English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 266 (49 milliseconds)
English Persian
misdirect راهنمایی غلط کردن
misdirected راهنمایی غلط کردن
misdirecting راهنمایی غلط کردن
misdirects راهنمایی غلط کردن
Search result with all words
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
lead راهنمایی کردن هدایت کردن
lead رهبری کردن راهنمایی
leads راهنمایی کردن هدایت کردن
leads رهبری کردن راهنمایی
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
pilot راهنمای ناو راهنمایی کردن
piloted راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilots راهنمای ناو راهنمایی کردن
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
guide راهنمایی کردن
guide راهنمایی کردن غلاف
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن غلاف
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
guides راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن غلاف
cue : اشاره کردن راهنمایی کردن
cues : اشاره کردن راهنمایی کردن
instruction راهنمایی کردن
instructions راهنمایی کردن
instruct اموختن به راهنمایی کردن
instructed اموختن به راهنمایی کردن
instructing اموختن به راهنمایی کردن
instructs اموختن به راهنمایی کردن
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
steered راهنمایی کردن هدایت کردن
steered هدایت کردن راهنمایی کردن
steers راهنمایی کردن هدایت کردن
steers هدایت کردن راهنمایی کردن
marshal راهنمایی کردن با
marshaled راهنمایی کردن با
marshaling راهنمایی کردن با
marshalled راهنمایی کردن با
marshals راهنمایی کردن با
directing راهنمایی کردن
herald راهنمایی کردن
heralded راهنمایی کردن
heralding راهنمایی کردن
heralds راهنمایی کردن
redirect دوباره راهنمایی کردن
redirected دوباره راهنمایی کردن
redirecting دوباره راهنمایی کردن
redirects دوباره راهنمایی کردن
beacon باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacons باچراغ یانشان راهنمایی کردن
usher راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers راهنمایی کردن یساولی کردن
airt راهنمایی کردن
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
conduce راهنمایی کردن
misguide بد راهنمایی کردن
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Other Matches
instructions راهنمایی
orientates راهنمایی
orientation راهنمایی
orientate راهنمایی
admonition راهنمایی
orientating راهنمایی
leading راهنمایی
guidance راهنمایی
a piece of advice یک راهنمایی
instruction راهنمایی
steerage راهنمایی
indication signs علایم راهنمایی
admonitions تذکر راهنمایی
educational guidance راهنمایی اموزشی
pilotage راهنمایی کشتی
traffic light چراغ راهنمایی
light چراغ راهنمایی
lighted چراغ راهنمایی
main ی تر راهنمایی میکند
vocational guidance راهنمایی شغلی
lightest چراغ راهنمایی
traffic lights چراغ راهنمایی
aims مراد راهنمایی
intelligence office دفتر راهنمایی
aimed مراد راهنمایی
lead : راهنمایی رهبری
aim مراد راهنمایی
leads : راهنمایی رهبری
guidable قابل راهنمایی
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
traffic signal چراغ راهنمایی
redirection راهنمایی مجدد
misdirection راهنمایی غلط
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
lead out of danger با راهنمایی از خطر رهانیدن
leading questions پرسش راهنمایی کننده
leading question پرسش راهنمایی کننده
vehicle registration office اداره راهنمایی و رانندگی
road traffic offences جرائم راهنمایی و رانندگی
directional وابسته به راهنمایی و هدایت
department of motor vehicles [DMV] [American E] اداره راهنمایی و رانندگی
Road signs علائم راهنمایی و رانندگی جاده
guidance راهنمای طرح ریزی راهنمایی
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
advisory system سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
character guidance راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
commenting نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
point duty نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
comment نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
commented نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
pillotage وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
compliance index شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cue اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
design heuristics راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
undirected رهبری نشده راهنمایی نشده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
modulate میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
compensated جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
to secure تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
lubricate چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricates چرب کردن لیز کردن نرم کردن
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
detach تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
detaches تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
endorses فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
refer ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
endorsing فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
lubricated چرب کردن لیز کردن نرم کردن
modulating میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
refers ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
compensate جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
modulates میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
expending مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
compensates جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
evaporate تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
expend مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expends مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
evaporating تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
evaporates تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
judged حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
crushed له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
evaporated تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
parallelize تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
lubricating چرب کردن لیز کردن نرم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com