلمهای بمنظور دیگری
copycat
<idiom>
تقلید از شخص دیگری
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
دنبال روی دیگری
let a praise thee
بگذارد دیگری تورابستاید
heteronomy
پیروی از قانون دیگری
assumpsit
تقبل دیون دیگری
it is of a different kind
قسم دیگری است
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
one country or another
این یا یک کشور دیگری
convert
تغییر چیزی به دیگری
highbinder
جاسوس یا مراقب دیگری
converted
تغییر چیزی به دیگری
to feel for another
برای دیگری متاثرشدن
detinue
ضبط مال دیگری
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
converting
تغییر چیزی به دیگری
converts
تغییر چیزی به دیگری
one after a
یکی درپی دیگری
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
through the grapevine
<idiom>
از اشخاص دیگری پرسیدن
new person
<idiom>
شخص دیگری شدن ،بهترشدن
right of way
حق عبور از روی ملک دیگری
rephrasing
به طرز دیگری بیان کردن
inherit
وارث شدن از دیگری گرفتن
outdistancing
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistances
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
rephrases
به طرز دیگری بیان کردن
to shift a burden
کاری رابدوش دیگری گذاشتن
rub off
<idiom>
به شخص دیگری انتقال دادن
put words in one's mouth
<idiom>
چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
rephrase
به طرز دیگری بیان کردن
outdistanced
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
rephrased
به طرز دیگری بیان کردن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
outdistance
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
throw down the gauntlet
<idiom>
به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
rights of way
حق عبور از روی ملک دیگری
girlfriends
زنی که دوست زن دیگری است
to t.
بحقوق دیگری تجاوز کردن
matches
تنظیم ثبات معادل با دیگری
match
تنظیم ثبات معادل با دیگری
relocation
انتقال به محل دیگری ازحافظه
delays
یچ بسته به دیگری عبور میکند
unless you are otherwise engaged
اگر کار دیگری نداری
unless otherwise agreed
اگر توافق دیگری نباشد
delaying
یچ بسته به دیگری عبور میکند
to connect with a flight
به پرواز
[دیگری]
وصل شدن
impersonation
نقش دیگری رابازی کردن
transfusable
قابل تزریق در جسم دیگری
girlfriend
زنی که دوست زن دیگری است
drag in
<idiom>
پا فشاری روی موضوع دیگری
vicariousness
خود را به جای دیگری گذاشتن
sublease
به مستاجر دیگری اجاره دادن
vicarious authority
اختیار از طرف دیگری نمایندگی
transmutation
تبدیل عنصری بعنصر دیگری
suffragan
تابع منطقه یاقسمت دیگری
inherits
وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting
وارث شدن از دیگری گرفتن
transubstantiate
بجسم دیگری تبدیل کردن
transfusible
قابل تزریق در جسم دیگری
delay
یچ بسته به دیگری عبور میکند
direct objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
proxy
بنمایندگی دیگری رای دادن
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
ghostwrite
بنام شخص دیگری نوشتن
overlaps
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
vests
واگذاری حقی یامالی به دیگری
vest
واگذاری حقی یامالی به دیگری
augmenter
مقداری که به دیگری اضافه میشود
are these a more apples
هیچ سیب دیگری هست
personifier
مجسم کننده شخصیت دیگری
indirect objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objecting
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
rehousing
به جای دیگری اسکان دادن
objected
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
he took a different view
نظریه دیگری اتخاذ کرد
overlap
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
object
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
personator
کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
overlapped
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
passing off
به اسم دیگری معامله کردن
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
relative
آنچه با دیگری مقایسه شود
be a carbon copy
<idiom>
دقیقا مثل دیگری بودن
pur autre vie
برای مدت عمر دیگری
transmissions
ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
reword
باواژههای دیگری بیان کردن
globally
را با دیگری در متن عوض میکند
global
را با دیگری در متن عوض میکند
multiplicand
عددی که در دیگری ضرب شود
to be moved to another school
به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
staged
اجرای به ترتیب یکی پس از دیگری
interrupts
حرف دیگری را قطع کردن
interrupting
حرف دیگری را قطع کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com