English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
right شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righted شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righting شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
Other Matches
right-wing جناح راست
right flank جناح راست
right wing جناح راست
by the left or right flank به جناح راست یا چپ ناو
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
out flank دور زدن جناح دشمن احاطه کردن جناح دشمن احاطه جناحی کردن
revises اصلاح کردن اصلاح نمودن
revising اصلاح کردن اصلاح نمودن
revise اصلاح کردن اصلاح نمودن
winglike جناح وار جناح مانند
right justify هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
dexiotropous واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropic واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
flank از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
flanking از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
flanked از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
attention to port احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
The main road bears to the right. این جاده اصلی به کمی راست [مورب در سمت راست] ادامه دارد.
bi directional چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
modification kit جعبه تعمیر یا اصلاح وسیله جعبه وسایل مربوط به اصلاح مدل
plain dealing معامله راست حسینی راست باز
orthotropous دارای تخمک راست راست اسه
one two ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
To lead an idle life. راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
redress اصلاح کردن
alters اصلاح کردن
modify اصلاح کردن
amending اصلاح کردن
modifying اصلاح کردن
amended اصلاح کردن
emending اصلاح کردن
emended اصلاح کردن
redressed اصلاح کردن
altering اصلاح کردن
redresses اصلاح کردن
altered اصلاح کردن
emend اصلاح کردن
emends اصلاح کردن
alter اصلاح کردن
amend اصلاح کردن
file اصلاح کردن
accorded اصلاح کردن
accord اصلاح کردن
accommodates اصلاح کردن
accommodated اصلاح کردن
accommodate اصلاح کردن
rectify اصلاح کردن
revise حک و اصلاح کردن
revises حک و اصلاح کردن
revising حک و اصلاح کردن
rectifies اصلاح کردن
meliorate اصلاح کردن
rectified اصلاح کردن
filed اصلاح کردن
accords اصلاح کردن
accomodate اصلاح کردن
to sct aright اصلاح کردن
modifies اصلاح کردن
envoyship نمایندگان سیاسی
press gallery لژ نمایندگان مطبوعات
chamber of deputies مجلس نمایندگان
deputation هیات نمایندگان
delegation هیات نمایندگان
deputations هیات نمایندگان
House of Representatives مجلس نمایندگان
delegations هیات نمایندگان
To get a haitcut. اصلاح کردن (موی سر )
interbreed اصلاح نژاد کردن
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
linebreed اصلاح نژادی کردن
corps diplomatique هئیت نمایندگان سیاسی
diplomatic bady هیات سیاسی نمایندگان
diplomatic body هیات نمایندگان سیاسی
delegacy نماینده هیئت نمایندگان
diplomatic corps هیات نمایندگان سیاسی
To get a shave. اصلاح کردن ( ریش تراشیدن )
reforms اصلاح اساسی کردن یا شدن
reform اصلاح اساسی کردن یا شدن
off خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
columnleft فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
half face نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
retrieves اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieved اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieve اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
to mend matters کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
caucuses نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن
caucus نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن
franchisede i'hotel مصونیت محل اقامت نمایندگان خارجی
unbend راست کردن
erects راست کردن
unbends راست کردن
straightened راست کردن
straighten راست کردن
straightens راست کردن
erecting راست کردن
straightening راست کردن
prink راست کردن
set right راست کردن
erect راست کردن
erected راست کردن
unbent راست کردن
deskew راست کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
straight ticket اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
erecting سیخ راست کردن
right justify هم تراز کردن از راست
straightens راست کردن یا شدن
erected سیخ راست کردن
erects سیخ راست کردن
straightening راست کردن یا شدن
image erection راست کردن تصویر
straighten راست کردن یا شدن
erect سیخ راست کردن
straightened راست کردن یا شدن
improves بهتر کردن اصلاح کردن
ameliorated اصلاح کردن چاره کردن
remedying اصلاح کردن جبران کردن
improving بهتر کردن اصلاح کردن
righted درست کردن اصلاح کردن
modify اصلاح کردن مناسب کردن
righting درست کردن اصلاح کردن
reclaim مرمت کردن اصلاح کردن
modifying اصلاح کردن مناسب کردن
reclaimed مرمت کردن اصلاح کردن
to mend or end اصلاح کردن یا موقوف کردن
reclaiming مرمت کردن اصلاح کردن
ameliorates اصلاح کردن چاره کردن
bunt الک کردن اصلاح کردن
improvements اصلاح کردن بهترسازی کردن
corrects اصلاح کردن تادیب کردن
correct اصلاح کردن تادیب کردن
ameliorating اصلاح کردن چاره کردن
dulcify ملایم کردن اصلاح کردن
rectified یکسو کردن اصلاح کردن
improvement اصلاح کردن بهترسازی کردن
right درست کردن اصلاح کردن
rectifies یکسو کردن اصلاح کردن
rectify یکسو کردن اصلاح کردن
remedied اصلاح کردن جبران کردن
improved بهتر کردن اصلاح کردن
remedy اصلاح کردن جبران کردن
modifies اصلاح کردن مناسب کردن
reclaims مرمت کردن اصلاح کردن
improve بهتر کردن اصلاح کردن
remedies اصلاح کردن جبران کردن
ameliorate اصلاح کردن چاره کردن
correcting اصلاح کردن تادیب کردن
private member's bills طرح تهیه شده به وسیله یکی از نمایندگان مجلس
private member's bill طرح تهیه شده به وسیله یکی از نمایندگان مجلس
private members' bills طرح تهیه شده به وسیله یکی از نمایندگان مجلس
erectable قابل راست کردن یا بنا کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
to spin a yarn <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
starboard بطرف راست حرکت کردن
To cook up a story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
to play square راست وحسینی بازی کردن
to tell a coke-and-bull story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
acey deucy کوتاهتر کردن رکاب راست ازرکاب چپ
to cry wolf too often کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
goose-step رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-stepped رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose step رژه روی بابدن راست و بدون خم کردن زانو
goose-stepping رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
goose-steps رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
rectification تصویر کردن یک عکس مورب هوایی روی یک سطح افقی راست کردن عکس
shoulder جناح
shouldered جناح
shouldering جناح
shoulders جناح
left flank جناح چپ
flank جناح
wing جناح
aisles جناح
aisle جناح
flanked جناح
pinna جناح
left جناح چپ
flanking جناح
winging جناح
thrusting فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusts فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrust فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
vans بال جناح
litotes خفض جناح
pitch diameter قطر جناح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com