English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
motor vehicle industry صنعت وسایل نقلیه موتوری صنعت اتومبیل
Other Matches
automotive صنعت اتومبیل
automotive industry صنعت اتومبیل
motorcar industry صنعت اتومبیل
motorcar وسیله نقلیه موتوری اتومبیل
automobile trade صنعت یا تجارت اتومبیل
automotive تکنولوژی وسایل نقلیه موتوری
structrual engineering industry صنعت ساختمان فولادی صنعت سوله
tractive force نیروی کشش وسایل نقلیه موتوری
motor traffic رفت و امد وسایل نقلیه موتوری
mechanic تعمیرکار وسایل نقلیه تعمیرکار اتومبیل
motor vehicle وسیله نقلیه موتوری
trade صنعت
art صنعت
industry صنعت
craftsman trade صنعت
craft صنعت
arts صنعت
industries صنعت
traded صنعت
crafts صنعت
artless بی صنعت
hyperbole صنعت اغراق
export industry صنعت صادراتی
philotechnic صنعت دوست
metal working industry صنعت فلزکاری
labour intensive industry صنعت کاربر
textile industry صنعت نساجی
domestic industry صنعت داخلی
iron industry صنعت اهن
electric industry صنعت برق
manufacturing industry صنعت کارخانهای
structrual engineering industry صنعت سازه
industrial espionage جاسوسی در صنعت
technologies صنعت شناسی
declining industry صنعت رو به زوال
technology صنعت شناسی
palinode صنعت انکار
oil industry صنعت نفت
infant industry صنعت نوزاد
industrialists صنعت کار
industrialists صاحب صنعت
industrialist صنعت کار
industrialist صاحب صنعت
textile industry صنعت بافندگی
handicraft صنعت دستی
industrialism صنعت گرایی
haniwork صنعت دست
craftsman هنرپیشه صنعت گر
craftsmen هنرپیشه صنعت گر
extractive industry صنعت استخراجی
similes صنعت تشبیه
family industry صنعت خانوادگی
filmdom صنعت سینما
simile صنعت تشبیه
mysteries صنعت هنر
mystery صنعت هنر
contracting industry صنعت ساختمان
service industry صنعت خدمات
manufacturing صنعت ساخت
plastic industry صنعت پلاستیک
agro industry کشت و صنعت
weak industry صنعت کساد
cottage industry صنعت روستایی
ceramics industry صنعت سرامیک
cottage industries صنعت روستایی
sick industry صنعت بیمار
computer industry صنعت کامپیوتر
competitive industry صنعت رقابتی
antistrophe صنعت تجنیس
artificer صنعت کار
chiasmus صنعت قلب
weak industry صنعت ضعیف
handicraft صنعت دستی حرفه
transport trade صنعت حمل و نقل
transport business صنعت حمل و نقل
metaphor صنعت استعاره کنایه
transport industry صنعت حمل و نقل
shipping trade صنعت حمل و نقل
industrially ازلحاظ کار و صنعت
small scale industry صنعت به مقیاس کوچک
machine building industry صنعت ماشین سازی
location of industry تعیین مکان صنعت
beaver fur خز سگ آبی [صنعت پوشاک]
confectionery صنعت شیرینی سازی
iron and steel working industry صنعت اهن و فولاد
beaver خز سگ آبی [صنعت پوشاک]
metaphors صنعت استعاره کنایه
sick industry صنعت عقب مانده
carrying trade صنعت حمل و نقل
nationalized industry صنعت ملی شده
expanding industry صنعت در حال گسترش
electrotechnology شناخت صنعت برق
ease of entry سهولت ورودبه یک صنعت
barrier to entry منع ورود به صنعت
non ferrous metal industry صنعت فلزات غیراهنی
declining industry صنعت درحال تنزل
talkie صنعت فیلم ناطق
constant cost industry صنعت هزینههای ثابت
talkies صنعت فیلم ناطق
carrying-trade صنعت حمل و نقل
carrying business صنعت حمل و نقل
counterpoint صنعت ترکیب الحان
location of industry تعیین محل استقرار صنعت
long run industry supply curve منحنی عرضه صنعت در بلندمدت
plaiting machine دستگاه چین [تا] کن [صنعت نساجی]
elaborately ازروی صنعت و نازک کاری
pleating machine دستگاه چاکدار کن [صنعت نساجی]
cuttler دستگاه چاکدار کن [صنعت نساجی]
plaiter دستگاه چاکدار کن [صنعت نساجی]
plaiting machine دستگاه چاکدار کن [صنعت نساجی]
free entry ورود ازاد بنگاهها به صنعت
pleating machine دستگاه چین [تا] کن [صنعت نساجی]
cuttler دستگاه چین [تا] کن [صنعت نساجی]
plaiter دستگاه چین [تا] کن [صنعت نساجی]
Want is the mother of industry. <proverb> خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
aviationelectronic بکارگیری الکترونیک در صنعت هوانوردی یا فضانوردی
poor prospects for the steel industry دورنمای ضعیف برای صنعت پولاد
extended industry standard architecture معماری استاندارد صنعت توسعه پذیر
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
location theory نظریه تعیین محل استقرار صنعت
eisa معماری استاندارد صنعت توسعه پذیر
globe valve شیر بشقابی [صنعت] [تکنولوژی ] [مهندسی]
globe valve شیر سوپاپی [صنعت] [تکنولوژی ] [مهندسی]
industrial دارای صنایع بزرگ اهل صنعت
electrometallurgy صنعت ذوب فلزات با سیستمهای پیشرفته الکتریکی
Hollywood شهر هالیوود مرکز صنعت سینمای امریکا
viticulture صنعت شرابسازی زراعت انگور برای تهبیه شراب
technology قرار دادن یک قطعه الکترونیکی جدید در تجارت یا صنعت
technologies قرار دادن یک قطعه الکترونیکی جدید در تجارت یا صنعت
pool equipment وسایل پارک موتوری
motorsports ورزشهای با وسایل موتوری
The tourist industry is recovering to pre-crisis levels. صنعت گردشگری آهسته ترمیم می شود و به سطح قبل از بحران می رسد.
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
Other means of transport سایر وسایل نقلیه
traffics رفت و امد وسایل نقلیه
automotive مربوط به وسایل نقلیه خودرو
trafficked رفت و امد وسایل نقلیه
trafficking رفت و امد وسایل نقلیه
traffic رفت و امد وسایل نقلیه
amaxophobia هراس ازمسافرت با وسایل نقلیه
ada زبان برنامه نویسی سطح بالا که اغلب در ارتش و صنعت و موضوعات علمی به کار می رود
caterpillar bulldozer بولدوزر [ساخت و ساختمان] [وسایل نقلیه]
dozer [colloquial] [bulldozer] بولدوزر [ساخت و ساختمان] [وسایل نقلیه]
earthmover [bulldozer] بولدوزر [ساخت و ساختمان] [وسایل نقلیه]
tachograph سرعت و مسافت سنج [ وسایل نقلیه خودرو]
speedograph سرعت و مسافت سنج [ وسایل نقلیه خودرو]
black box سرعت و مسافت سنج [ وسایل نقلیه خودرو]
fare dodger کسی که بدون بلیط سوار وسایل نقلیه می شود
inbound traffic مسیر عبور و مرور وسایل نقلیه یا کشتی و هواپیما درخارج از کشور
motor tool ابزار و وسایل تعمیر اتومبیل
pick نخ پود [در صنعت با این نام هم کاربرد دارد از بین تارها معمولا بصورت ضربی عبور داده می شود تا گره ها را در جای خود محکم کند.]
increasing cost industry حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
dedicated کامپیوتری در شبکه که به چاپگر متصل است و وفیفه مدیریت کارهای چاپ و صنعت چاپ کاربران در شبکه را بر عهده دارد
gig ماشین خارزنی [این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
parasailing بلند شدن در هوا با چتر بکمک اتومبیل یا قایق موتوری بلند شدن در هوا با چتر بکمک قایق موتوری
piggyback trafic حمل یک وسیله نقلیه باوسیله نقلیه دیگر
piggy back traffic حمل یک وسیله نقلیه باوسیله نقلیه دیگر
automotive وسیله موتوری موتوری
slingshots مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
slingshot مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
transhipment انتقال کالا از یک وسیله نقلیه به وسیله نقلیه دیگر
tracked vehicle وسیله نقلیه بکسل کننده وسیله نقلیه یدک کش
transhipment انتقال محموله از یک وسیله نقلیه به وسیله نقلیه دیگر
stock-cars اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
hot rod اتومبیل شکاری وسریع السیر اتومبیل مسابقهای
automobiles اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
automobile اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
windscreens پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
windscreen پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
cpu سیگنالهای واسط بین CPU و وسایل جانبی یا وسایل ورودی / خروجی
prevention of stripping ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
beach gear وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
tackles درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
recover جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recovering جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
recovers جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
physical motor pool پارک موتوری ساختمان دار پارک موتوری تاسیسات دار
excess property وسایل اضافه بر سازمان وسایل اضافی
channeled واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channels واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channelled واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channel واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channeling واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
pipeline assets وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
map نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
maps نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
bios توابع سیستم که واسط بین زمان برنامه نویسی سطح بالا و وسایل جانبی سیستم است تا ورودی خروجی وسایل استاندارد را بررسی کند
service test ازمایش از وضعیت تجهیزات و وسایل پشتیبانی ازمایش امادگی رزمی وسایل
dispersal lays محوطههای تفرقه وسایل وخودروها محوطههای پناهگاه وسایل و خودروها
computation of replacement factors محاسبه عمر قانونی وسایل محاسبه زمان تعویض وسایل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com