English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
post town شهری که پستخانه مستقل دارد
Other Matches
county borouh شهری که بیش از 00005تن نفوس دارد
multi window editor برنامه ایجاد و ویرایش تعدادی برنامه کاربردی مستقل هر یک در یک پنجره مستقل در صفحه نمایش در یک زمان
post office پستخانه
post offices پستخانه
postal وابسته به پستخانه
Where is the post office? پستخانه کجاست؟
mail call دریافت نامه از پستخانه
posted سیستم پستی پستخانه
post- سیستم پستی پستخانه
post سیستم پستی پستخانه
posts سیستم پستی پستخانه
army post office پستخانه نیروی زمینی
take this letter to the post این نامه راببرید به پستخانه
scalar متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
posterestante پستی که در پستخانه میماند تاگیرنده برای دریافت ان مراجعه کند
municipal شهری
citizens شهری
citizen شهری
civil شهری
urban <adj.> <noun> شهری
oppidan شهری
civic شهری
townspeople شهری
townswoman زن شهری
townee شهری
towny شهری
twonsman شهری
city slicker شهری
burgess شهری
civil خدمات شهری
metropolitan مادر شهری
town houses خانه شهری
town meeting انجمن شهری
places میدان شهری
citify شهری کردن
placing میدان شهری
townsfolk مردم شهری
urban rug قالی شهری
urbanization شهری سازی
extra-mural فرا شهری
urban servitudes خدمات شهری
urban renewal توسعه شهری
urban renewal احیای شهری
urban population جمعیت شهری
tramcar واگن شهری
streetcars تراموای شهری
streetcar تراموای شهری
suburban برون شهری
town house خانه شهری
local مکانی شهری
urbanizing شهری کردن
urbanizes شهری کردن
urbanized شهری کردن
urbanize شهری کردن
place میدان شهری
urbanising شهری کردن
urbanises شهری کردن
urbanised شهری کردن
interurban داخل شهری
people تن [جمعیت شهری]
phiadelphian شهری ازامریکا
locals مکانی شهری
ephebe شهری که از 81 تا 02 سال داشت
To lay siege to a city . شهری را محاصره کردن
ley den نام شهری در هلند
intercity train قطار بین شهری
sienna نام شهری در ایتالیا
drop letter نامه پست شهری
urbanity اعتیاد بزندگی شهری
urbanism اعتیاد بزندگی شهری
to patrol a town شهری را گشت زدن
trolleybus واگن برقی شهری
trolley car واگن برقی شهری
civil defense پدافند ازمناطق شهری
street car راه اهن شهری
townswoman دختر شهری فاحشه
. The car is gathering momentum. اتوموبیل دارد دور بر می دارد
to raze a city to the ground شهری را با خاک یکسان کردن
culturing عوارض شهری مناطق شهرنشین
liverpudlian اهل لیورپول شهری ازانگلیس
Coventry نام شهری است درانگلستان
inverness اینورس نام شهری دراسکاتلند
mushroom city شهری که زود ترقی میکند
to prostrate a city شهری را با خاک یکسان کردن
urban مربوط به شهر مراکز شهری
toll call مخابره تلفنی خارج شهری
A series of city improvement works. یکرشته کارهای عمرانی شهری
exurb ناحیه یا منطقهء خارج شهری
toll calls مخابره تلفنی خارج شهری
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
culture عوارض شهری مناطق شهرنشین
cultures عوارض شهری مناطق شهرنشین
intercity train قطار بین شهری با توقف
frees مستقل
landed a مستقل
maverick مستقل
autonomic مستقل
solos مستقل
sovereign مستقل
solo مستقل
autocratic مستقل
independent مستقل
sovereigns مستقل
realty مستقل
stand alone مستقل
freed مستقل
separate مستقل
absolute مستقل
separated مستقل
absolutes مستقل
freeing مستقل
free-standing مستقل
separates مستقل
mavericks مستقل
exogenous مستقل
freelance مستقل
free مستقل
urbiculture مسائل ومشکلات زندگی شهری وشهرها
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
Urban tissue sites سایت های بافت فرسوده شهری
laodicean شهری از فروغیه که دردیانت وسیاست ومانندانهافائزاست
separate یکان مستقل
autonomous operation عملیات مستقل
autonomous consumption مصرف مستقل
separates یکان مستقل
argument متغیر مستقل
separated یکان مستقل
explanatory variable متغیر مستقل
absolutes مستقل استبدادی
autocracy حکومت مستقل
stand on one's own two feet <idiom> مستقل بودن
arguments متغیر مستقل
autonomous variable متغیر مستقل
to stand by oneself مستقل بودن
entities موجودیت مستقل
entities موسسه مستقل
entity موجودیت مستقل
entity موسسه مستقل
independent equations معادلات مستقل
single unit یکان مستقل
machine independent مستقل از ماشین
independent state دولت مستقل
a stand-alone computer یک رایانه مستقل
independent consultant مشاور مستقل
independency کشور مستقل
garrison house ساخلو مستقل
detached ستون مستقل
separate brigade تیپ مستقل
separate battalion گردان مستقل
separate company گروهان مستقل
semi independent نیمه مستقل
self goverment حکومت مستقل
device independence مستقل از دستگاه
independent variable متغیر مستقل
separate battery اتشبار مستقل
stand alone computer کامپیوتر مستقل
individual units یکانهای مستقل
context free مستقل از متن
a stand-alone company یک شرکت مستقل
wilton نام شهری در جنوب " ویلت شایر" انگلستان
derby نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
corporate town شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
derbies نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
temperature independent paranagnetism پارامغناطیس گرما مستقل
dependencies کشور غیر مستقل
independent variable متغیر مستقل [ریاضی]
autonomous investment سرمایه گذاری مستقل
monocracy حکومت مستقل یا انفرادی
separation مستقل شدن یکانها
separations مستقل شدن یکانها
monarchism اصول سلطنت مستقل
autonomous دارای زندگی مستقل
argument [of a function] متغیر مستقل [ریاضی]
computer independent language زبان مستقل کامپیوتری
number of componentes تعداد سازندههای مستقل
dependency کشور غیر مستقل
dependent state دولت غیر مستقل
free standing columns ستونهای مستقل یا مجزا
multicollinearity هم خطی بین متغیرهای مستقل
monarchic مربوط به سلطان یا سلطنت مستقل
argument [of a function] متغیر مستقل تابعی [ریاضی]
on an arm's length basis بر اساس مستقل و برابر بودن [در]
pica سیستم عامل مستقل از ماشین
icca انجمن مستقل مشاورین کامپیوتر
autonomous investment سرمایه مستقل از درامد ملی
territorialism ایجاد حکومت مستقل ناحیهای
stand-alone <adj.> خود کفا [به تنهایی] [مستقل ]
standalone سیستمی که مستقل کار میکند
autonomous دارای حکومت مستقل خودمختار
autonomous دارای حکومت مستقل داخلی
territoriality ایجاد حکومت مستقل ناحیهای
domestic intercity freight traffic حمل نقل بار بین شهری بوسیله راه آهن
sovereigns دولت مستقل و دارای اعتبار والامرتبه
sovereign دولت مستقل و دارای اعتبار والامرتبه
orthogonal ساخته شده از پارامترها یا بخشهای مستقل
biont واحد مستقل موجود زنده سلول
dominion قلمرو ملک وابستگان مستقل یک کشور
diarchy سیستم حکومت متشکل از دو رکن مستقل
defacto recognition به عنوان یک کشورموجود و مستقل عمل کند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com