English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English Persian
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
Other Matches
wrestled تقلا کردن
slogs تقلا کردن
agonised تقلا کردن
agonises تقلا کردن
heave تقلا کردن
heaved تقلا کردن
agonising تقلا کردن
agonized تقلا کردن
agonizes تقلا کردن
slog تقلا کردن
agonize تقلا کردن
wintle تقلا کردن
go about تقلا کردن
slogged تقلا کردن
wrestles تقلا کردن
lay to تقلا کردن
wrestle تقلا کردن
put out تقلا کردن
slogging تقلا کردن
to scratch about تقلا کردن
labourvi تقلا کردن کوشیدن
tugs بازورکشیدن تقلا کردن
tugged بازورکشیدن تقلا کردن
tugging بازورکشیدن تقلا کردن
tug بازورکشیدن تقلا کردن
to stain every nervers همه جور تقلا کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
struggling تقلا کردن کوشش کردن
struggles تقلا کردن کوشش کردن
struggled تقلا کردن کوشش کردن
attempts تقلا کردن جستجو کردن
struggle تقلا کردن کوشش کردن
attempt تقلا کردن جستجو کردن
attempted تقلا کردن جستجو کردن
attempting تقلا کردن جستجو کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
stru gglingly به تقلا
tugs تقلا
effort تقلا
tugged تقلا
tug تقلا
agonizingly با تقلا
scrambled تقلا
wrestled تقلا
bouts تقلا
strugglingly به تقلا
efforts تقلا
in deep water(s در تقلا
slog تقلا
bout تقلا
wrestle تقلا
traditionally تقلا
scrabble تقلا
wrestles تقلا
scramble تقلا
scrabbled تقلا
scrabbles تقلا
slogging تقلا
stressing تقلا
stresses تقلا
slogged تقلا
tugging تقلا
agony تقلا
nisus تقلا
stress تقلا
exertion تقلا
muss تقلا
slogs تقلا
scrabbling تقلا
scrambles تقلا
strains تقلا
strain تقلا
agonies تقلا
exertions تقلا
scrambling تقلا
bustles تقلا کوشش
bustle تقلا کوشش
struggler تقلا کننده
bustled تقلا کوشش
to keep trying <idiom> در حال تقلا بودن
only at the second go تازه در دومین تقلا
agonistical تقلا امیز جدلی
strife سعی بلیغ تقلا
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
Shoppers were scrambling to get the best bargains. خریداران تقلا می کردند بهترین معامله را داشته باشند.
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
fill پر کردن چیزی
fills پر کردن چیزی
deducted کم کردن چیزی از کل
defrosts یخ چیزی را اب کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
to work out something چیزی را حل کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard چیزی را ول کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
defrosted یخ چیزی را اب کردن
make do with something با چیزی تا کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
make something do با چیزی تا کردن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
lay down the condition شرط کردن چیزی
make a provision شرط کردن چیزی
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
palletize چیزی را حمل کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
clean تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
endow چیزی راوقف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com