English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (20 milliseconds)
English Persian
outfit سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfits سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
Other Matches
rearming تجهیز کردن بااسلحه نوین تجدید جنگ افزار کردن
mobilised تجهیز کردن
mobilization تجهیز کردن
mobilising تجهیز کردن
fit out تجهیز کردن
mobilizing تجهیز کردن
mobilized تجهیز کردن
mobilizes تجهیز کردن
equip تجهیز کردن
equips تجهیز کردن
mobilises تجهیز کردن
equipping تجهیز کردن
mobilize تجهیز کردن
mobilized تجهیز کردن متحرک کردن
mobilising تجهیز کردن متحرک کردن
mobilizes تجهیز کردن متحرک کردن
mobilises تجهیز کردن متحرک کردن
mobilizing تجهیز کردن متحرک کردن
mobilised تجهیز کردن متحرک کردن
mobilize تجهیز کردن متحرک کردن
retool مجددا با ابزار تجهیز کردن
plenish با اثاثه انباشتن تجهیز کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
make درست کردن ساختن اماده کردن
makes درست کردن ساختن اماده کردن
to gather up جمع اوری کردن اماده کردن
to wind up کوک کردن اماده کردن گلوله
prepares اماده کردن ساختن ترکیب کردن
preparing اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
redact اماده چاپ کردن تحریر کردن
winterize اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
ready reserve ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
list شیار کردن اماده کردن
dight اماده کردن مجهز کردن
gird اماده کردن محکم کردن
prepare اماده کردن
set اماده کردن
belay اماده کردن
sets اماده کردن
setting up اماده کردن
supplied اماده کردن
to pickle a rod for اماده کردن
to string up اماده کردن
get ready اماده کردن
harness اماده کردن
supply اماده کردن
provide اماده کردن
pre treatment اماده کردن
provides اماده کردن
preparing اماده کردن
prepares اماده کردن
supplying اماده کردن
readied اماده کردن
readying اماده کردن
harnessing اماده کردن
ready اماده کردن
prime اماده کردن
primes اماده کردن
make ready اماده کردن
primed اماده کردن
drafts اماده کردن
drafted اماده کردن
unlimber اماده کردن
draft اماده کردن
readies اماده کردن
confect اماده کردن
accommodated اماده کردن
harnessed اماده کردن
preparations اماده کردن
preparation اماده کردن
accommodates اماده کردن
gears کردن اماده کارکردن
forearm قبلا اماده کردن
forearms قبلا اماده کردن
to fit with اماده کردن برای
knock-ups سردستی اماده کردن
trains اماده کردن اسب
do up اماده استفاده کردن
trained اماده کردن اسب
geared کردن اماده کارکردن
gear کردن اماده کارکردن
forespeak قبلا اماده کردن
set up اماده تیراندازی کردن
knock up سردستی اماده کردن
knock-up سردستی اماده کردن
fitting out اماده کردن ناو
train اماده کردن اسب
spots کشف کردن اماده پرداخت
spot کشف کردن اماده پرداخت
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
get ready اماده شدن حاضر کردن
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
to study up خود را اماده امتحانات کردن
forthcomming اماده برای ارائه کردن
make ready اماده شدن حاضر کردن
snow farming اماده کردن پیست اسکی
ground readiness اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
marshaled در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
marshal در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
edited اماده چاپ کردن تغییر دادن
edit اماده چاپ کردن تغییر دادن
winterization اماده کردن برای کار در زمستان
edited تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
marshaling در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edit تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
marshalled در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
marshals در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
roadworthy اماده مسافرت قابل سفر کردن
enarm مسلح شدن اماده کارزار کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
arm مسلح کردن چاشنی کشیدن اماده انفجارکردن
groom اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
tropicalization اماده کردن برای کار درمنطقه استوایی
mountee اژیر مخصوص اماده کردن توپهای ناو
aircraft arresting reset unit وسیله اماده کردن مجددسیستم مهار هواپیما
grooms اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
civilian preparedness for war اماده کردن مردم برای جنگ امادگی غیرنظامیان
aircraft turn around اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
sketched پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
dispatch انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
sketches پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketch پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
set up اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
despatching انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
disposable personal income پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
despatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
reception station پست پذیرش و اماده کردن افراد جدید برای اعزام
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
paddock منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
paddocks منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
rig the ship فرمان ناو را برای بازدیداماده کنید اماده کردن ناوبرای بازدید
predigest بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
lineup اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
spooling یلهای نوار اماده شدن قسمتی از سیستم جهت پردازش ان قرقره کردن
supercritical حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
dizen دسته یا بسته کتان وکنف کتان را اماده کردن
on guard اماده توپگیری اماده برای توگیری
accoutrements تجهیز
equipment تجهیز
tooling تجهیز
outfit تجهیز
outfits تجهیز
habilitation تجهیز
naval landing party تیم اب خاکی نیروی دریایی تیم اماده کردن ساحل برای عملیات اب خاکی
mobilization of savings تجهیز پس انداز
mobilizable قابل تجهیز
advance قبلا تجهیز شده
advancing قبلا تجهیز شده
advances قبلا تجهیز شده
ramp alert اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
warning order دستور اماده باش اعلام اماده باش
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
laager هلی کوپتر در حال اماده باش جلو هلی کوپتر اماده
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
alert force نیروهای اماده باش نیروهای اماده
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com