Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
short run
زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
Other Matches
controllable cost
هزینهای که بر حسب مقدارتولید تغییر میکند
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
cob web theorem
ه کالا در هر زمان تابع قیمت ان کالا در دوره زمانی قبلی است .
income effect
اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
demand elasticity
درصد تغییرتقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت ان کالا
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
design change
تغییر شکل کالا
order time
زمان سفارش کالا
shipping time
مدت زمان ارسال کالا
procurement lead time
زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
static
که در زمان تغییر نمیکند. 2-
income elasticity of demand
تغییر مقدار تقاضابرای یک کالا درنتیجه درامدمصرف- کننده . فرمول کشش درامدی تقاضا : q/I *dI / dq = E
cross elasticity of demand
درصدتغییر تقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت کالای دیگر فرمول کشش متقاطع عبارت است از :
diminishing utility
اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال
law of demand
براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
alternating current
جریان الکتریکی که مقدار آن در زمان به ترتیب تغییر میکند و به صورت سینوسی است
reflected code
سیستم کد گذاری که نمایش دو رویت اعداد دهی با یک بیت در زمان از یک عدد به بعدی تغییر میکند
suspension of arms
اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
protempore
موقت شاغل مقامی بطور موقت
supporting goods
موادی که در کالا بکاربرده نمیشودولی جهت تولید کالا لازم میباشد
transire
برگ ترخیص کالا از گمرک اجازه عبور کالا
gray code
سیستم کدگذاری که نمایش دودویی اعداد ورودی فق با یک بیت از یک عدد به عدد دیگر در زمان تغییر میکند
department stores
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department store
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
it is hard to say
نمیتوان گفت
one must
نمیتوان گفت
there is no mistaking
نمیتوان اشتباه کرد
barter with someone
با کسی دادوستد کالا با کالا کردن
holding area
منطقه لنگرگاه موقت در روی دریا منطقه توقف موقت کشتیها
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
nemo tenetur ad impossible
هیچ کس را نمیتوان به انجام کار
this report is incredible
این گزارش را نمیتوان باورکرد
we cannot undo the past
چیز گذشته را نمیتوان برگرداند
window
تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری
it is past reclaim
دیگر نمیتوان انرا ابادیا احیاکرد
it is not p to climb it
نمیتوان از ان بالارفت بالارفتن از ان ممکن نیست
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
life is not worth an hour's p
ساعتی هم نمیتوان به زندگی اطمینان داشت
it is not d.
نمیتوان ازان صرف نظر کرد
drop dead halt
توقفی که نمیتوان ان رامورد پوشش قرار داد
nemo de domo sua extrahi debet
هیچ کس را نمیتوان به زوراز خانه اش خارج کرد
shelf life
مدت زمانی که کالا از تولید تاتوزیع به مصرف کننده درقسمتهای مختلف می ماند مدت گردش کالا در انبارها
to barter
[to trade by barter]
دادوستد کالا با کالا کردن
it will not bear repeating
جندان زشت است که نمیتوان انرا بازگو کرد
say's law
از قوانین اقتصادی دوره کلاسیک مبنی بر این که تولیداضافی یک کالا ممکن نیست چه هر کس کالا را جهت معاوضه با کالای دیگر ایجادمیکند و بنابراین عرضه هرچیز تقاضای ان را به وجودمی اورد
there is no p of doing it
کردن انکارهیچ امکان ندارد هیچ نمیتوان انکار راکرد
cash on delivery
فروش نقد پس از تحویل کالا وصول وجه در حین تحویل کالا
for a season
تا یک مدتی
for some time past
مدتی
some time
مدتی
awhile
مدتی
the while or whilst
مدتی که
freightliner
شرکت حمل و نقل کننده کالا قطار سریع السیر جهت حمل کالا در مسافتهای دور قطاری که کانتینر حمل می نمایدfreight
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
throughput capacity
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
whilst
در خلال مدتی که
long a go
مدتی پیش
long ago
مدتی پیش
for the time being
<idiom>
برای مدتی
porolongation of a period
تمدید مدتی
nescience
اعتقاد باینکه حقایق غایی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
i was absent for a while
یک مدتی غایب بودم
not long a
مدتی نگذشته است
copyright
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
consignee
گیرنده کالا برای بارنامه گیرنده اصلی کالا
immobilizes
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilizing
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilized
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilised
مدتی در بستربی حرکت ماندن
retreat
انزوا
[گروهی برای مدتی]
immobilising
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilises
مدتی در بستربی حرکت ماندن
to borrow up to ... books
تا...
[مدتی]
کتاب قرض گرفتن
application years
مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
immobilize
مدتی در بستربی حرکت ماندن
c & f
قیمت کالا وهزینه حمل ان بدون بیمه دریایی و تولید کننده پس ازتسلیم کالا به شرکت کشتیرانی و پرداخت هزینه حمل از خودسلب مسئولیت میکند و حق بیمه تا مقصد به عهده خریدار است
estate in reversion
هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
leases
واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
lease
واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
shut up
<idiom>
بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
retreat
گوشه نشینی
[گروهی برای مدتی]
holding anchorage
لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
lay over
<idiom>
به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
end strings
نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked
مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transition
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transitions
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
innings
نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
to go away
ترک کردن
[خانه یا شهر]
برای چند مدتی
to go to
ترک کردن
[خانه یا شهر]
برای چند مدتی
get in gear
[get into gear]
<idiom>
بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
hangovers
تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
hangover
تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
On Thursday it will be variably cloudy
[cloudy with sunny intervals]
.
پنجشنبه هوا بطور متغیر ابری و مدتی صاف خواهد بود.
year and day
مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
plastic
تغییر پذیر قابل تحول و تغییر
downtime
مدتی که کارخانه کار نمیکند مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز
variable area nozzle
نازل پیش برندهای که مساحت سطح مقطع ان برای سازگار شدن با تغییر سرعت و کارکرد سیستم پس سوز یاتغییر فشار اتمسفر یا محیط تغییر میکند
changes
تغییر کردن تغییر دادن
changed
تغییر کردن تغییر دادن
change
تغییر کردن تغییر دادن
changing
تغییر کردن تغییر دادن
change over
تغییر روش تغییر رویه
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presented
زمان حاضر زمان حال
presents
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
seek time
زمان جستجو زمان طلب
present
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
presenting
زمان حاضر زمان حال
demurrage
بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
fm
فرایند تغییر مقدار نشان داده شده توسط یک سیگنال ازطریق تغییر فرکانس سیگنال مدولاسیون فرکانس odulation
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
cycle
تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycled
تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycles
تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
counter march
تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
fet
وسیله الکترونیکی که به عنوان کنترل جریان متغییر بکار می رود : یک سیگنال خارجی مقاومت وسیله و جریان جاری را تغییر میدهد به وسیله تغییر پهنای کانال هدایت
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
provisional
موقت
intrim
موقت
pontoon bridge
پل موقت
pontoon
پل موقت
temporary
موقت
adhoc
موقت
makeshift
موقت
pro tempore
موقت
interim
موقت
pontoons
پل موقت
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
under lease
وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
angular travel
تغییر مکان زاویهای زاویه تغییر مکان
protem
موقتا موقت
suspensions
اخراج موقت
suspension
اخراج موقت
interim financing
پرداخت موقت
temporarily
بطور موقت
interim plan
برنامههای موقت
modulus vivendi
قار موقت
armistices
صلح موقت
armistice
صلح موقت
lean-to
پناهگاه موقت
blackout
بیهوشی موقت
lean-tos
پناهگاه موقت
brettys
سنگر موقت
bretesse
سنگر موقت
bretisee
سنگر موقت
bretise
سنگر موقت
blackouts
بیهوشی موقت
kluged
ترسیم موقت
bretex
سنگر موقت
bretess
سنگر موقت
provisional
به طور موقت
tentative
ازمایشی موقت
provisional scrip
تصدیق موقت
interim certificates
گواهی موقت
temporary duty
شغل موقت
temporary marriage
ازدواج موقت
temporary road
راه موقت
bridging leon
اعتبار موقت
x site
انبار موقت
cofferdam
بند موقت
temporary storage
انباره موقت
temporary storage
حافظه موقت
temporary structures
ساختمانهای موقت
temporalty
بطور موقت
temporary wife
زوجه موقت
suspension of arms
اتش بس موقت
temporary duty
ماموریت موقت
temporary gauge
اشل موقت
temporary hardness
سختی موقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com