Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
to marshal one's creditors
صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
Other Matches
transposition
تقدم و تاخر جابجاشدگی
primacy recency effect
اثر تقدم - تاخر
ladder tournament
مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
to overrun one's creditors
از دست بستانکاران فرار کردن
onion skin architecture
طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
background processing
کار با حق تقدم پایین که وقتی اجرا میشود که دیگر کاری با حق تقدم از آن بیشتر موجود نباشد
creditors
بستانکاران
eurythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
to overrun one's creditors
از پیش بستانکاران خودگریختن
migration
انتقال داده بین وسیله با تقدم بالا یا line-on با تقدم پایین یا line-off
foreground program
برنامهای که تقدم بالایی داشته و بنابر این بر برنامههای فعال جاری در یک سیستم کامپیوتری که ازروش چند برنامهای استفاده میکند تقدم دارد
posteriority
تاخر
recency
تاخر
law of recency
قانون تاخر
in the eye of
ازلحاظ
presumption of survivorship
فرض تاخر موت
regulater
منظم کردن
regularizes
منظم کردن
regularized
منظم کردن
regularize
منظم کردن
shipshape
منظم کردن
regularising
منظم کردن
regularizing
منظم کردن
regularises
منظم کردن
order
منظم کردن
regularised
منظم کردن
to set to rights
منظم کردن
arrays
منظم کردن
to set in order
منظم کردن
array
منظم کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
departmentally
ازلحاظ اداری
functionally
ازلحاظ وفیفه
ethnically
ازلحاظ نژادشناسی
gymnastically
ازلحاظ ورزش
fiscally
ازلحاظ مالی
rank
اراستن منظم کردن
tidied
پاکیزه منظم کردن
pick up
کندن منظم کردن
tidier
پاکیزه منظم کردن
systemmatize
منظم یامرتب کردن
tidies
پاکیزه منظم کردن
tidiest
پاکیزه منظم کردن
ranks
اراستن منظم کردن
ranked
اراستن منظم کردن
shipshape
مرتب کردن منظم
tidy
پاکیزه منظم کردن
tidying
پاکیزه منظم کردن
stocked
عادی ازلحاظ مدل
industrially
ازلحاظ کار و صنعت
genetically
ازلحاظ پیدایش واصل
stock
عادی ازلحاظ مدل
inventory
از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
alphameric
مرتب کردن حروف و اعدادبترتیب تقدم
numeric
که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
stacked
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks
جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade
شیب منظم دادن تسطیح کردن
to kern a letter
فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stack
جمع اوری و منظم کردن وسایل
grades
شیب منظم دادن تسطیح کردن
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
sentence fragment
جملهای که ازلحاظ دستوری کامل نیست
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
speleology
مطالعه غارها ازلحاظ زمین شناسی وتاریخی
public spiritedly
ازلحاظ خیر خواهی مردم میهن پرستانه
fcc
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
qualify
منظم کردن کنترل کردن
qualifies
منظم کردن کنترل کردن
heterology
عدم تجانس بین اعضای مختلف ناهمگنی اعضاء ازلحاظ ساختمانی
grader
ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
queue
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queued
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queues
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queueing
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
privacy act of
قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
local
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
printer
وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printers
وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
plastic bubble keyboard
صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
packets
روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packet
روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
precedency
حق تقدم
precession
تقدم
priorities
تقدم
priorship
حق تقدم
preferences
تقدم
priorities
حق تقدم
preference
تقدم
right of priority
حق تقدم
better hand
تقدم
right of way
تقدم
precedence
حق تقدم
right of way
حق تقدم
precedence
تقدم
priority
تقدم
rights of way
حق تقدم
priority
حق تقدم
primacy
تقدم
leads
تقدم
preferment
حق تقدم
lead
تقدم
anteriority
تقدم
rights of way
تقدم
preemimence
تقدم
priorship
تقدم
pas
حق تقدم
antecedence
تقدم
pre existence
تقدم وجود
priority of fires
تقدم اتشها
lead
سرمشق تقدم
precedence
تقدم پیامها
preexistence
تقدم وجود
emergency priority
تقدم اضطراری
emergency priority
تقدم فوری
urgent priority
تقدم حیاتی
priority of check
تقدم کیش
rating
ترتیب تقدم
precedence
ترتیب تقدم
leads
سرمشق تقدم
time priority
تقدم زمانی
major road
راه با حق تقدم
urgent priority
تقدم فوری
priority intersection
تقدم باراهفرعی
valve lead
تقدم سوپاپ
ratings
ترتیب تقدم
to give priority to
تقدم دادن به
precession of the equinoxes
تقدم اعتدالین
to give preference to
تقدم دادن بر
law of primacy
قانون تقدم
burdened
فاقد حق تقدم
precendence rules
قواعد تقدم
to give place to
تقدم دادن
list
صورت کردن
invoiced
صورت کردن
invoice
صورت کردن
invoicing
صورت کردن
invoices
صورت کردن
methodical
منظم
businesslike
منظم
proper
<adj.>
منظم
well-ordered
<adj.>
منظم
symmetric
منظم
first string
منظم
decent
<adj.>
منظم
steady
<adj.>
منظم
tidy
<adj.>
منظم
trim
<adj.>
منظم
uncluttered
<adj.>
منظم
regulars
منظم
in good order
<adj.>
منظم
fair
<adj.>
منظم
orderlies
منظم
straight
<adj.>
منظم
business like
منظم
kelter
منظم
systematic
منظم
pitched
منظم
orderly
منظم
ordered
منظم
regular
<adj.>
منظم
in kelter
منظم
neat
<adj.>
منظم
presentable
<adj.>
منظم
preexistent
دارای تقدم در وجود
issue priority
ترتیب تقدم توزیع
rights of way
حق تقدم در عبوروسائط نقلیه
background
کار با حق تقدم پایین
priority targets
هدفهای دارای تقدم
system priorities
تقدم های سیستم
issue priority
تقدم توزیع اماد
right of way
حق تقدم در عبوروسائط نقلیه
law of prior entry
قانون تقدم ورود
backgrounds
کار با حق تقدم پایین
prolepsis
تقدیم یا تقدم امری
roster
وارد صورت کردن
rosters
وارد صورت کردن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
regular polymer
بسپار منظم
tidily
<adv.>
بطور منظم
squares
منظم حسابی
orderly
<adv.>
بطور منظم
duly
<adv.>
بطور منظم
regular expression
مبین منظم
lattices
توری منظم
lattice
توری منظم
duly
<adv.>
بصورت منظم
neatly
<adv.>
بصورت منظم
regular set
مجموعه منظم
orderly
<adv.>
بصورت منظم
systematic irrigation
ابیاری منظم
tidily
<adv.>
بصورت منظم
square
منظم حسابی
well ordered
مرتب و منظم
standing army
ارتش منظم
squared
منظم حسابی
neatly
<adv.>
بطور منظم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com