Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
seize
دچار حمله
seized
دچار حمله
seizes
دچار حمله
Other Matches
hysterics
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
velimirovic attack
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
counter riposte
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
hysterogenic
حمله تشنجی شبیه حمله
hysteroid
حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot
بیک حمله دریک حمله
front line
خط حمله خط حمله یادفاع
stricken with fever
دچار تب
afoul
دچار
stricken
دچار
target date
زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
embroil
دچار کردن
hungriest
دچار گرسنگی
embroiled
دچار کردن
embroiling
دچار کردن
hungrier
دچار گرسنگی
embroils
دچار کردن
dizzy
دچار دوران سر
strikebound
دچار اعتصاب
snow bound
دچار برف
strangurious
دچار چکمیزک
perverted
دچار ضلالت
hysterically
دچار تپاکی
hysterically
دچار هیستری
hysterical
دچار تپاکی
hysterical
دچار هیستری
wind broken
دچار پربادی
vertiginous
دچار سرگیجه
catch
دچار شدن به
hungry
دچار گرسنگی
consumptive
دچار مرض سل
dysenteric
دچار زحیر
measled
دچار سرخجه
hydrocephalous
دچار استسقای سر
hydrocephalic
دچار استسقای سر
bitten with
الوده دچار
in queer street
دچار رسوایی
cropsick
دچار رودل
agonist
دچار کشمکش
agonist
دچار اضطراب
neuralgic
دچار درداعصاب
insomnious
دچار بیخوابی
consumptives
دچار مرض سل
iritic
دچار اماس عنبیه
lumbaginous
دچار کمر درد
serpiginous
دچار زرد زخم
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
understaffed
دچار کمبود کارمند
bulimious
دچار جوع گاوی
thunderstrike
دچار رعدوبرق شدن
neurotic
دچار اختلال عصبی
thunderstrike
دچار صاعقه شدن
wind bound
دچار باد مخالف
to fall into
دچار
[حالتی]
شدن
to get into
دچار
[حالتی]
شدن
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
rhematicky
دچار باد مفاصل
plague
دچار طاعون کردن
plagued
دچار طاعون کردن
convulsing
دچار تشنج کردن
troubling
دچار کردن اشفتن
pellagrous
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
mycotic
دچار ناخوشی قارچی
necrotic
دچار غانقرایایا فساداستخوان
neuropath
دچار اختلالات عصبی
trouble
دچار کردن اشفتن
troubles
دچار کردن اشفتن
convulses
دچار تشنج کردن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
To get into difficulties.
دچار اشکال شدن
plagues
دچار طاعون کردن
moon blind
دچار اماس نوبتی
plaguing
دچار طاعون کردن
porriginous
دچار سعفی یا کچلی
convulse
دچار تشنج کردن
convulsed
دچار تشنج کردن
swamps
دچار کردن مستغرق شدن
swamping
دچار کردن مستغرق شدن
hangry
<adj.>
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
swamp
دچار کردن مستغرق شدن
i am in a sorry hopeless etc
دچار وضع بدی شده ام
swamped
دچار کردن مستغرق شدن
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
traumatized
دچار روان زخم کردن
traumatizes
دچار روان زخم کردن
traumatizing
دچار روان زخم کردن
astigmatic
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
traumatised
دچار روان زخم کردن
plunged in war
سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic
دچار اماس جدار ورید
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
traumatize
دچار روان زخم کردن
traumatising
دچار روان زخم کردن
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
wronged
دچار خطا و انحطاط مظلوم
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
hypochondriacal
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
traumatises
دچار روان زخم کردن
parotitic
دچار اماس در غده بنا گوشی
melanotic
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
chain react
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
euthanasia
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
frenzied attacker
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
The warning light seems to have malfunctioned.
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
post attack
بعد از اجرای حمله یا تک وقایع بعد از اجرای حمله
to run into a bad practice
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
bombed
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
i suffer from headache
سردرد دارم دچار سردرد هستم
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
offense,etc
حمله
offense
حمله
hysteria
حمله
assault
حمله
foray
حمله
attacks
حمله
thrust
حمله
thrusting
حمله
thrusts
حمله
forays
حمله
stound
حمله
attacked
حمله
falling sickness
حمله
countering
حمله
countered
حمله
counter
حمله
aggression
حمله
besetting
حمله پی در پی
seizures
حمله
seizure
حمله
venue
حمله
venues
حمله
attacking
[style of play, player]
<adj.>
حمله
ictys
حمله
impugnment
حمله
attacking line
خط حمله
sallies
حمله
inroad
حمله
onset
حمله
sally
حمله
onslaughts
حمله
onslaught
حمله
assailment
حمله
assaults
حمله
assaulted
حمله
offensive
<adj.>
حمله
attack
حمله
assaulting
حمله
spells
حمله
spelled
حمله
spell
حمله
offensives
حمله
epileptic fit
حمله
fit
حمله
canvass
حمله
wide open
حمله
canvasses
حمله
offence
حمله
fittest
حمله
offenses
حمله
fits
حمله
time cut
ضد حمله
campaign
حمله
canvassed
حمله
impugnation
حمله
campaigned
حمله
campaigning
حمله
onrush
حمله
campaigns
حمله
canvassing
حمله
aggressors
حمله کننده
sorties
حمله ناگهانی
canvassed
حمله ناگهانی
aggressive
حمله ور مهاجم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com