English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
Other Matches
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
ventures فعالیت اقتصادی
venturing فعالیت اقتصادی
venture فعالیت اقتصادی
ventured فعالیت اقتصادی
economic and social council شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
e c e کمیسیون اقتصادی اروپا کمیسیونی که در بطن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل برای هماهنگ کردن روشهای اقتصادی دولتها درجهت افزایش فعالیتهای اقتصادی اروپا و نیز بسط وگسترش روابط اقتصادی کشورهای اروپایی با یکدیگرتشکیل شده است
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
economic nationalism ناسیونالیسم اقتصادی خودکفایی اقتصادی سیستم فکری اقتصادی که هدف ان ایجاد سیستم اقتصادی مبنی بر خودبسی است به طوریکه اقتصاد کشور به تجارت خارجی برای کالاهای اصلی احتیاج نداشته باشد
new deal برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
funeral home محلی که دران مرده را جهت انجام مراسم تدفین یا سوزاندن اماده میکنند
academe فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
parlour boarder شاگرد شبانه روزی که نزدخانواده رئیس شبانه روزی زندگی میکند
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
Economic expert [A person who is a member of the Advisory Council on the Assessment of Overall Economic Development in Germany] حکیم اقتصادی [ کسی که عضو شورای کارشناسان برای سنجش توسعه کلی اقتصادی در آلمان است]
economic liberalism مکتب ازادی اقتصادی لیبرالیسم اقتصادی
economic aggregates مجموعههای اقتصادی ارقام کلی اقتصادی
economic imperialism جهانخواری اقتصادی امپریالیسم اقتصادی
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
quarterly journal of economics مجله اقتصادی سه ماهه مجله اقتصادی که هر سه ماه یک بار منتشر میشود
economic order quantity کمیت سفارش اقتصادی اقتصادی ترین مقدار سفارش
daily bread روزی
some day روزی
some day یک روزی
duily bread روزی
per day روزی
per diem روزی
some d. یک روزی
some time or other یک روزی
someday روزی
once upon a time روزی
mixed capitalism نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
hostelry شبانه روزی
hostels شبانه روزی
quotidian شبانه روزی
one spoonful a day روزی یک قاشق
a few days چند روزی
circadian شبانه روزی
hostel شبانه روزی
semidiurnal کشندنیم روزی
perdiem بقرار روزی
on a given day در روزی معین
round-the-clock شبانه روزی
autarky خود بسی اقتصادی خود کفایی اقتصادی
boarders شاگرد شبانه روزی
hand to mouth محتاج گنجشک روزی
boarder شاگرد شبانه روزی
boarding school اموزشگاه شبانه روزی
de die in diem از روزی به روز دیگر
boarding schools اموزشگاه شبانه روزی
hand-to-mouth محتاج گنجشک روزی
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
two table spoonful a day روزی دو قاشق سوپخوری
circadian rythm ریتم شبانه روزی
hosteler مقیم شبانه روزی
semidiurnal جذر و مد نیم روزی
market socialism سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
marxist economics نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
it a day روزی یک فنجان چای خوری
boarding مهمانخانه شبانه روزی پانسیون
drizzly day روزی که باران سیرمی بارد
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
public school دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
If things changer one day then … اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
red letter day <idiom> روزی که به علت واقعهای روز تاریخی است
rushee دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
juniorate مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
therein دران
slideway راهی که دران سر
thereabout دران حدود
offing دران نزدیکی ها
therabout دران حدود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
therewith دران هنگام بدانوسیله
nautch که دران رقاص میرقصند
then انگاه دران هنگام
it is not subject to review دران روا نیست
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
thereis not a p of truth init ذرهای راستی دران نیست
pot liquor اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
scrinium لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
polytony ایجادچند لحن دران واحد
thumbhole حفرهای که شست دران جابگیرد
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
polytonality ایجاد چندلحن دران واحد
errors slipped in اشتباهاتی دران راه یافت
swimming bath تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
exercised فعالیت
acting فعالیت
functions فعالیت
actuality فعالیت
functioned فعالیت
function فعالیت
activity فعالیت
activities فعالیت
exercises فعالیت
exercise فعالیت
activeness فعالیت
activation فعالیت
stirs فعالیت
stir فعالیت
stirrings فعالیت
stirred فعالیت
cellaret گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
flashingpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
actinology دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
crates صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
crate صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
dish water ابی که دران فرف شسته باشند
flashpoints درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
oast کورهای که رازک را دران خشک می کنند
deadfall دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
dish wash ابی که دران فرف شسته باشند
mainstream مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
dripping pan فرفی که چکیده کباب دران میریزد
flashpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
somatotonic فعالیت گرا
inaction بدون فعالیت
critical activity فعالیت بحرانی
operant فعالیت کننده
business activity فعالیت بازرگانی
events عمل یا فعالیت
operational environment محیط فعالیت
optical activity فعالیت نوری
low activity فعالیت پایین
activity drive سائق فعالیت
event عمل یا فعالیت
auxiliary activity فعالیت فرعی
advertising campaign فعالیت تبلیغاتی
activation به فعالیت دراوردن
activity wheel گردونه فعالیت
activity time زمان هر فعالیت
activity ratio نسبت فعالیت
activity rate نرخ فعالیت
activating به فعالیت پرداختن
somatotonia فعالیت گرایی
operating level سطح فعالیت
activity coefficient ضریب فعالیت
cerebration فعالیت مغزی
inactivity عدم فعالیت
activity chart نمودار فعالیت
activity of soil فعالیت خاک
activated به فعالیت پرداختن
activate به فعالیت پرداختن
activity analysis تحلیل فعالیت
activity light چراغ فعالیت
off year سال کم فعالیت
on stream درحال فعالیت
random activity فعالیت تصادفی
publicity drive فعالیت تبلیغاتی
politicking فعالیت سیاسی
activity cycle چرخه فعالیت
reactivation فعالیت مجدد
turn over عایدی فعالیت
activates به فعالیت پرداختن
activity quotient بهر فعالیت
hey day روز پر فعالیت
heaths زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
there is nothing in it چیز مهمی دران نیست پروپایی ندارد
crematoriums کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
crematorium کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
crematoria کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
vortex filament خطی که شدت یا تمرکزجریانهای حلقوی دران بیشتراست
slugfest مسابقهای که دران ضربات سنگین ردوبدل میشود
heath زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
protoxide ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
book message نامهای که سایر گیرندگان دران قید نمیشود
effective beaten zone منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
class i activity فعالیت امادی طبقه 1
file activity ratio نسبت فعالیت پرونده
business cycle دور فعالیت بازرگانی
formed سابقه فعالیت اسب
gross motor activity فعالیت حرکت عمده
form سابقه فعالیت اسب
class ii activity فعالیت امادی طبقه 2
self activity فعالیت خود بخود
electioneer فعالیت انتخاباتی کردن
orbits دور حدود فعالیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com