English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
get off روانه کردن عقب رفتن از
Other Matches
collimator وسیله روانه کردن توپ کولیماتور روانه کردن توپ
to put a way childish روانه کردن
to give the sack روانه کردن
dismiss روانه کردن
to pack off روانه کردن
send away روانه کردن
lay روانه کردن
orientation روانه کردن
to give the mitten روانه کردن
sends روانه کردن
lays روانه کردن
hale روانه کردن
dismisses روانه کردن
send روانه کردن
dismissing روانه کردن
to send away روانه کردن
pack off روانه کردن
kick out <idiom> روانه کردن
sending روانه کردن
dispateh روانه کردن
to send someone packing کسیرا روانه کردن
despatching روانه کردن فرستادن
dispatched روانه کردن فرستادن
dispatches روانه کردن فرستادن
despatched روانه کردن فرستادن
orientation روانه کردن دستگاهها
despatches روانه کردن فرستادن
dispatch روانه کردن فرستادن
reciprocal روانه کردن متقابله
to send one to the right about کسی را روانه کردن
laying روانه کردن توپ
direct laying روانه کردن مستقیم
departs روانه شدن حرکت کردن
depart روانه شدن حرکت کردن
departing روانه شدن حرکت کردن
orienting روانه کردن تطبیق دادن
orients روانه کردن تطبیق دادن
orient روانه کردن تطبیق دادن
reciprocal laying روانه کردن متقابله توپها
indirect fire روانه کردن غیر مستقیم
relay عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
relays عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
relayed عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
layihg azimuth گرای روانه کردن لوله توپ
lay روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
lays روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
let out <idiom> روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
gun pointing data عناصر مربوط به روانه کردن توپ
steering روانه کردن راندن ناو یا هواپیما یاخودرو
sends ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
send ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
sending ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
pip matching روش بصری روانه کردن انتن رادار در ارتفاع و سمت
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
launched روانه کردن مامور کردن
launch روانه کردن مامور کردن
launches روانه کردن مامور کردن
launching روانه کردن مامور کردن
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
streams روانه
stream روانه
streamed روانه
flinging روانه ساختن
stream routing روند روانه
goes روانه ساختن
to get one's mittimus روانه شدن
go روانه ساختن
fling روانه ساختن
flings روانه ساختن
reshaping روانه کاری
to get the mitten روانه شدن
information flow روانه خبر
launghing روانه سازی پرتاب
back sight method روش نشانه روی متقابله روش روانه کردن متقابله
continuously pointed fire اتش روانه شده مداوم
To quibble and equivocate. پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
boot out <idiom> اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
slanted کج رفتن کج کردن
slants کج رفتن کج کردن
slant کج رفتن کج کردن
to take a walk گردش کردن یا رفتن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
mopping up پاک کردن رفتن
hooks روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
hook روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
ducks زیر اب رفتن غوض کردن
pierces رخنه کردن فرو رفتن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
walks گردش کردن پیاده رفتن
walked گردش کردن پیاده رفتن
to go on جلوتر رفتن سلوک کردن
walk گردش کردن پیاده رفتن
to go along همراه رفتن همراهی کردن
pierce رخنه کردن فرو رفتن
set on پیش رفتن حمله کردن
duckings زیر اب رفتن غوض کردن
put off تاخیر کردن طفره رفتن
get a wiggle on <idiom> عجله کردن با شتاب رفتن
duck زیر اب رفتن غوض کردن
get on پیش رفتن کار کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
ducked زیر اب رفتن غوض کردن
mouch راه رفتن دولادولاراه رفتن
fluctuates نوسان کردن بالا وپایین رفتن
fluctuated نوسان کردن بالا وپایین رفتن
fluctuate نوسان کردن بالا وپایین رفتن
waste بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
wastes بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
drift بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
bypass از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
drifting بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifts بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
bypassing از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
drifted بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
nose dive ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
bypasses از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
to go places گردش کردن [رفتن به جاهای دیدنی]
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
tramps باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
sinuating حرکت کردن به طور قیقاجی قیقاج رفتن
tramped باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
tramp باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
to abscond [from] <idiom> ناگهان ترک کردن [در رفتن ] [اصطلاح مجازی]
march نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marching نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marched نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
marches نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
seesaw بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
turn out <idiom> بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
To quicken ones pace . قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
to go catting [to look for sexual partners] <idiom> رفتن برای دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
to go on a picnic بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
lead the way <idiom> جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
to go one better برکسی پیش دستی کردن روی دست کسی رفتن
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
parade سان رفتن رژه رفتن محل سان
parades سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded سان رفتن رژه رفتن محل سان
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
increases صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increase صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increased صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
pace با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
paces با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
paced با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
sag یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sags یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sagged یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
machines ماشین کردن با ماشین رفتن
machine ماشین کردن با ماشین رفتن
machined ماشین کردن با ماشین رفتن
clearance diving شیرجه رفتن برای پاک کردن مین شیرجه برای مین روبی
retire پس رفتن
crawled رفتن
go رفتن
putters ور رفتن
fall into a rage از جا در رفتن
retires پس رفتن
jauk ور رفتن
snipped کش رفتن
puttering ور رفتن
swipe کش رفتن
twiddled ور رفتن
puttered ور رفتن
putter ور رفتن
twiddles ور رفتن
hang around ور رفتن
twiddling ور رفتن
shrink اب رفتن
twiddle ور رفتن
to d.deep in to فر رفتن در
retrograde پس رفتن
filching کش رفتن
hedges در رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com