English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
Other Matches
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
ordered منظم
in good order <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
regulars منظم
first string منظم
businesslike منظم
regular <adj.> منظم
orderly منظم
orderlies منظم
methodical منظم
business like منظم
pitched منظم
neat <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
tidy <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
systematic منظم
well-ordered <adj.> منظم
in kelter منظم
kelter منظم
decent <adj.> منظم
symmetric منظم
uncluttered <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
to set in order منظم کردن
square منظم حسابی
regular expression مبین منظم
order منظم کردن
shipshape منظم کردن
systematic irrigation ابیاری منظم
squared منظم حسابی
squares منظم حسابی
squaring منظم حسابی
standing army ارتش منظم
regulater منظم کردن
regular set مجموعه منظم
lattice توری منظم
lattices توری منظم
regular polymer بسپار منظم
systematic error خطای منظم
well conditioned مرتب و منظم
well ordered مرتب و منظم
regularizes منظم کردن
regularizing منظم کردن
arrays منظم کردن
array منظم کردن
neatly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بطور منظم
regularised منظم کردن
tidily <adv.> بطور منظم
orderly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بصورت منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
regularized منظم کردن
regularize منظم کردن
regularising منظم کردن
regularises منظم کردن
regular army ارتش منظم
to set to rights منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
tidily بطور اراسته و منظم
tidied پاکیزه منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
tidies پاکیزه منظم کردن
irregulars عده غیر منظم
regular grammar دستور زبان منظم
tidying پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
lattice network شبکه توری منظم
tidiest پاکیزه منظم کردن
rank اراستن منظم کردن
processions درصفوف منظم پیشرفتن
processions بصورت صفوف منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
irregular نا منظم غیر رسمی
taut loom چله سفت و منظم
unconventional جنگ غیر منظم
shipshape مرتب کردن منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
unconventional warfare جنگ غیر منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
procession بصورت صفوف منظم
systematic منظم نظم پذیر
regulars پرسنل کادر منظم
regular پرسنل کادر منظم
pogroms قتل عام منظم روسی
pogrom قتل عام منظم روسی
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
qualify منظم کردن کنترل کردن
qualifies منظم کردن کنترل کردن
pulse repetition تجدید ضربان پی امد ضربان
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
tictac ضربان
baet ضربان
surges ضربان
ticktack ضربان
sphygmus ضربان
pulsation ضربان
fitch ضربان
ictus ضربان
throbbing ضربان
beat ضربان
pulse ضربان
throbs ضربان
surged ضربان
surge ضربان
beats ضربان
pulsed ضربان
throbbed ضربان
throb ضربان
voltage impluse ضربان ولتاژ
panted ضربان داشتن
pant ضربان تپش
pulsing ضربان امواج
panted ضربان تپش
heart beat ضربان قلب
heart rate ضربان قلب
impluse frequency فرکانس ضربان
pulse repetition تکرار ضربان
impluse meter ضربان سنج
pulsation ضربان ستارهای
data pulse ضربان داده
beat frequency فرکانس ضربان
beat ضربان نبض
heartbeat ضربان قلب
heartbeats ضربان قلب
beats ضربان نبض
pant ضربان داشتن
arrhythmic نامنظمی ضربان نبض
pitter-patter چک چک باران و غیره ضربان
pitter patter چک چک باران و غیره ضربان
acrotism فقدان ضربان یا تپش
stethoscope گوشی ضربان سنج
extrasystole ضربان اضافی قلب
stethoscopes گوشی ضربان سنج
pulsating star ستاره ضربان دار
tricrotic ضربان نبض بطورسه ضربهای
to skip [heartbeat] انداختن یک تپش [ضربان قلب]
cardiograph دستگاه ثبت ضربان قلب
pacemakers دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
pacemaker دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب
beat تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
beats تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
electrocardiogram ثبت ضربان قلب بوسیله برق
to skip [heartbeat] حذف کردن یک تپش [ضربان قلب]
electrocardiograph دستگاه برقی ضربان نگارقلب تپش نگار
movements حرکات
puerilism حرکات کودکانه
optional حرکات اختیاری
movements حرکات یکانها
play marking حرکات تهاجمی
cadences موزونی حرکات
voluntary exercise حرکات اختیاری
retrograde movement حرکات به عقب
school figures حرکات اسب
cadence موزونی حرکات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com