English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (11 milliseconds)
English Persian
overlap رویهم افتادن
overlapped رویهم افتادن
overlaps رویهم افتادن
Search result with all words
overlap پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
overlap نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
overlapped پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
overlapped نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
overlaps پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
overlaps نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
Other Matches
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
wholly رویهم
accumulate رویهم انباشتن
lap weld جوش رویهم
lap seam رویهم افتادگی
lap joint اتصال رویهم
overlay رویهم قراردادن
overlaying رویهم قراردادن
overlays رویهم قراردادن
pyramids رویهم انباشتن
pyramid رویهم انباشتن
overalls رویهم رفته
overall رویهم رفته
overlapping رویهم افتاده
accumulating رویهم انباشتن
accumulates رویهم انباشتن
lap wound armature ارمیچر رویهم
overtype mode تایپ رویهم
overhand رویهم برعکس
obvolute رویهم افتاده
laps رویهم قراردادن
lap زیرکار رویهم افتادگی
lapped رویهم قرار دادن
laminate رویهم قرار دادن
lap winding سیم پیچ رویهم
lapped seam welding جوشکاری درزی رویهم
roll up رویهم جمع شدن
lapped زیرکار رویهم افتادگی
lap رویهم قرار دادن
equitant رویهم قرار گرفتن برگها
banks رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
lap joint riveting پرچ کاری اتصال رویهم
overlap of distillat curves رویهم افتادگی منحنیهای تقطیر
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
lap joint لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
girder bridge پل چند تکه قابل نصب رویهم
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
tusk tenon زبانه یا گیرهای که دارای زبانههای کوچکتری باشدبطوری که رویهم بشکل پله یاتضاریس پلهای درایند
sidelap بالههای جانبی هواپیما پوشش جانبی عکسها رویهم
splice نیمه نیمه رویهم گذاشتن
spliced نیمه نیمه رویهم گذاشتن
splicing نیمه نیمه رویهم گذاشتن
splices نیمه نیمه رویهم گذاشتن
plonked افتادن
oppose در افتادن
prostrates افتادن
toppling از سر افتادن
prostrated افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
topples از سر افتادن
To go out o fashion . از مد افتادن
opposes در افتادن
foundering از پا افتادن
foundered از پا افتادن
founder از پا افتادن
toppled از سر افتادن
topple از سر افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
retard پس افتادن
retarding پس افتادن
retards پس افتادن
plonk افتادن
fall افتادن
tumbled افتادن
plonking افتادن
plonks افتادن
to fall down افتادن
tumbles افتادن
prostrate افتادن
prostrating افتادن
tumble افتادن
to fall off افتادن
to shank off افتادن
founders از پا افتادن
to be off ones feed افتادن
clear itself لا افتادن
lagged پس افتادن
lies افتادن
lag پس افتادن
to be deferred پس افتادن
lapse vi افتادن
lags پس افتادن
lie افتادن
lied افتادن
to be thrown افتادن
to bite the dust افتادن
score خط افتادن
to come a cropper افتادن
to come a mucker افتادن
scored خط افتادن
scores خط افتادن
drop back افتادن
befalls اتفاق افتادن
befell اتفاق افتادن
to gain a over پیش افتادن از
obsolesce ازرواج افتادن
nutate پایین افتادن
predicament position بخطر افتادن
lose ground عقب افتادن
shend جلو افتادن از
push off راه افتادن
to get ahead of پیش افتادن از
overrode روی هم افتادن
to fall crash افتادن وباصداخردشدن
befalling اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
outpace پیش افتادن از
precess جلو افتادن
overrides روی هم افتادن
outmatch پیش افتادن از
prostration بخاک افتادن
to fall into error دراشتباه افتادن
outmarch پیش افتادن از
running off از خط بیرون افتادن
to fall out بیرون افتادن
out act پیش افتادن از
prolapse پایین افتادن
befall اتفاق افتادن
fall out اتفاق افتادن
stand over عقب افتادن
to be derailed از خط بیرون افتادن
come to pass اتفاق افتادن
overlap روی هم افتادن
come about اتفاق افتادن
coaptation بهم افتادن
plumb شاقولی افتادن
to be reduced to poverty بگدائی افتادن
overlapped روی هم افتادن
to cast oneself down prostrate بخاک افتادن
betide اتفاق افتادن
outruns پیش افتادن
outrunning پیش افتادن
outrun پیش افتادن
overlaps روی هم افتادن
poops از نفس افتادن
poop از نفس افتادن
desex از مردی افتادن
desexualize از مردی افتادن
to stand over عقب افتادن
hap اتفاق افتادن
superannuate ازمد افتادن
to dry up خشک افتادن
to draw the c. forth پرده افتادن
chance اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
chances اتفاق افتادن
chancing اتفاق افتادن
going away پیش افتادن
tail away عقب افتادن
get ahead جلو افتادن
taking precedence جلو افتادن
dry up خشک افتادن
drop behind عقب افتادن از
to be deferred عقب افتادن
to come into operation بکار افتادن
override روی هم افتادن
break down <idiom> ازکار افتادن
drops افتادن چکیدن
dropping افتادن چکیدن
dropped افتادن چکیدن
drop افتادن چکیدن
to incur debts به قرض افتادن
incapacitating ازکار افتادن
incapacitates ازکار افتادن
incapacitated ازکار افتادن
incapacitate ازکار افتادن
flag ازپا افتادن
mess up <idiom> به دردسر افتادن
flags ازپا افتادن
take place <idiom> انفاق افتادن
take the rap <idiom> به تله افتادن
in a bind <idiom> به مشکل افتادن
overtakes پیش افتادن از
overtaken پیش افتادن از
overtake پیش افتادن از
outstrips پیش افتادن از
outstripping پیش افتادن از
outstripped پیش افتادن از
outstrip پیش افتادن از
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
tide اتفاق افتادن
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
lags عقب افتادن
lagged عقب افتادن
lag عقب افتادن
dump با صدا افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
to be out of puff از نفس افتادن
crashingly از کار افتادن
crashing از کار افتادن
crashes از کار افتادن
crashed از کار افتادن
crash از کار افتادن
to be puffed [out] از نفس افتادن
postpone بتعویق افتادن
overridden روی هم افتادن
to incur danger درخطر افتادن
lolls بیرون افتادن
lolling بیرون افتادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com