English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (45 milliseconds)
English Persian
civision رمز و کشف کردن علایم تلویزیونی رمز کردن علایم تلویزیونی
Other Matches
telegenic دارای استعداد شرکت دربرنامههای تلویزیونی مناسب برای برنامه تلویزیونی
air signal علایم سمعی و بصری ارسالی از هواپیما علایم هوایی
conventional sign علایم قراردادی نقشهای علایم معمولی نقشه
datum dan buoy علایم شناور دریایی عمقی بویه عمقی علایم عمقی تعیین مسیر مین گذاری شده در اب
teleview به برنامههای تلویزیونی نگاه کردن
kinescope ازبرنامه تلویزیونی فیلمبرداری کردن
ground signals سیستم علایم بصری زمینی سیستم مخابره علایم زمینی مستقر در فرودگاه
sanitize حفظ کردن اسناد و مدارک بااهمیت با تغییر اسامی یامحلها یا علایم مشخصه ان
meaconing گرفتن و رله علایم رادیویی برای گیج کردن سیستم ناوبری دشمن
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
televisual تلویزیونی
pickup tube دوربین تلویزیونی
television camera tube دوربین تلویزیونی
videoed تلویزیونی تلویزیون
telecast برنامه تلویزیونی
videoing تلویزیونی تلویزیون
camera tube دوربین تلویزیونی
television receiver گیرنده تلویزیونی
video تلویزیونی تلویزیون
teleran رادار تلویزیونی
teleplay نمایش تلویزیونی
telefilm فیلم تلویزیونی
tv terminal ترمینال تلویزیونی
television set مجموعه تلویزیونی
videos تلویزیونی تلویزیون
televiewer بیننده برنامه تلویزیونی
composite television signal پیام مرکب تلویزیونی
newscasts اخباررادیویی یا تلویزیونی خبر پراکندن
newscast اخباررادیویی یا تلویزیونی خبر پراکندن
telecourse دوره برنامههای اموزشی تلویزیونی
fog signal علایم مه
soap operas نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
tvt Writer Type Television ماشین تحریر تلویزیونی
soap opera نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
indication of masculinity علایم رجولیت
load lines علایم بارگیری
cipher text علایم رمز
reflecting stud علایم شبنما
morse code علایم مورس
qualifying symbols علایم توصیفی
plimsol mark علایم بارگیری
informative signs علایم اخباری
identification markings علایم شناسایی
indication signs علایم راهنمایی
hazard signs علایم خطر
sleeve emblem علایم سراستین
visual signal علایم بصری
fiducial marks علایم پوشاننده
traffic sign تابلو علایم
draught marks علایم ابخور
control markings علایم کنترل
action replay پخش مجدد و با دور کند بخشیاز برنامه تلویزیونی
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
interlace روش ساخت تصویر روی صفحه تلویزیونی در دو مرحله
accounting symbol علایم مشخصه حساب
legal assistance علایم قراردادی نقشه
signalled علایم مخابراتی مخابرات
signaled علایم مخابراتی مخابرات
signal علایم مخابراتی مخابرات
military symbols علایم قراردادی نظامی
ghost signals علایم راداری سرگردان
hazard signs علایم امکان تولیدخطر
emblems با علایم نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
symbolic logic زبان علایم یاعلامتی
base symbol علایم قراردادی مبنا
closed circuits تصویر تلویزیونی که علائم ان بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود
closed circuit تصویر تلویزیونی که علائم ان بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود
qube تسهیلات اطلاعاتی که قسمتی از یک سیستم پیشرفته کابل تلویزیونی است
break up مرز علایم مشخصه هدف
r.m.a. color code علایم رنگی جامعه رادیوسازان
ghost signals علایم راداری بدون منبع
grid ticks علایم شبکه بندی نقشه
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
radar echo علایم روی صفحه رادار
legal assistance کمکهای قضایی شرح علایم
sign off علایم ختم مخابرات یامکالمات
signal area منطقه کاشتن علایم درفرودگاه
descriptive name شرح علایم روی نقشه
berne list کتاب علایم شناسایی بین المللی
regulatory signs علایم نشان دهنده مقررات جاده ها
fiducial marks علایم منطبق شونده در صفحه رادار
contacting ارتباط تماس با دشمن علایم تشخیص هدف
contacts ارتباط تماس با دشمن علایم تشخیص هدف
service chevron علایم بازویی که خدمات جنگی را نشان میدهد
procedure sign علایم ارسالی در شبکه قبل ازشروع مکالمات
drift signal علایم نشان دهنده انحراف مسیر ناو
contact ارتباط تماس با دشمن علایم تشخیص هدف
contacted ارتباط تماس با دشمن علایم تشخیص هدف
burn in علامت گذاری یک صفحه تلویزیونی یا مانیتور پس از نمایش یک تصویر درخشان برای مدت طولانی
service marking علایم و مشخصات تجارتی که روی کالاها یا مهمات حک میشود
compliance index شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
signed route جاده علامت گذاری شده ودارای علایم شناسایی
symbolic form علایم رمز مخابراتی هواسنجی و هواشناسی بین المللی
blinker چراغ چشمک زن علایم خط و نقطه مرس و ارسال پیام
grid ticks علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
grabber مدار دیجیتالی سریع که یک تصویر تلویزیونی را در حافظه نگه می دارد تا بعدا توسط کامپیوتر پردازش شود
pipped هسته خال علایم مربوط به هدف روی صفحه رادار
pipping هسته خال علایم مربوط به هدف روی صفحه رادار
pips هسته خال علایم مربوط به هدف روی صفحه رادار
pip هسته خال علایم مربوط به هدف روی صفحه رادار
inversion تاثیر تلویزیونی ناشی از جابجایی رنگ نمایش متن پیش زمینه و پس زمینه
inversions تاثیر تلویزیونی ناشی از جابجایی رنگ نمایش متن پیش زمینه و پس زمینه
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
audio mixer میکسر صوتی تلویزیونی مخلوط کننده صوتی
teleran system نوعی سیستم ناوبری که بااستفاده از رادارهای زمینی و سیستم تلویزیونی هواپیماهای سرگردان دراطراف محوطه فرودگاه را به باند هدایت میکند
target echo علایم دریافتی از هدف یاپدیدار شده روی صفحه راداراز هدف
position light علایم نشان دهنده موضع چراغ راهنمای مسیر یا محل موضع
skin paint نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
dan runner کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
spurious signal علایم مخابراتی مزاحم خارجی در یک دستگاه مخابراتی
shoulder mark نشان سردوشی علایم سردوشی
landmarks دستکهای نشان دهنده محل کاشتن مین علایم محل مین
landmark دستکهای نشان دهنده محل کاشتن مین علایم محل مین
radar return انعکاس امواج در روی صفحه رادار علایم صفحه رادار
flag semaphore سیستم مخابره با پرچم سیستم علایم پرچم
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com