English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
To keep body and soul together. زندگی بخور ونمیری داشتن
Other Matches
bare subsistence زندگی بخور و نمیر
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
pastilles خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastile خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastil خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastille خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
To lead an easy life . زندگی ساده ای داشتن
To lead a dissolute life . زندگی فاسدی داشتن
life of Riley <idiom> زندگی آسوده داشتن.
To lead a loose life . زندگی و ولی داشتن
to lead a modest life زندگی متوسطی داشتن
settle down <idiom> زندگی عادی داشتن
in clover <idiom> زندگی خوشآیند وساده داشتن
To lead an idle life . زندگی عاطل وباطلی داشتن
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
fuming بخور
fumigation بخور
fume بخور
fumes بخور
fumed بخور
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
utile [archaic] [useful] <adj.> به درد بخور
incenses بخور دادن به
useful <adj.> به درد بخور
utilitarian [useful] <adj.> به درد بخور
incensing بخور دادن به
serviceable <adj.> به درد بخور
incensed بخور دادن به
aerator دستگاه بخور
fumigator بخور دهنده
advantageous <adj.> به درد بخور
beneficial <adj.> به درد بخور
expedient <adj.> به درد بخور
handy [useful] <adj.> به درد بخور
helpful <adj.> به درد بخور
incense بخور دادن به
vapour بخور دادن
purpose-built <adj.> به درد بخور
purposeful <adj.> به درد بخور
purposive <adj.> به درد بخور
suitable <adj.> به درد بخور
adjuvant <adj.> به درد بخور
applicatory <adj.> به درد بخور
helping <adj.> به درد بخور
administrable <adj.> به درد بخور
assistant <adj.> به درد بخور
thurification بخور سوزی
proper <adj.> به درد بخور
auxiliary <adj.> به درد بخور
convenient <adj.> به درد بخور
functional <adj.> به درد بخور
handy <adj.> به درد بخور
practicable <adj.> به درد بخور
thurible بخور سوز
practical <adj.> به درد بخور
valuable <adj.> به درد بخور
appropriate [for an occasion] <adj.> به درد بخور
incenses سوزاندن بخور خوشبو
incense سوزاندن بخور خوشبو
incensed سوزاندن بخور خوشبو
incensing سوزاندن بخور خوشبو
incensation عمل بخور دادن با تبخیر
Swear to tell the truth . قسم بخور که راست بگویی
Eat the damned thing! زود باش زهرمارکن ( بخور) !
chicken feed <idiom> یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
amphetamine مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamines مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
Eat shit ! <idiom> گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Eat my shorts! [American E] <idiom> گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
lifelines خط زندگی
lives زندگی
lifeline خط زندگی
living زندگی
existences زندگی
lives of great men زندگی
habitance زندگی
habitancy زندگی
existence زندگی
wile a در زندگی
vivification زندگی
eau de vie اب زندگی
vita زندگی
life زندگی
togetherness زندگی با هم
living area منطقه زندگی
life of privation زندگی در سختی
live forever زندگی ابدی
liveable قابل زندگی
living cost هزینه زندگی
livable قابل زندگی
life chance مجال زندگی
life cycle دوره زندگی
life history تاریخچه زندگی
life instinct غریزه زندگی
domiciled [law] [politics] <adj.> محل زندگی
life style سبک زندگی
life sustenance گذران زندگی
sequestered life زندگی مجرد
a life full of incidents زندگی پر رویداد
life experiences تجارب زندگی
biography تاریخچه زندگی
biographies تاریخچه زندگی
lifeway طرز زندگی
cohabitation زندگی باهم
living standard سطح زندگی
living expenses هزینه زندگی
lives دوران زندگی
temporal life زندگی موقت
life دوران زندگی
redivivus زندگی نویافته
renascence زندگی مجدد
rurality زندگی روستایی
scheme of life رویه زندگی
scheme of life نقشه زندگی
sentience زندگی فکری
single life زندگی مجردی
soldiering زندگی سربازی
taedium vitae بیزاری از زندگی
public life زندگی سیاسی
public life زندگی در سیاست
planetary life زندگی دربدر
enliven زندگی بخشیدن
living death زندگی مرگبار
enlivened زندگی بخشیدن
afterlife زندگی پس از مرگ
marriage life زندگی زناشویی
married life زندگی زناشویی
monandry زندگی با یک شوهر
monkery زندگی راهبی
life insurance بیمه زندگی
parasitism زندگی طفیلی
enlivening زندگی بخشیدن
enlivens زندگی بخشیدن
life motto شعار زندگی
level of living سطح زندگی
standard of living معیار زندگی
lifelike زندگی مانند
standard of living سطح زندگی
vegetation زندگی گیاهی
tribalism زندگی ایلیاتی
animate زندگی بخشیدن
animates زندگی بخشیدن
liver زندگی کننده
livers زندگی کننده
bane مخرب زندگی
firesides زندگی خانگی
animality زندگی جانوران
azoic تهی از زندگی
standard of living استاندارد زندگی
standards of living سطح زندگی
life expectancies امید به زندگی
life expectancies امید زندگی
standards of living معیار زندگی
life expectancy امید به زندگی
life expectancy امید زندگی
lifeless عاری از زندگی
vital وابسته به زندگی
life-cycle چرخه زندگی
life-cycles چرخه زندگی
career دوره زندگی
careered دوره زندگی
careering دوره زندگی
careers دوره زندگی
fireside زندگی خانگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com