Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
English
Persian
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
Search result with all words
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
Other Matches
pitch in
شروع به خوردن غذاکردن
start off
شروع کردن شروع شدن
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
streek
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
tee off
شروع کردن
embarks
شروع کردن
embarking
شروع کردن
embarked
شروع کردن
embark
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
set in
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
commence
شروع کردن
commenced
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
to strike into
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
commencing
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
commences
شروع کردن
do up
شروع بکار کردن
launch
شروع کردن حمله
to gather way
شروع بحرکت کردن
launched
شروع کردن حمله
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
launches
شروع کردن حمله
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
launching
شروع کردن حمله
to break into a run
شروع کردن به دویدن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
pipe up
شروع به نی زدن کردن
to open fire
شروع به اتش کردن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
blast off
شروع بپرواز کردن
to start
شروع کردن به دویدن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
warm up
شروع کردن به کار
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
blast-off
شروع بپرواز کردن
tune up
شروع باواز کردن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
attempting
قصد کردن شروع به جرم
attempted
قصد کردن شروع به جرم
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
triggered
شروع کردن حمله یاکار
attempt
قصد کردن شروع به جرم
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
trigger
شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
triggers
شروع کردن حمله یاکار
begins
اغاز نهادن شروع کردن
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
attempts
قصد کردن شروع به جرم
to get to
شروع کردن دست گرفتن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
indenting
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
indent
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
load point
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indents
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
dye
رنگ کردن یا خوردن
dyes
رنگ کردن یا خوردن
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiate
اغاز کردن شروع کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
launched
شروع کردن اقدام کردن
initiated
اغاز کردن شروع کردن
initiating
اغاز کردن شروع کردن
push off
<idiom>
ترک کردن ،شروع کردن
initiates
اغاز کردن شروع کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
moves
حرکت کردن تکان خوردن
moved
حرکت کردن تکان خوردن
avow
قسم خوردن وقف کردن
avowing
قسم خوردن وقف کردن
avows
قسم خوردن وقف کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
stumbles
سکندری خوردن سهو کردن
stumbling
سکندری خوردن سهو کردن
gutting
غارت کردن حریصانه خوردن
stumbled
سکندری خوردن سهو کردن
stumble
سکندری خوردن سهو کردن
begrudging
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudges
غبطه خوردن مضایقه کردن
guts
غارت کردن حریصانه خوردن
begrudged
غبطه خوردن مضایقه کردن
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
begrudge
غبطه خوردن مضایقه کردن
gut
غارت کردن حریصانه خوردن
soak
خیس خوردن رسوخ کردن
soaks
خیس خوردن رسوخ کردن
to sustain a shock
ضربت خوردن وپایداری کردن
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
initiation
شروع کار شروع
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
to freshen rope
جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
to drink wine
می خوردن شراب خوردن
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
clatters
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clattered
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clattering
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clatter
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clicks
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicked
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
click
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
swear
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swears
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
To swear . To take the oath .
قسم خوردن ( قسم یاد کردن )
to take an oath
قسم خوردن قسم یاد کردن
to pick up a language.
<idiom>
زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن.
[از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
incipience or ency
شروع
kick off
شروع
kick-off
<idiom>
شروع
Redo it. Do it over again.
از سر شروع کن
inception
شروع
beginnings
شروع
beginning
شروع
onset
شروع
open fire
شروع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com