Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (30 milliseconds)
English
Persian
quotable
شایسته نقل قول کردن
Search result with all words
condition
شرط نمودن شایسته کردن
disqualified
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
to put out of court
شایسته مطرح کردن ندانستن
head-hunting
<idiom>
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
Other Matches
fit
شایسته
meet
شایسته
pertinent
شایسته
apropos
شایسته
qua
شایسته
true
<adj.>
شایسته
proper
<adj.>
شایسته
real
<adj.>
شایسته
seemly
شایسته
worthier
شایسته
inept
نا شایسته
qualified
شایسته
meets
شایسته
meritorious
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
شایسته
correct
<adj.>
شایسته
exact
<adj.>
شایسته
good
شایسته
fits
شایسته
practical
<adj.>
شایسته
worthy
شایسته
practicable
<adj.>
شایسته
functional
<adj.>
شایسته
worthiest
شایسته
useful
<adj.>
شایسته
convenient
<adj.>
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
شایسته
fittest
شایسته
purpose-built
<adj.>
شایسته
purposeful
<adj.>
شایسته
purposive
<adj.>
شایسته
proper
شایسته
competent
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
شایسته
suitable
<adj.>
شایسته
fit
لایق شایسته
courtliest
شایسته دربار
eligible
شایسته انتخاب
quoteworthy
شایسته ذکر
correctly
<adv.>
بطور شایسته
apt
مناسب شایسته
companionable
شایسته رفاقت
courtly
شایسته دربار
pensionable
شایسته بازنشستگی
becoming
شایسته درخور
rightfully
<adv.>
بطور شایسته
rightly
<adv.>
بطور شایسته
suitable
شایسته فراخور
discreditable
شایسته بی اعتباری
devisable
شایسته تامل
to be proper for
شایسته بودن
devisable
شایسته اندیشه
properly
<adv.>
بطور شایسته
justly
<adv.>
بطور شایسته
duly
<adv.>
بطور شایسته
befitting
درخور شایسته
in due form
بطرز شایسته
aright
<adv.>
بطور شایسته
as it deserves
بطور شایسته
derisible
شایسته ریشخند
worshipful
شایسته احترام
intrinsic
مرتب شایسته
proper dress
جامه شایسته
winnable
شایسته پیروزی
properly
بطور شایسته
meet for a man
شایسته است که
meritorious
شایسته ترین
courtlier
شایسته دربار
behove
شایسته بودن
behoove
شایسته بودن
ought not
شایسته نیست
fits
لایق شایسته
adequate
شایسته بودن
worthful
شایسته مستحق
christianlike
شایسته مسیحیت
fitly
بطور شایسته
conditioning
شایسته سازی
ogr
شایسته غول
the ticket
کار شایسته
by fits and starts
شایسته لایق
fittest
لایق شایسته
meetly
بطور شایسته
beseem
شایسته بودن
worthily
بطور شایسته و در خور
gentlemanlike
شایسته مرد نجیب
sufficient
شایسته صلاحیت دار
best
شایسته ترین پیشترین
workmanly
شایسته کارگر خوب
right
شایسته خوب ذیحق
righted
شایسته خوب ذیحق
righting
شایسته خوب ذیحق
ineligible
نا شایسته برای انتخاب
servile
شایسته نوکران چاپلوس
worthy to become a king
شایسته شاه شدن
it does not befit me to
شایسته من نیست که مرانشاید که
competent
شایسته دارای سر رشته
nameable
شایسته نام بردن
fit to work
شایسته یاقابل کارکردن
workmanlike
شایسته کارگر خوب
oughtn't
نبایستی شایسته نیست
qualified for work
شایسته یاقابل کارکردن
humance
انسانی شایسته بشریت
suitably
بطور مناسب یا شایسته
give someone their due
<idiom>
دادن اعتبار به شخص شایسته
palmary
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
gentlewomanlike
شایسته بانوان نجیب ومحترم
hellishness
خویی که شایسته دوزخ باشد
he is unworthy of his position
شایسته مقام خود نیست
meriting
شایسته بودن استحقاق داشتن
merit
شایسته بودن استحقاق داشتن
merited
شایسته بودن استحقاق داشتن
merits
شایسته بودن استحقاق داشتن
affimable
شایسته انکه بطورقطع گفته شود
it was beneath my notice
شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
constructive school credit
بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
adorably
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.
مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
picturesquely
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
academically
چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
pontifically
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
able
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
ablest
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mention
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mentions
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
conditioning
اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
nobleman
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
christly
شایسته مسیح مربوط به مسیح
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com