Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
gun captain
رئیس قبضه
section chief
رئیس قبضه
Other Matches
lord high stew of england
رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general
رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
emcee
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcees
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
griped
قبضه
hilt
قبضه
hilts
قبضه
premption
قبضه
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
Ten firearms .
ده قبضه اسلحه
manubrium
قبضه تفنگ
handles
قبضه شمشیر
handle
قبضه شمشیر
base piece
قبضه مبنا
base mortar
قبضه مبنا
readying
قبضه حاضر
section
قبضه توپ
sections
قبضه توپ
ready
قبضه حاضر
readied
قبضه حاضر
pieces
قبضه سلاح
readies
قبضه حاضر
piece
قبضه سلاح
artillery piece
قبضه توپخانه
pieces
قبضه توپ یا تفنگ
registered letter with receipt attached
نامه سفارشی دو قبضه
certified mail
پست سفارشی دو قبضه
cornering the market
قبضه نمودن بازار
haft
قبضه دسته گذاشتن
gun section
یک قبضه توپ با نفرات
piece
قبضه توپ یا تفنگ
drill
مشق پای قبضه
drilled
مشق پای قبضه
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
drills
مشق پای قبضه
gripe
گیره چسبیدن قبضه کردن
manubrium
عضو یا قسمت قبضه مانند
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
His speech gripped the television viewers ( audience ).
سخنرانی اش بینندگان تلویزیون را قبضه کرد
stocked
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
handles
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
stock
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
service practice
مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
fire unit
یکان تیراندازی کننده قبضه پدافند هوایی سکوی اتش توپخانه
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
dry sum
تمرین مشق پای قبضه تمرین بدون تیراندازی
cartel
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
preempt
پیشدستی کردن قبضه کردن
section chief
فرمانده رسد فرمانده قبضه
mugwump
رئیس
headsman
رئیس
leaders
رئیس
leader
رئیس
mastered
رئیس
head master
رئیس
directors
رئیس
master
رئیس
administers
رئیس
administering
رئیس
superintendents
رئیس
superintendent
رئیس
masters
رئیس
directors general
رئیس کل
director generals
رئیس کل
director general
رئیس کل
administrator
رئیس
administrators
رئیس
headers
رئیس
header
رئیس
warden
رئیس
provost
رئیس
provosts
رئیس
warden
رئیس
president
رئیس
wardens
رئیس
sheikhs
رئیس
chairmen
رئیس
director
رئیس
sheik
رئیس
headman
رئیس
headmen
رئیس
superiors
رئیس
sheikh
رئیس
chairman
رئیس
ruler
رئیس سر
rulers
رئیس سر
Dean
رئیس
Deans
رئیس
chiefs
رئیس
syndic
رئیس
chief
رئیس
higher up
رئیس
administered
رئیس
head
رئیس
superior
رئیس
commandants
رئیس
presidents
رئیس
sheiks
رئیس
commandant
رئیس
administer
رئیس
communication chief
رئیس ارتباطات
chairman
رئیس جلسه
figureheads
رئیس بی نفوذ
dominie
رئیس اموزشگاه
premiering
مهمتر رئیس
chief of state
رئیس دولت
chief of protocol
رئیس تشریفات
stationmaster
رئیس ایستگاه
vice chancellor
نایب رئیس
vice-chancellor
نایب رئیس
vice-chancellors
نایب رئیس
figureheads
رئیس پوشالی
chairmen
رئیس جلسه
station master
رئیس ایستگاه
figurehead
رئیس پوشالی
bossing
رئیس کارفرما
stationmasters
رئیس ایستگاه
Chancellors
رئیس دانشگاه
Chancellor
رئیس دانشگاه
figurehead
رئیس بی نفوذ
chief of police
رئیس شهربانی
beach master
رئیس بارانداز
vice president
معاون
[رئیس]
vice president
نایب رئیس
vice chairman
نایب رئیس
veep
نایب رئیس
the pro tem chief
رئیس موقت
subprincipal
نایب رئیس
staff manager
رئیس کارگزینی
speaker of parliament
رئیس پارلمان
speaker of parliament
رئیس مجلس
social secretary
رئیس دفتر
site manager
رئیس کارگاه
wagon master
رئیس قطار
wharfmaster
رئیس بندر
wharfmaster
رئیس اسکله
Chief of protocol. Master of ceremonies.
رئیس تشریفات
He is in bad with the boss.
با رئیس اش بد است
shop stewards
رئیس گروه
shop steward
رئیس گروه
First Lady
زن رئیس جمهور
First Ladies
زن رئیس جمهور
chairpersons
رئیس جلسه
chairperson
رئیس جلسه
anchormen
رئیس گروه
anchor men
رئیس گروه
anchor man
رئیس گروه
shipmaster
رئیس کشتی
sheik
رئیس خانواده
leadden limbs
رئیس اسپ
lady principal
خانم رئیس
kapell meister
رئیس ارکستر
jurat
رئیس شهرداری
hierarch
رئیس روحانی
heresiarch
رئیس رافضیون
heguman
رئیس دیر
head of the state
رئیس دولت
head of business firm
رئیس تجارتخانه
head mistress
خانم رئیس
harbour master
رئیس بندر
harbor master
رئیس بندر
lord chancellor
رئیس کل داوران
mess president
رئیس باشگاه
mint master
رئیس ضرابخانه
sheik
رئیس قبیله
sagamore
رئیس ایل
sachem
رئیس ایل
ring master
رئیس سیرک
presidentess
زن رئیس جمهور
president of the court
رئیس دادگاه
post general
رئیس کل پست
podesta
رئیس شهربانی
phylarch
رئیس قبیله
president of the republic
رئیس جمهور
office manager
رئیس دفتر
office manager
رئیس اداره
gun captain
رئیس توپ
abbots
رئیس راهبان
wardens
رئیس زندان
prefects
رئیس فرمانده
warden
رئیس زندان
ringmaster
رئیس گود
Prime Ministers
رئیس الوزرا
Prime Minister
رئیس الوزرا
arch
موذی رئیس
arch-
موذی رئیس
premiere
مهمتر رئیس
premiered
مهمتر رئیس
Chiefs of Staff
رئیس ستاد
magistrate
رئیس کلانتری
prefect
رئیس فرمانده
premieres
مهمتر رئیس
arches
موذی رئیس
sheikh
رئیس قبیله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com