Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (11 milliseconds)
English
Persian
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
Search result with all words
to open a can of worms
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
Other Matches
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
sited
موقعیت
sites
موقعیت
situation
موقعیت
occasioned
موقعیت
site
موقعیت
lodgment or lodge
موقعیت
lodgment
موقعیت
line of position
خط موقعیت
situs
موقعیت
situations
موقعیت
locations
موقعیت
berthing
موقعیت جا
berthed
موقعیت جا
berth
موقعیت جا
position
موقعیت
condition
موقعیت
positioned
موقعیت
occasions
موقعیت
berths
موقعیت جا
location
موقعیت
occasioning
موقعیت
occasion
موقعیت
orientation
موقعیت
rest position
موقعیت سکون
positioned
شکل موقعیت
sign position
موقعیت علامت
situations
موقعیت حالت
endo position
موقعیت اندو
d. of a situation
موقعیت باریک
razor edge
موقعیت بحرانی
radar location
موقعیت رادار
storage location
موقعیت انباره
situation
موقعیت حالت
exoposition
موقعیت اگزو
positioning
تثبیت موقعیت
situation of a building
موقعیت ساختمان
point
محل یا موقعیت
bit position
موقعیت ذره
plotted
نقطه موقعیت
plots
نقطه موقعیت
plot
نقطه موقعیت
advantage ground
موقعیت خوب
stimulus situation
موقعیت محرک
cases
وضعیت موقعیت
case
وضعیت موقعیت
social status
موقعیت اجتماعی
social situation
موقعیت اجتماعی
position
شکل موقعیت
benzylic position
موقعیت بنزیلی
circumstantial
مربوط به موقعیت
position finding
موقعیت یابی
orientation
تشخیص موقعیت
orientation
تعیین موقعیت
status
اهمیت یا موقعیت
ground position
موقعیت زمینی
lie
موقعیت چگونگی
lied
موقعیت چگونگی
pertinence
موقعیت شایستگی
lies
موقعیت چگونگی
configuration
وضعیت یا موقعیت
position buoy
بویه موقعیت
configurations
وضعیت یا موقعیت
pertinence or nency
دخل موقعیت
print position
موقعیت چاپ
pertinency
موقعیت شایستگی
forward position
موقعیت رو به جلو
footing
موقعیت وضع
page orientation
موقعیت صفحه
monopoly position
موقعیت انحصاری
point guard
موقعیت گارد
firing position
موقعیت احتراق
pinches
موقعیت باریک سربزنگاه
bowsprit position
موقعیت دکل خوابیده
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
downward
به طرف یک موقعیت پایین تر
stand
عهده دارشدن موقعیت
spatial orientation
موقعیت یابی فضایی
space orientation
موقعیت یابی فضایی
blows
هدر دادن موقعیت
vacancy
موقعیت شغلی آزاد
upwell
موقعیت بهتری یافتن
pinch
موقعیت باریک سربزنگاه
whiteouts
عدم تشخیص موقعیت
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
opportuneness
موقعیت موقع بودن
whiteout
عدم تشخیص موقعیت
positional
وابسته به موقعیت یامقام
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
trims
موقعیت قایق دراب
blow
هدر دادن موقعیت
station
موقعیت اجتماعی وضع
trim
موقعیت قایق دراب
stations
موقعیت اجتماعی وضع
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
trimmest
موقعیت قایق دراب
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
flage pole position
موقعیت میله پرچمی
stationed
موقعیت اجتماعی وضع
trims
موقعیت تخته موج دراب
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
grid
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
We're all in the same boat.
ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
toties quoties
هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
ortho director
هدایت کننده به موقعیت ارتو
para director
هدایت کننده به موقعیت پارا
strategic situation
حالت جنگی موقعیت استراتژیک
standing
موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
meta director
هدایت کننده به موقعیت متا
trim
موقعیت تخته موج دراب
to not have it easy
[موقعیت]
ساده نیست
[برایشان]
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
reposition
مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
blade station
موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
trimmest
موقعیت تخته موج دراب
grids
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
solar orientation
تعیین موقعیت نسبت به افتاب
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
author
باعث
incentives
باعث
causes
باعث
incentive
باعث
cause
باعث
causing
باعث
last but not least
<idiom>
آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که موقعیت وخیم می شود
[اصطلاح]
executes
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
bistable
که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
centralized
آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
executing
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
shortstop
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
reporting point
نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
execute
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executed
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feeds
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
to give birth to
باعث شدن
author
باعث شدن
productive of annoyance
باعث زحمت
make
باعث شدن
makes
باعث شدن
give rise to
باعث شدن
it will give rise to a quarrel
باعث دعواخواهد شد
vibrative
باعث ارتعاش
motives
محرک باعث
set off
<idiom>
باعث انفجارشدن
vibratory
باعث ارتعاش
to give rise to
باعث شدن
motive
محرک باعث
take its toll
<idiom>
باعث ویرانی
touch off
<idiom>
باعث انفجارشدن
on occasion
لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
to the manner born
فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
proletarianism
موقعیت سیاسی گروه رنجبران توده پست
to set a person on his feet
معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
dualism
وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
juncture
بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
position buoy
بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
backtab
برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
thaneship
قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
it provokes laughter
باعث خنده است
drinking was his ruin
باعث خرابی اوشد
do out of
<idiom>
باعث از دست دادن
get (someone) down
<idiom>
باعث ناراحتی شدن
to cavse to see
باعث دیدن شدن
give rise to
<idiom>
باعث کاری شدن
occasions
تصادف باعث شدن
it occasioned his death
باعث مرگ اوشد
It is to our credit.
باعث روسفیدی ماست
occasioned
تصادف باعث شدن
occasion
تصادف باعث شدن
turn one's stomach
<idiom>
باعث حال به هم خوردگی
My pleasure.
باعث افتخار من است.
With pleasure.
باعث افتخار من است.
step on one's toes
<idiom>
باعث رنجش شدن
put through the wringer
<idiom>
باعث استرسزیاد شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
blade tracking
مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
boot
اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
cursor
نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
cursors
نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
put on the map
<idiom>
باعث معروف شدن مکانی
swirl
گشتن باعث چرخش شدن
step up
<idiom>
باعث سریع شدن چیزی
stir up a hornet's nest
<idiom>
باعث عصبانیت مردم شدن
throw back
باعث تاخیر شدن رجعت
allergen
مادهای که باعث حساسیت میشود
casus belli
عمل خصمانه باعث جنگ
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
shut up
باعث وقفه در تکلم شدن
swirled
گشتن باعث چرخش شدن
swirling
گشتن باعث چرخش شدن
have
باعث انجام کاری شدن
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com