Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
prey
دستخوش ساختن طعمه کردن
Other Matches
squidding
استفاده از طعمه مصنوعی بجای طعمه طبیعی درماهیگیری
adventure
درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventures
: درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
victimises
طعمه کردن
victimizes
طعمه کردن
victimize
طعمه کردن
victimised
طعمه کردن
victimized
طعمه کردن
victimising
طعمه کردن
victimizing
طعمه کردن
lured
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lure
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
turtle knot
گره وصل کردن طعمه ماهیگیری به راهنما
snap swivel
حلقه گردان با گیره فلزی برای وصل کردن طعمه ماهیگیری به ان
undergoing
دستخوش
undergone
دستخوش
undergoes
دستخوش
undergo
دستخوش
prey
دستخوش
subject to the flood
دستخوش سیل
victims
دستخوش شکار
peccable
دستخوش خطا
victim
دستخوش شکار
adrift
دستخوش طوفان
golden handshakes
دستخوش بازنشستگی
tosser
دستخوش امواج
windblown
دستخوش باد
at the mercy of
در اختیار دستخوش
golden handshake
دستخوش بازنشستگی
passive
دستخوش عامل خارجی
drifts
دستخوش پیشامد بودن
passives
دستخوش عامل خارجی
drifting
دستخوش پیشامد بودن
drifted
دستخوش پیشامد بودن
sentient
حساس دستخوش احساسات
drift
دستخوش پیشامد بودن
obsessive
دستخوش یک فکر یامیل قوی
tideland
زمین ساحلی دستخوش جزرومد
obsessively
دستخوش یک فکر یامیل قوی
victimized
دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimizing
دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimize
دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimising
دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
planker
گیاهان و جانورانی که دستخوش جنبش اب دریاهستند
victimizes
دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimises
دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimised
دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
catastrophism
اعتقاد باینکه پوسته زمین دستخوش انقلابهای ناگهانی طبیعت شده
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
prey
طعمه
set
طعمه ها
sets
طعمه ها
baiting
طعمه
setting up
طعمه ها
victims
طعمه
victim
طعمه
terminal tackle
طعمه
lures
طعمه ماهی
chumming
طعمه ریزی
lure
طعمه ماهی
luring
طعمه ماهی
baiter
طعمه دهنده
bait
طعمه دادن
chums
طعمه ماهیگیری
chum
طعمه ماهیگیری
baits
طعمه ماهیگیری
bait
طعمه ماهیگیری
baits
طعمه دادن
lured
طعمه ماهی
baited
طعمه ماهیگیری
put-upon
طعمه قراردادن
put upon
طعمه قراردادن
prey
طعمه قربانی
ravin
طعمه شکاری
hank
طعمه شکار
hanks
طعمه شکار
predacity
طعمه جویی
baited
طعمه دادن
prepare
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
make
درست کردن ساختن اماده کردن
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
To bear (put up) with somebody.
با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
preparing
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepares
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
hit
طعمه دزدی ماهی
hitting
طعمه دزدی ماهی
popping plug
طعمه ماهیگیری شناور
hits
طعمه دزدی ماهی
takes
طعمه خوردن ماهی
nymphs
طعمه مصنوعی ماهیگیری
fly-fishing
ماهیگیری با طعمه مصنوعی
wet fly
طعمه ماهیگیری زیرابی
ravens
شکار طعمه شکاری
raven
شکار طعمه شکاری
bait casting
پرتاب نخ ماهیگیری با طعمه
nymph
طعمه مصنوعی ماهیگیری
popper
طعمه شناور ماهیگیری
poppers
طعمه شناور ماهیگیری
take
طعمه خوردن ماهی
fly fishing
ماهیگیری با طعمه مصنوعی
to manufacture
[into]
ساختن
[درست کردن]
[به]
work up
ترکیب کردن ساختن
to lay it on thick
نصب کردن ساختن
getting
مجاب کردن ساختن
gets
مجاب کردن ساختن
get
مجاب کردن ساختن
dropper fly
طعمه اضافی وصل به نخ ماهیگیری
spinner
نوعی طعمه ماهیگیری چرخان
bait fish
ماهی کوچک بعنوان طعمه
fly
طعمه مصنوعی بشکل حشره
bottom rig
وسیله حفظ طعمه ماهیگیری در اب
jigging
بالا و پایین بردن طعمه در اب
fish
بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fished
بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fishes
بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
assimilates
هم جنس کردن شبیه ساختن
admires
متحیر کردن متعجب ساختن
frank
باطل کردن مصون ساختن
assimilated
تلفیق کردن همانند ساختن
retarding
کند ساختن معوق کردن
assimilates
تلفیق کردن همانند ساختن
detected
کشف کردن نمایان ساختن
entombed
دفن کردن مقبره ساختن
detect
کشف کردن نمایان ساختن
incapacitating
ناتوان ساختن محجور کردن
incapacitates
ناتوان ساختن محجور کردن
admired
متحیر کردن متعجب ساختن
retards
کند ساختن معوق کردن
assimilate
هم جنس کردن شبیه ساختن
entombs
دفن کردن مقبره ساختن
entombing
دفن کردن مقبره ساختن
detects
کشف کردن نمایان ساختن
retard
کند ساختن معوق کردن
entomb
دفن کردن مقبره ساختن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
detecting
کشف کردن نمایان ساختن
lane
کوچه ساختن منشعب کردن
franking
باطل کردن مصون ساختن
frankest
باطل کردن مصون ساختن
franks
باطل کردن مصون ساختن
violates
بی حرمت ساختن مختل کردن
assimilate
تلفیق کردن همانند ساختن
assimilated
هم جنس کردن شبیه ساختن
violated
بی حرمت ساختن مختل کردن
franker
باطل کردن مصون ساختن
franked
باطل کردن مصون ساختن
assimilating
هم جنس کردن شبیه ساختن
perpetuated
دائمی کردن جاودانی ساختن
proscribing
ممنوع ساختن تحریم کردن
localize
محلی کردن موضعی ساختن
localising
محلی کردن موضعی ساختن
violate
بی حرمت ساختن مختل کردن
illuminates
درخشان ساختن زرنما کردن
serialised
نوبتی کردن پیاپی ساختن
localises
محلی کردن موضعی ساختن
serializing
نوبتی کردن پیاپی ساختن
serializes
نوبتی کردن پیاپی ساختن
localizes
محلی کردن موضعی ساختن
localizing
محلی کردن موضعی ساختن
lanes
کوچه ساختن منشعب کردن
proscribe
ممنوع ساختن تحریم کردن
illuminate
درخشان ساختن زرنما کردن
perpetuate
دائمی کردن جاودانی ساختن
proscribed
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribes
ممنوع ساختن تحریم کردن
perpetuates
دائمی کردن جاودانی ساختن
perpetuating
دائمی کردن جاودانی ساختن
trump up
<idiom>
ساختن ،درمغز اختراع کردن
pleases
خشنود ساختن کیف کردن
please
خشنود ساختن کیف کردن
serialized
نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialising
نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialises
نوبتی کردن پیاپی ساختن
assimilating
تلفیق کردن همانند ساختن
illuminating
درخشان ساختن زرنما کردن
incapacitate
ناتوان ساختن محجور کردن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
avouch
تضمین کردن مستقر ساختن
incapacitated
ناتوان ساختن محجور کردن
spellbind
مجذوب کردن مفتون ساختن
inculcate
جایگیر ساختن تلقین کردن
improvise
انا ساختن تعبیه کردن
improvises
انا ساختن تعبیه کردن
improvising
انا ساختن تعبیه کردن
serialize
نوبتی کردن پیاپی ساختن
inculcating
جایگیر ساختن تلقین کردن
inculcates
جایگیر ساختن تلقین کردن
agonise
معذب ساختن متاثر کردن
inculcated
جایگیر ساختن تلقین کردن
tumify
اماس کردن متورم ساختن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com