English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
Other Matches
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
parlour boarder شاگرد شبانه روزی که نزدخانواده رئیس شبانه روزی زندگی میکند
What have I done to offend you? من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
sundial ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
sundials ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
damped wave موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set). آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindled رفته رفته کوچک شدن
dwindle رفته رفته کوچک شدن
dwindling رفته رفته کوچک شدن
to peter out رفته رفته کوچک شدن
dwindles رفته رفته کوچک شدن
Look at the watch. نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
zone time وقت یا ساعت منطقهای سیستم ساعت 42 ساعتی جهانی
By my watch it's five to nine. طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
My curfew is at 11. من ساعت ۱۱ باید خانه باشم. [چونکه پدر و مادر اجازه نمی دهند از آن ساعت به بعد]
standard time ساعت بین المللی ساعت استاندارد
spindles دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock. او [مرد] عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
spindle دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
some time or other یک روزی
duily bread روزی
someday روزی
once upon a time روزی
per day روزی
daily bread روزی
per diem روزی
some day یک روزی
some day روزی
some d. یک روزی
synchronous ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دو وسیله با یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسالی هم سان با سیگنال ساعت است
hostelry شبانه روزی
on a given day در روزی معین
round-the-clock شبانه روزی
quotidian شبانه روزی
one spoonful a day روزی یک قاشق
perdiem بقرار روزی
a few days چند روزی
circadian شبانه روزی
hostels شبانه روزی
hostel شبانه روزی
semidiurnal کشندنیم روزی
clockwise مطابق گردش عقربه ساعت در جهت عقربه ساعت
hand to mouth محتاج گنجشک روزی
de die in diem از روزی به روز دیگر
boarding schools اموزشگاه شبانه روزی
boarding school اموزشگاه شبانه روزی
boarder شاگرد شبانه روزی
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
hosteler مقیم شبانه روزی
circadian rythm ریتم شبانه روزی
hand-to-mouth محتاج گنجشک روزی
semidiurnal جذر و مد نیم روزی
two table spoonful a day روزی دو قاشق سوپخوری
boarders شاگرد شبانه روزی
boarding مهمانخانه شبانه روزی پانسیون
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
it a day روزی یک فنجان چای خوری
drizzly day روزی که باران سیرمی بارد
o'clock ساعت از روی ساعت
If things changer one day then … اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
public school دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
transmissions وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
transmission وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
red letter day <idiom> روزی که به علت واقعهای روز تاریخی است
rushee دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
iwas late دیر کردم
I am late. من دیر کردم.
i asked him a question پرسشی از او کردم
the trusty is that i forgot it فراموش کردم
eureka >من کشف کردم <
I am freezing ( to death) . از سرمایخ کردم
It slipped my mind. آن را فراموش کردم.
i knocked at the door دق الباب کردم
i hid my self را پنهان کردم
I made a mistake . I was wrong. من اشتباه کردم
juniorate مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
i made him go او را وادار کردم برود
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
i did that of my own free will این کار را کردم
i forgot all about it به کلی فراموش کردم
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i made him go او راوادار به رفتن کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch . ناهار مهمانش کردم
i managed to do it ان کار را درست کردم
i was too indulgent to him زیاد به او گذشت کردم
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . هر چه سعی کردم نشد
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. هر طور کردم غلط درآمد
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
I was a fool ( naïve enough) to believe her . من را بگه که حرفهایش را باور کردم
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I thought so. منم همینطور فکر کردم.
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
i saw him off the premises کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
I sent him packing. دست به سرش کردم. [اصطلاح]
i did all in my power انچه در توانم بود کردم
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
the trusty is that i forgot it حقیقا امراینست که فراموش کردم
Since I left school. ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
i am & out پنج لیره اشتباه حساب کردم
I had a hell of a time to fix the engine. پدرم درآمد موتور رادرست کردم
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
i gave up the idea ازان خیال صرف نظر کردم
i did it only for your sake تنها به خاطرشما این کار را کردم
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
i waved him nearer با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
Did I say anything different? مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I expended all my capital on equipment. تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I stamped on the spider . عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I stand corrected. من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
I accidentally locked myself out of the house. من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
The news shocked me. این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I have thought long and hard about it. خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
i thanked him for his trouble برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
inchmeal رفته رفته
dislocated در رفته
gradually رفته رفته
thrawart در رفته
in process of time رفته رفته
by inches رفته رفته
bit by bit <adv.> رفته رفته
frenetical از جا در رفته
by degrees <adv.> رفته رفته
short tempered از جا در رفته
gradually <adv.> رفته رفته
departed رفته
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
day a day روی هم رفته
smudgier رنگ و رو رفته
first and last روی هم رفته
smudgiest رنگ و رو رفته
he knew that i had gone او میدانست که من رفته ام
smudgy رنگ و رو رفته
all told روی هم رفته
weatherbeaten رنگ و رو رفته
all in all روی هم رفته
truncated soil خاک رو رفته
retreating forehead پیشانی تو رفته
in the a روی هم رفته
iam bored حوصله ام سر رفته
in the lump روی هم رفته
it has escaped my remembrance از خاطرم رفته
deep-set فرو رفته
madding از کوره در رفته
i have been to paris پاریس رفته ام
by and large <idiom> روی هم رفته
on a par روی هم رفته
unbridle مهاردر رفته
averagly روی هم رفته
extinct ازبین رفته
exhausted تحلیل رفته
on average [on av.] روی هم رفته
averaged روی هم رفته
overall رویهم رفته
frantic ازکوره در رفته
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
consumptive تحلیل رفته
consumptives تحلیل رفته
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
gone <adj.> از دست رفته
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
jitters از کوره در رفته
overseen غلط رفته
away غایب رفته
red-hot ازجادر رفته
off shade رنگ رفته
pallid رنگ رفته
averaging روی هم رفته
I'm glad he's gone. خوشحالم که او رفته.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com