Total search result: 201 (3 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
esorow |
سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد |
|
|
Other Matches |
|
escrow |
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد |
eventual |
موکول بانجام شرطی |
remainder |
حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد |
deferred dividened |
سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد |
zero |
پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد |
zeroes |
پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد |
zeros |
پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد |
universal legacy |
وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد |
estate in remainder |
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد |
probation officer |
ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد |
probation officers |
ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد |
dongle |
مدار کد گذاری شده یا قطعهای که پیش از اجرای نرم افزاری حق کپی باید در سیستم باشد |
variable |
ثبات یا محل ذخیره سازی که میتواند هر عدد یا حروف داشته باشد و در حین اجرای برنامه تغییر کند |
variables |
ثبات یا محل ذخیره سازی که میتواند هر عدد یا حروف داشته باشد و در حین اجرای برنامه تغییر کند |
certificate |
سندرسمی |
certificates |
سندرسمی |
conditioning |
شرطی کردن شرطی سازی |
chaining |
اجرای یک برنامه خیلی بزرگ که با اجرای بخشهای کوچکتر در یک زمان |
real time |
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی |
apodosis |
مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی |
deed |
در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار |
deeds |
در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار |
Sound Recorder |
امکانی در ویندوز ماکروسافت که به کاربر امکان اجرای فایلهای صورت ای دیجیتالی یا ضبط صوت روی دیسک و اجرای ویرایش ابتدایی میدهد |
run duration |
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود |
pipelines |
اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه |
pipeline |
اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه |
application of fire |
اجرای اتش روی هدفهای مورد نظر اجرای اتش |
feasibility study |
مطالعه قابلیت اجرای کار بررسی امکان اجرای کار |
dependent |
موکول |
even tual |
موکول |
contingent |
موکول |
subject |
موکول به |
dependance |
موکول |
dependence |
موکول |
subjected |
موکول به |
subjecting |
موکول به |
subjects |
موکول به |
contingents |
موکول |
substantiation |
تحقق |
verification |
تحقق |
realization |
تحقق |
positivism |
تحقق |
entelechy |
تحقق |
possession money |
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود |
conditional |
موکول مقید |
pend |
موکول بودن |
dependent |
عایله موکول به |
contingent |
موکول یا موقوف به |
relegated |
موکول کردن |
relegates |
موکول کردن |
relegating |
موکول کردن |
contingents |
موکول یا موقوف به |
relegate |
موکول کردن |
carry out |
تحقق بخشیدن |
make something happen |
تحقق بخشیدن |
put into effect |
تحقق بخشیدن |
come off |
تحقق یافتن |
put inpractice |
تحقق بخشیدن |
incertiude |
عدم تحقق |
incertitude |
عدم تحقق |
realism |
تحقق گرایی |
realizable |
تحقق پذیر |
realizable |
قابل تحقق |
realistically |
تحقق گرای |
put ineffect |
تحقق بخشیدن |
implement |
تحقق بخشیدن |
actualise [British] |
تحقق بخشیدن |
realises |
تحقق یافتن |
actualize |
تحقق بخشیدن |
carry ineffect |
تحقق بخشیدن |
carry into effect |
تحقق بخشیدن |
realised |
تحقق یافتن |
realising |
تحقق یافتن |
realising |
تحقق بخشیدن |
realize |
تحقق یافتن |
realizing |
تحقق یافتن |
realizes |
تحقق بخشیدن |
realize |
تحقق بخشیدن |
realizes |
تحقق یافتن |
realized |
تحقق یافتن |
realized |
تحقق بخشیدن |
realizing |
تحقق بخشیدن |
realists |
تحقق گرای |
realises |
تحقق بخشیدن |
realistic |
تحقق گرای |
realised |
تحقق بخشیدن |
realist |
تحقق گرای |
contango |
به بعد موکول کردن |
postponements |
موکول ببعد کردن |
shelve |
ببعد موکول کردن |
postponement |
موکول ببعد کردن |
deep freeze |
به بعد موکول کردن |
deep freezes |
به بعد موکول کردن |
shelved |
ببعد موکول کردن |
subject to your approval |
موکول به تصویب شما |
scholasticate |
اهل تحقق وتتبع |
validation of a model |
تحقق پذیری یک الگو |
lost cause |
هدف تحقق نیافتنی |
validation of a hypothesis |
تحقق پذیری یک فرضیه |
lost causes |
هدف تحقق نیافتنی |
to put something into cold storage <idiom> |
چیزی را به بعد موکول کردن |
postpone |
بتعویق انداختن موکول کردن |
postpones |
بتعویق انداختن موکول کردن |
adjourn |
موکول بروز دیگر شدن |
postponing |
بتعویق انداختن موکول کردن |
postponed |
بتعویق انداختن موکول کردن |
adjourned |
موکول بروز دیگر شدن |
adjourning |
موکول بروز دیگر شدن |
adjourns |
موکول بروز دیگر شدن |
to put something on the shelf <idiom> |
چیزی را به بعد موکول کردن |
to lay on the table |
بوقت دیگر موکول کردن |
forthcoming <adj.> |
آماده به ارائه [نزدیک به تحقق] |
see the light of day <idiom> |
متولد شدن ،تحقق یافتن |
estate in reversion |
هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد |
adjourn |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourns |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourning |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourned |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
a closed mouth catches no flies <proverb> |
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد |
time resolution |
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات |
moored mine |
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد |
to talk out a bill |
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د |
hot |
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد |
hotter |
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد |
hottest |
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد |
rain check <idiom> |
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر |
escutcheon |
سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار |
conditioned |
شرطی |
provisory |
شرطی |
provisional |
شرطی |
eventual |
شرطی |
conditional |
شرطی |
protatic |
شرطی |
hotbeds |
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد |
hotbed |
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد |
performance standard |
معیارهای عملکرد معیارهای اجرای کار یاعملکرد یکان یا دستگاه معیارهای اجرای کار |
imperfect competition |
حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد |
conditional statement |
حکم شرطی |
provisos |
جمله شرطی |
conditional operator |
عملگر شرطی |
conditioned response |
واکنش شرطی |
subjunctive |
وجه شرطی |
conditioned inhibition |
بازداری شرطی |
conditional statement |
دستور شرطی |
conditional transfer |
انتقال شرطی |
conditioned stimulus |
محرک شرطی |
soft hyphen |
خط تیره شرطی |
conditioned response |
پاسخ شرطی |
conditioned reflex |
بازتاب شرطی |
the subjunctive mood |
وجه شرطی |
conditionality |
صورت شرطی |
conditioned suppression |
منع شرطی |
conditional instruction |
دستورالعمل شرطی |
conditonal branching |
انشعاب شرطی |
conditional branch |
انشعاب شرطی |
case branch |
انشعاب شرطی |
on no condition |
به هیچ شرطی |
conditioning |
شرطی شدن |
conditional jump |
جهش شرطی |
unconditioning |
شرطی زدایی |
provisional |
شرطی مشروط |
condeitional branch |
انشعاب شرطی |
proviso |
جمله شرطی |
unconditioned |
غیر شرطی |
conditionability |
قابلیت شرطی شدن |
conditioned emotional response |
پاسخ هیجانی شرطی |
unconditional |
غیر شرطی بی شرط |
conditional breakpoint |
نقطه انفصال شرطی |
conditional jump instruction |
دستورالعمل پرش شرطی |
reconditioning |
شرطی کردن مجدد |
conditioned avoidance response |
پاسخ اجتنابی شرطی |
avoidance conditioning |
شرطی کردن اجتنابی |
subjunctive |
وابسته بوجه شرطی |
conditioned escape response |
پاسخ گریز شرطی |
backward conditioning |
شرطی کردن وارونه |
classical conditioning |
شرطی سازی کلاسیک |
cer |
پاسخ هیجانی شرطی |
ucs |
محرک غیر شرطی |
pavlovian conditioning |
شرطی شدن پاولفی |
provisorily |
بطور شرطی یا موقت |
unconditioned reflex |
بازتاب غیر شرطی |
preconditioning |
پیش شرطی کردن |
vicarious conditioning |
شرطی شدن مشاهدهای |
vicarious conditioning |
شرطی شدن جانشینی |
modal auxiliary |
فعل معین شرطی |
operant conditioning |
شرطی شدن کنش گر |
instrumental conditioning |
شرطی شدن وسیلهای |
To win (lose ) a bet . |
شرطی رابردن (باختن ) |
operant conditioning |
شرطی شدن عامل |
unconditioned inhibition |
بازداری غیر شرطی |
unconditional transfer |
انتقال غیر شرطی |
unconditional jump |
جهش غیر شرطی |
unconditioned stimulus |
محرک غیر شرطی |
unconditioned response |
پاسخ غیر شرطی |
counterconditioning |
شرطی سازی تقابلی |
ucr |
پاسخ غیر شرطی |
type s conditioning |
شرطی شدن نوع اس |
cross conditioning |
شرطی شدن ضمنی |
delayed conditioning |
شرطی سازی درنگیده |
differential conditioning |
شرطی سازی افتراقی |