English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
present conditions شرایط فعلی
Search result with all words
To preserve the status quo . وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
Other Matches
assumed position موضع فعلی موضع اشغال شده فعلی
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
present-day فعلی
actuals فعلی
actual فعلی
present worth ارزش فعلی
current graph نمودار فعلی
very واقعی فعلی
status quo وضع فعلی
actual state of affairs وضع فعلی
current ratio وضعیت فعلی
present value ارزش فعلی
acceptance by conduct قبول فعلی
present value ارزش فعلی
nonce مقصود فعلی
celestial gion کره فعلی
capital value ارزش فعلی
net present value ارزش فعلی خالص
current فعلی اخرین اطلاعات
verbal فعلی تحت اللفظی
currents فعلی اخرین اطلاعات
current directory دایرکتوری جاری یا فعلی
current location counter شمارنده مکان فعلی
current purchasing power قدرت خرید فعلی
for the nonce برای مقصود فعلی
physical ترتیب فعلی کابلها در شبکه
alien متفاوت یا نامناسب با سیستم فعلی
aliens متفاوت یا نامناسب با سیستم فعلی
discounted cash flow ارزش فعلی پرداختها و هزینههای اتی
an inceptive فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive verb فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
cumulative preferential سود پس افتاده و فعلی سهام ممتازه
up to d. تمام شده تا تاریخ فعلی تازه جدید
do [verb] روی [فعلی که همراه می آید] تکیه میکند
an infinite verb فعلی که محدود به شخص و افراد جمع نیست
input/output آدرس فعلی آن در حین اجرا وارد میشود
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
operand عدد یا آدرس فعلی که به جای برچسب یا محل اش استفاده شود
I shall not sign this contract in its present from (as it appears). این قرار داد را بصورت فعلی امضاء نخواهم کرد
ends روی صفحه کلید IBM PC کلیدی که نشانه گر را به انتهای خط فعلی میبرد
ended روی صفحه کلید IBM PC کلیدی که نشانه گر را به انتهای خط فعلی میبرد
end روی صفحه کلید IBM PC کلیدی که نشانه گر را به انتهای خط فعلی میبرد
DSW کلمه داده که از وسیلهای که حاوی اطلاعات وضعیت فعلی اش است ارسال میشود
devices کلمه داده ارسالی از وسیلهای که حاوی اطلاعاتی درباره وضعیت فعلی اش است
device کلمه داده ارسالی از وسیلهای که حاوی اطلاعاتی درباره وضعیت فعلی اش است
traces روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
traced روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
trace روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
the conditions شرایط ان
terming شرایط
termed شرایط
term شرایط
conditions شرایط
terms شرایط
incremental computer دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
plotters رسامی که داده محل را با افزایش به محل فعلی اش دریافت میکند و نه به صورت مختصات جداگانه
plotter رسامی که داده محل را با افزایش به محل فعلی اش دریافت میکند و نه به صورت مختصات جداگانه
usual conditions شرایط معمول
given conditions شرایط معینه
given conditions شرایط معلوم
implied terms شرایط ضمنی
implied terms شرایط تلویحی
conference terms شرایط کنفرانس
initial condition شرایط اولیه
conditions of (the) competition شرایط رقابت
final cinditions شرایط فینال
final cinditions شرایط پایانی
competitive conditions شرایط رقابت
competition conditions شرایط رقابت
conditions of use شرایط کاربرد
delivery terms شرایط تحویل
dis qualified فاقد شرایط
emergency conditions شرایط اضطراری
equilibrium conditions شرایط تعادل
existing circumstances شرایط موجود
suitable conditions شرایط مناسب
no bed of roses <idiom> شرایط سختوبد
light conditions شرایط نور
liner terms شرایط خط کشتیرانی
terms of trade شرایط مبادله
terms of trade شرایط معامله
terms of payment شرایط پرداخت
terms and conditions ضوابط و شرایط
sufficient conditions شرایط کافی
standard conditions شرایط متعارفی
qalified واجد شرایط
standard condition شرایط استاندارد
stability conditions شرایط ثبات
spring conditions شرایط بهاری
terms of shipment شرایط حمل
shipping terms شرایط حمل
second order conditions شرایط ثانوی
settlement terms شرایط پرداخت
tropical condition شرایط گرمسیری
payment terms شرایط پرداخت
working conditions شرایط کار
makings شرایط لازم
marginal conditions شرایط نهائی
mutual terms شرایط متقابل
necessary conditions شرایط لازم
tight spot <idiom> شرایط سخت
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
qulifications واجد شرایط
ball games شرایط وضعیت
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
normal temperature and pressure شرایط متعارفی
standard temperature and pressure شرایط استاندارد
ball game شرایط وضعیت
standard temperature and pressure شرایط متعارفی
settlement terms شرایط تسویه
actude conditions شرایط شدید
conditions شرایط اوضاع
fair play شرایط برابر
boundary conditions شرایط مرزی
boundary conditions شرایط حدی
actude conditions شرایط حاد
requirements شرایط لازم
admission requirements شرایط پذیرش
adverse factors شرایط نامساعد
ballistic conditions شرایط بالیستیکی
qualifications شرایط لازم
ambient conditions شرایط محیطی
average conditions شرایط متوسط
bona fide واجد شرایط
average conditions شرایط عادی
qualify واجد شرایط
requirements of the credit شرایط اعتبار
credit terms شرایط اعتبار
qualified واجد شرایط
disadvantages شرایط نامساعد
disadvantage شرایط نامساعد
conditions of purchase شرایط خرید
qualification واجد شرایط
qualification وضعیت شرایط
conditions of contract شرایط قرارداد
condition of readiness شرایط امادگی
plateaux شرایط پایا
plateaus شرایط پایا
eligible واجد شرایط
plateau شرایط پایا
qualifies واجد شرایط
incremental computer کامپیوتری که متغیرها را به صورت اختلاف بین مقادیر فعلی و مقادیر اولیه مطلق ذخیره میکند
failure بخشی از سیستم عامل که خودکار که موقعیت فعلی سیستم و دادههای مربوطه را حفظ میکند پس از تشخیص خطا
failures بخشی از سیستم عامل که خودکار که موقعیت فعلی سیستم و دادههای مربوطه را حفظ میکند پس از تشخیص خطا
terms and conditions of the credit ضوابط و شرایط اعتبار
tenders conditions شرایط عمومی مناقصه
eligible واجد شرایط مطلوب
support conditions شرایط تکیه گاهی
entry group گروه واجد شرایط
tight squeeze <idiom> شرایط سخت تجاری
quantified واجد شرایط شدن
quantifies واجد شرایط شدن
quantify واجد شرایط شدن
second order conditions شرایط مرتبه دوم
quantifying واجد شرایط شدن
qualified دارای شرایط لازم
through the mill <idiom> تجربه شرایط مشکل
qualified واجد شرایط لازمه
ineligible فاقد شرایط لازم
unqualified فاقد شرایط لازم
turn the tables <idiom> عوض کردن شرایط
make a difference <idiom> شرایط را عوض کردن
circumstance شرایط محیط اهمیت
meet مطابق شرایط بودن
conditions of sale شرایط اساسی معامله
volcanism شرایط و خصوصیات اتشفشانی
meets مطابق شرایط بودن
qualificatory واجد شرایط کننده
provisions of a contract شرایط قرار داد
conditions مقررات و شرایط اسبدوانی
to impose conditions با شرایط سنگین بارکردن
investigation of foundation conditions تحقیق شرایط شالوده
other things being equal اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
it does not s. the condition واجدان شرایط نیست
bend شرایط خمیدگی زانویی
qualify for واجد شرایط بودن
ineligibility فقدان شرایط لازم
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
machining requirments شرایط براده برداری
feudatory تابع شرایط تیول
restructured شرایط وام را عوض کردن
restructures شرایط وام را عوض کردن
climate for growth شرایط لازم برای رشد
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
restructure شرایط وام را عوض کردن
However difficult the circumstances [are] , ... هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
ligting conditions شرایط روشنایی نسبتهای نور
size up <idiom> بسته به شرایط ،برانداز کردن
loan conversion تجدید نظر در شرایط وام
desirability درجه تمایل شرایط مطلوب
debt rescheduling تجدید نظر در شرایط وام
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
reasonableness of terms in contract معقول بودن شرایط قرارداد
fall back سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
ceteris paribus ثابت بودن سایر شرایط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com