English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
real fluid سیال واقعی
Other Matches
fluidal مانندجسم سیال یامایع وابسته به جسم سیال
compressor pressure ratio نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
cambridge equation نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
absolute altimeter ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
architecture proper معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
transport stream ستون سیال خودروهای حمل و نقل خط سیال خودروهای حمل و نقل
fluid سیال
fluids سیال
unthickened سیال
fulidal سیال
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
fluid intelligence هوش سیال
fluid centre مرکز سیال
fluid capital سرمایه سیال
fluid resistance مقاومت سیال
mobile سیال تغییرپذیر
perfect fluid سیال کامل
fluid جسم سیال
ideal fluid سیال ایده ال
intransit strenth پرسنل سیال
influent سیال ورودی
intransit stock اماد سیال
fluids جسم سیال
effluent سیال خروجی
floating سیال مواج
electric fluid سیال برقی
effluents سیال خروجی
floating reserve احتیاط سیال
superfluid ابر سیال
mobiles روان سیال
working fluid سیال عامل
working fluid سیال متحرک
mobiles سیال تغییرپذیر
mobile روان سیال
viscous stress تنش برش سیال
fluor قاعدگی زنان سیال
visualization مرئی ساختن سیال
fluidic وابسته بجسم سیال
fluid bed polymerization بسپارش در بستر سیال
brain storming سیال سازی ذهن
maintenance float شارژ انبار سیال
bleed فرار کردن یک سیال
working lead fluid سیال متحرک یا عامل
fluid bed vulcanization وولکانش در بستر سیال
bleeds فرار کردن یک سیال
whirls چرخش یا دوران جریان سیال
whirled چرخش یا دوران جریان سیال
whirling چرخش یا دوران جریان سیال
whirl چرخش یا دوران جریان سیال
vapor lock قطع کامل جریان سیال
baffle منحرف کننده جریان سیال
baffled منحرف کننده جریان سیال
baffles منحرف کننده جریان سیال
baffling منحرف کننده جریان سیال
fluid adjustment screw پیچگوشتی قابل تنظیم سیال
supercritical fluid chromatography کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
floatation اضافی بودن سطح سیال اماد
vorticity میزان برداری دوران موضعی سیال
fluidic مایع مانند جسم سیال یامایع
prill بصورت کپسول دراوردن سیال وجاری ساختن
vortex flow جریان سیال با حرکت ترتیبی دورانی و انتقالی
coanda effect گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
circulation حرکت دورانی سیال دراطراف یک جسم یا نقطه
underway در جریان در راه عملیات لجستیکی سیال دریایی
s.f.c chromatography supercriticalfluid کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
circulations حرکت دورانی سیال دراطراف یک جسم یا نقطه
reynolds stress تنش برشی در لایه مرزی خطی در سیال نارون
vortex sheet لایه نازک نامحدود سیال باحرکت حلقوی بینهایت
notches بریدگیهایی در امتداد جریان سیال روی دماغه یا نوک یک ایرفویل
notch بریدگیهایی در امتداد جریان سیال روی دماغه یا نوک یک ایرفویل
reynolds number مهمترین ضریب بدون دیمانسیون در نمایش اشل جریان سیال
hydraulic fluid سیال ترکم ناپذیری برای انتقال و توزیع نیرو درسیستم
supercritical fluid chromatography/mass spectrometry کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
head pessure فشار اعمال شده توسط یک سیال به سبب ارتفاع ستون ان
velocity gradiant میزان تغییر سرعت سیال درواحد مسافت عمود بر خط جریان
viscosity valve شیر کنترل در سیستم مایعات که توسط ویسکوزیته سیال فعال میشود
coffins جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
s.f.c/m.s mass/fluidchromatography spectrometrysupercritical کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
reed valve شیری متشکل از ورقه فولادی نازکی که جریان یکطرفه سیال را سبب میشود
coffin جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
pitot tube لولهای در مسیر جریان سیال که فشار داخل ان بافشار کل محیط برابر است
ex post واقعی
factually واقعی
factual واقعی
actual واقعی
veracious واقعی
lifelike واقعی
card-carrying واقعی
right واقعی
ex post saving واقعی
true life واقعی
unfeigned واقعی
veridical واقعی
actuals واقعی
positive واقعی
McCoy واقعی
concrete : واقعی
objectives واقعی
real واقعی
veritable واقعی
objective واقعی
literal واقعی
righting واقعی
righted واقعی
virtual واقعی
essentials واقعی
very واقعی
essential واقعی
polar motion وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
cross flow دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
actualise [British] واقعی کردن
real address آدرس واقعی
never-never غیر واقعی
airy-fairy غیر واقعی
real wage مزد واقعی
real value ارزش واقعی
real storage انباره واقعی
real sector بخش واقعی
real score نمره واقعی
implement واقعی کردن
objective value ارزش واقعی
put into practice واقعی کردن
matter of fact بطور واقعی
historical costs هزینه واقعی
put into effect واقعی کردن
bring into being واقعی کردن
incidental expenses هزینههای واقعی
out of pocket expenses هزینه واقعی
actual cost هزینه واقعی
jisen مبارزه واقعی
objective data دادههای واقعی
matter-of-fact بطور واقعی
real anxiety اضطراب واقعی
real assets دارائیهای واقعی
true complement مکمل واقعی
true form فرم واقعی
realizing واقعی کردن
true power توان واقعی
true slump نشست واقعی
realizes واقعی کردن
true vertical قائم واقعی
realized واقعی کردن
realize واقعی کردن
realising واقعی کردن
realises واقعی کردن
realised واقعی کردن
put inpractice واقعی کردن
carry into effect واقعی کردن
make something happen واقعی کردن
true complement متمم واقعی
put ineffect واقعی کردن
true واقعی حقیقی
real capital سرمایه واقعی
real costs هزینههای واقعی
real earnings درامدهای واقعی
real income درامد واقعی
real memory حافظه واقعی
real mode حالت واقعی
real numbers اعداد واقعی
real واقعی موجود
actualize واقعی کردن
carry ineffect واقعی کردن
genuine واقعی حقیقی
truest واقعی حقیقی
truer واقعی حقیقی
never-never land غیر واقعی
make a reality واقعی کردن
actual key کلید واقعی
actual income درامد واقعی
bring inbeing واقعی کردن
actual expenses مخارج واقعی
actual damage خسارت واقعی
actual argument نشانوند واقعی
actual address نشانی واقعی
actual load بار واقعی
actual loss زیان واقعی
carry out واقعی کردن
actual velocity سرعت واقعی
actualize واقعی کردن
actual self خود واقعی
actual saving پس انداز واقعی
actual price قیمت واقعی
actual parameter پارامتر واقعی
accomplish واقعی کردن
unrealistic غیر واقعی
practicals واقعی کارازموده
down-to-earth حقیقی واقعی
unrealistically غیر واقعی
nominal غیر واقعی
execute واقعی کردن
fulfill [American] واقعی کردن
very واقعی فعلی
unreal غیر واقعی
true north شمال واقعی
down to earth حقیقی واقعی
practical واقعی کارازموده
insubstantial غیر واقعی
life-size اندازه واقعی
life size اندازه واقعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com