English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
ways and means طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
Other Matches
cryptoancillary equipment وسایل و تجهیزات رمز وسایل تامین ارسال رمز
communication security custodian مسئول وسایل تامین مخابراتی
communication security custodian مسئول شمارش و تحویل و تحول و نگهداری وسایل تامین مخابراتی
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
scsi بیتی با نرخ مگا بایت در ثانیه تامین میکند. این استاندارد وسایل را هم پوشش میدهد
to ensure something تامین کردن [چیزی]
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
lu LU و LU کنترل بخشها را به عهده دارند. LU ارتباط بین وسایل و LU را تامین میکند و پروتکل peer-to-peer است
procurement تهیه و انجام خدمات و اماد تدارک کردن وسایل
supplied تامین چیزی که مورد نیاز است .
supply تامین چیزی که مورد نیاز است .
supplying تامین چیزی که مورد نیاز است .
ganged وسایل که به صورت مکانیکی متصل شده اند و با یک عمل انجام می شوند
garnishee کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
demands تقاضا برای انجام چیزی
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
driven انجام شده توسط چیزی
redone انجام دادن مجدد چیزی
demand تقاضا برای انجام چیزی
demanded تقاضا برای انجام چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
redo انجام دادن مجدد چیزی
redoes انجام دادن مجدد چیزی
finish انجام دادن چیزی تا انتها
redoing انجام دادن مجدد چیزی
remanding اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remands اخذ تامین مجدد تشدید تامین
garnishment تامین خواسته حکم تامین مدعابه
remanded اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remand اخذ تامین مجدد تشدید تامین
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
objective چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objectives چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
let it rip <idiom> انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
put up to <idiom> وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
rub someone the wrong way <idiom> خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
delays مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
fullest انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
to suggest it is appropriate to do so [matter] پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
well behaved که هیچ نوع فراخوانی سیستم غیر استاندارد انجام نمیدهد و فقط از فراخوانی ورودی /خروجی BIOS استفاده میکند بجای اینکه وسایل جانبی یا حافظه را مستقیماگ آدرس دهی کند
well-behaved که هیچ نوع فراخوانی سیستم غیر استاندارد انجام نمیدهد و فقط از فراخوانی ورودی /خروجی BIOS استفاده میکند بجای اینکه وسایل جانبی یا حافظه را مستقیماگ آدرس دهی کند
beach gear وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
cpu سیگنالهای واسط بین CPU و وسایل جانبی یا وسایل ورودی / خروجی
prevention of stripping ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
cut corners <idiom> [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
tackling درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackles درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
recovers جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
recover جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recovering جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
excess property وسایل اضافه بر سازمان وسایل اضافی
communication security monitoring کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
ration allowance حق معاش
livelihoods معاش
sustenance معاش
living معاش
livelihood معاش
basic allowance for subsistence حق معاش
subsistence معاش حق معاش
subsistence allowance معاش
allowances جیره حق معاش
allowance جیره حق معاش
passage money معاش کردن
thriftless بی عقل معاش
fend تکفل معاش
livelihood وسیله معاش
family allowance مدد معاش
livelihoods وسیله معاش
bread and butter وسیله معاش
thrift عقل معاش
subsistence معاش خرجی
canny دارای عقل معاش
to scramble for a living تقلای معاش کردن
cannier دارای عقل معاش
canniest دارای عقل معاش
earned کسب معاش کردن
meal tickets وسیلهی امرار معاش
earn کسب معاش کردن
subsistent مدد معاش بگیر
earns کسب معاش کردن
thriftessness نداشتن عقل معاش
meal ticket وسیلهی امرار معاش
channelled واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channels واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channel واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channeling واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channeled واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
pipeline assets وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
living wage مزدکافی برای امرار معاش
maps نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
map نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
communication security account میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
bios توابع سیستم که واسط بین زمان برنامه نویسی سطح بالا و وسایل جانبی سیستم است تا ورودی خروجی وسایل استاندارد را بررسی کند
service test ازمایش از وضعیت تجهیزات و وسایل پشتیبانی ازمایش امادگی رزمی وسایل
basic allowance سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
She is thrifty . عقل معاش دارد (مقتصد است )
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
amateurism اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
computation of replacement factors محاسبه عمر قانونی وسایل محاسبه زمان تعویض وسایل
dispersal lays محوطههای تفرقه وسایل وخودروها محوطههای پناهگاه وسایل و خودروها
potboil برای امرار معاش نویسندگی یاکارهای هنری مبتذل کردن
red concept جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
pioneer tools وسایل حفاری و تهیه استحکامات وسایل مهندسی حفاری
landing aids وسایل کمک ناوبری فرودهواپیما وسایل کمکی فرودهواپیما
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
basic توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basics توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
basic issue items وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
aviation pay معاش هوایی سختی خدمت هوایی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
kit جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
kits جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
safety limit حد تامین
coverings تامین
safety تامین
hedging تامین
cover تامین
securement تامین
security تامین
covers تامین
water supply تامین اب
water supplies تامین اب
securing تامین
insecurity عدم تامین
take care of تامین کردن
chemical security تامین شیمیایی
funding تامین وجه
guaranteed تامین کردن
buffer stock تامین ذخیره
guarantees تامین کردن
electronic security تامین الکترونیکی
supply port درگاه تامین
safety factor ضریب تامین
ensured تامین کردن
secure درامان تامین
secure تامین کردن
fulfill تامین کردن
secure تامین شده
collective security تامین اجتماعی
committment تامین اعتبار
troop safety تامین عده ها
procurement تامین اماد
physical security تامین تاسیسات
cryptosecurity تامین رمز
safety diagram دیاگرام تامین
provisioning تامین ذخیره
transmission security تامین ارسال
safety factor عامل تامین
coverings تامین کردن
factor of safety عامل تامین
cover تامین کردن
covers تامین کردن
safety stakes دستکهای تامین
transmission security تامین مخابره
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com