English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
winder دویدن سریع
Other Matches
rollover استفاده از بافر بین صفحه کلیدوکامپیوتر برای تامین ذخیره سریع کلیدبرای ماشین نویسهای سریع که چندین کلید را خیلی سریع انتخاب می کنند
marine express کالای سریع الحرکت از راه دری_ا سیستم حمل و نقل سریع دریایی
dma اتصال سریع و مستقیم بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی کامپیوتر که مانع دستیابی به توابع خواندن داده میشود
dma CI واسط که ارسال داده سریع بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی فراهم میکند معمولاگ کنترولی از طریق CPU متوقف میشود
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
speediness سریع السیر سریع
speedy سریع السیر سریع
runs دویدن
race دویدن
raced دویدن
races دویدن
double دویدن
doubled دویدن
run دویدن
Running <adj.> دویدن
to run through دویدن
doubled up دویدن
trig تر وتمیز دویدن
leap جستن دویدن
run for it <idiom> به ضرب دویدن
re-ran دوباره دویدن
jog اهسته دویدن
jogged اهسته دویدن
jogging اهسته دویدن
scuttled بسرعت دویدن
leaps جستن دویدن
re-runs دوباره دویدن
on the go <idiom> مشغول دویدن
re-run دوباره دویدن
re-running دوباره دویدن
runout محوطه دویدن
scuttle بسرعت دویدن
scuttles بسرعت دویدن
scuttling بسرعت دویدن
running with the ball با توپ دویدن
roil دنبال هم دویدن
footrace مسابقه دویدن
cursorial مستعد دویدن
outrunning در دویدن جلوافتادن
track مسابقه دویدن
tracked مسابقه دویدن
tracks مسابقه دویدن
outruns در دویدن جلوافتادن
jogs اهسته دویدن
outrun در دویدن جلوافتادن
to bolt با سرعت دویدن
leaped جستن دویدن
ground speed سرعت دویدن هواپیما در روی باند سرعت دویدن روی باند سرعت گرفتن هواپیما روی زمین
circuit clout یک امتیاز با دویدن به پایگاه
base running دویدن بسوی پایگاه
long wind طاقت زیاد دویدن
sprint با حداکثر سرعت دویدن
sprinted با حداکثر سرعت دویدن
sprints با حداکثر سرعت دویدن
outkick تندتر از رقیب دویدن
run way محوطه دویدن هواپیما
circling دویدن در مسیر منحنی
to break into a run شروع کردن به دویدن
to start شروع کردن به دویدن
jogs دویدن بصورت یورتمه
To interrupt someone. To butt in. تو حرف کسی دویدن
jogged دویدن بصورت یورتمه
jog دویدن بصورت یورتمه
he fell to the ground دویدن اغازکردبزمین افتاد
rerun عمل دوباره دویدن
dinger دویدن به پایگاه اصلی
circled دویدن در مسیر منحنی
jogging دویدن بصورت یورتمه
circles دویدن در مسیر منحنی
circle دویدن در مسیر منحنی
departure end انتهای محوطه دویدن هواپیما
to run a race در مسابقه دویدن یاشرکت کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
to run for the bus برای گرفتن اتوبوس دویدن
ground game روش استفاده از مانور دویدن
false starts دویدن قبل ازصدای تپانچه
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
road work دویدن جادهای در تمرین بوکس
roll out دویدن هواپیما روی باند
arresting system runout محوطه دویدن سیستم مهارهواپیما
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to take a run-up با دویدن به مکان شروع نزدیک شدن
threshold نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
threshholds نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
thresholds نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
buttonhook نوعی پاس با جلو دویدن وبرگشت ناگهانی
go نوعی پاس با دویدن دریافت کننده به جلو
goes نوعی پاس با دویدن دریافت کننده به جلو
rompy مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
quarterback sneak حمله بازیگر بالا با دویدن بجلو پس از گرفتن توپ
curl پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
curled پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
drag bunt ضربه با ثابت نگهداشتن چوب برای دویدن به پایگاه
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
triple threat بازیگری که مهارت در دویدن و پاس دادن و ضربه پا دارد
curls پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
rompish مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
to ran a person hard کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
slant بازی تهاجمی با دویدن یک بازیگر بطور مستقیم با زاویهای به طرف دروازه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
slanted بازی تهاجمی با دویدن یک بازیگر بطور مستقیم با زاویهای به طرف دروازه
leg bye امتیاز با دویدن در نتیجه خوردن توپ به بدن توپزن ومنحرف شدن ان
slants بازی تهاجمی با دویدن یک بازیگر بطور مستقیم با زاویهای به طرف دروازه
hangs قرار گرفتن گوی گلف در سرازیری دویدن اهسته تر از حد انتظار اسب اویزان
hang قرار گرفتن گوی گلف در سرازیری دویدن اهسته تر از حد انتظار اسب اویزان
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
square in پاس با دویدن دریافت کننده توپ به جلو و تغییر مسیر به کنار و به موازات خط تجمع
breaks حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
scrambles دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambled دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambling دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scramble دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
glided حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
glide حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
glides حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
approach end نقطه شروع تقرب هواپیما ابتدای محوطه دویدن هواپیما
snell سریع
sweepy سریع
rather سریع تر
sudden سریع
rapid سریع
galloping سریع
swift سریع
accelerators سریع
accelerator سریع
swifts سریع
swiftest سریع
swifter سریع
prompted سریع
prompts سریع
wing footed سریع
spankings سریع
prompt سریع
gleg سریع
spanking سریع
ripostes ضربت سریع
riposted ضربت سریع
fastest سریع السیر
riposting ضربت سریع
fasts سریع السیر
hotshot بارکشی سریع
slashes ضربه سریع
hypernoea تنفس سریع
continuate سریع الاتصال
slashed ضربه سریع
slash ضربه سریع
precipitating خیلی سریع
precipitates خیلی سریع
quick recovery رونق سریع
fasted سریع السیر
quick fire تیر سریع
precipitate خیلی سریع
riposte ضربت سریع
slaps ضربت سریع
scampers پرواز سریع
scampering پرواز سریع
highflyer دلیجان سریع
scamper پرواز سریع
prompt سریع عاجل
posthaste سریع السیر
polypnea تنفس سریع
prompt سریع کردن
quick جلد سریع
quick تند و سریع
slapping ضربت سریع
slapped ضربت سریع
slap ضربت سریع
fast سریع السیر
quickest تند و سریع
quickest جلد سریع
quicker تند و سریع
quicker جلد سریع
precipitated خیلی سریع
glimpse نگاه سریع
glimpsed نگاه سریع
prompts سریع عاجل
prompts سریع کردن
rapid scanning تقطیع سریع
repost ضربت سریع
prompted سریع عاجل
prompted سریع کردن
accelerated depreciation استهلاک سریع
fleets عبور سریع
accelerated depreciation استهلاک سریع
braided حرکت سریع
braids حرکت سریع
accelofilter صافی سریع
rathe زود رس سریع
rath زود رس سریع
rapid transit شطرنج سریع
fleet عبور سریع
operation immediate اقدام سریع
dispatch انجام سریع
rapid fire تیر سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com