English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (23 milliseconds)
English Persian
sentence رای دادن محکوم کردن
sentences رای دادن محکوم کردن
sentencing رای دادن محکوم کردن
Other Matches
distresses توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distress توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
sentencing محکوم کردن
condemns محکوم کردن
condemning محکوم کردن
sentences محکوم کردن
condemn محکوم کردن
sentence محکوم کردن
adjudge محکوم کردن
convicts محکوم کردن
convicted محکوم کردن
convict محکوم کردن
belay محکوم کردن
convicting محکوم کردن
attaint محکوم کردن
condemn محکوم کردن افراد
condemning محکوم کردن افراد
convict محبوس محکوم کردن
condemnation محکوم کردن اعتراض
convicted محبوس محکوم کردن
convicts محبوس محکوم کردن
convicting محبوس محکوم کردن
condemns محکوم کردن افراد
condemnations محکوم کردن اعتراض
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
adjudged داوری کردن محکوم کردن
adjudging داوری کردن محکوم کردن
adjudges داوری کردن محکوم کردن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
winning party محکوم له
under sentence of محکوم به
convicting محکوم
doomed محکوم
convicts محکوم
object of judgment محکوم به
recognizee محکوم له
convict محکوم
condemned محکوم
liable محکوم
judgement debt محکوم به
convicted محکوم
indgement debt محکوم به
fey محکوم
guilty محکوم
losing party محکوم علیه
sentenced محکوم شده
judgement debtor محکوم علیه
condemns محکوم شدن
out of court محکوم علیه
doom to death محکوم بمرگ
judgment debt محکوم به مالی
doomed محکوم به فنا
convictive محکوم کننده
condemnable محکوم کردنی
condemner محکوم کننده
Sentenced to death . محکوم به مرگ
he was sentenced to death محکوم بمرگ
under sentence of death محکوم به اعدام
convicted to death محکوم به اعدام
condemning محکوم شدن
recognizor محکوم علیه
under sentence of death محکوم به مرگ
condemn محکوم شدن
to be doomed محکوم به فنا بودن
convicts شخص مقصر و محکوم
convicted شخص مقصر و محکوم
res judicata قضیه محکوم بها
adjudicated case قضیه محکوم بها
convicted to life imprisonment محکوم به حبس ابد
to be ill-fated محکوم به فنا بودن
sentenced to the lash محکوم به خوردن شلاق
he got three months به سه ماه حبس محکوم شد
guilty of fraud محکوم به علت کلاهبرداری
lose the case محکوم شدن در دعوی
convict شخص مقصر و محکوم
convicting شخص مقصر و محکوم
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
autre fois acquit قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docks جای محکوم یازندانی در محکمه
docked جای محکوم یازندانی در محکمه
conviction محکوم یا مجرم شناخته شدن
I had no choice ( alternative ) but to marry her . محکوم بودم که با اوازدواج کنم
dock جای محکوم یازندانی در محکمه
convictions محکوم یا مجرم شناخته شدن
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
mugs کتک زدن عکس شخص محکوم
self condemnation محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
mug کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged کتک زدن عکس شخص محکوم
mugging کتک زدن عکس شخص محکوم
The court condemned the murderer to life imprisonment . دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Everybody condemned his foolish behaviour . همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
sisyphus سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
receivers ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receiver ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
finable جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
brian kellogg پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
deportee محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
quarter session محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
attainder سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
giving دادن پرداخت کردن
dispend توزیع کردن دادن
to offer تقدیم کردن [دادن]
discharges مرخص کردن پس دادن
to give an enter tainment مهمانی دادن یا کردن
staging سوار کردن جا دادن
discharge مرخص کردن پس دادن
give دادن پرداخت کردن
gives دادن پرداخت کردن
to serve out بخش کردن دادن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
suits خواست دادن تعقیب کردن
empowers وکالت دادن وکیل کردن
empowering وکالت دادن وکیل کردن
to post up مطلع کردن کامل دادن به
suited وفق دادن جور کردن
do انجام دادن کفایت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com