English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (5 milliseconds)
English Persian
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
Other Matches
frustrated contract قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
path مسیر ممکن یا مجموعه رویدادها یا دستورات در اجرای یک برنامه
paths مسیر ممکن یا مجموعه رویدادها یا دستورات در اجرای یک برنامه
post attack بعد از اجرای حمله یا تک وقایع بعد از اجرای حمله
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
perpetuting testtimony تاسیسی که به وسیله ان شهادتی که ممکن است بعدا" به ان استناد لازم شود و در عین حال ممکن است بعدا" ممکن الحصول نباشد حفظ میشود
foreground سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
dark horses برنده غیرمترقبه
unexected غیرمنتظره غیرمترقبه
supervene غیرمترقبه بودن
windfalls سود غیرمترقبه
windfall سود غیرمترقبه
dark horse برنده غیرمترقبه
serendipity تحصیل نعمت غیرمترقبه
chaining اجرای یک برنامه خیلی بزرگ که با اجرای بخشهای کوچکتر در یک زمان
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
act of God قوه جابره حوادث غیرمترقبه
forcemajeure حادثه فوق العاده یا غیرمترقبه
acts of God قوه جابره حوادث غیرمترقبه
deusexmachina شخص یا چیزی که بطور غیرمترقبه فاهر میشود
Sound Recorder امکانی در ویندوز ماکروسافت که به کاربر امکان اجرای فایلهای صورت ای دیجیتالی یا ضبط صوت روی دیسک و اجرای ویرایش ابتدایی میدهد
run duration خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
pipelines اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
pipeline اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
feasibility study مطالعه قابلیت اجرای کار بررسی امکان اجرای کار
application of fire اجرای اتش روی هدفهای مورد نظر اجرای اتش
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
mediacy دخالت
intervention دخالت
interference دخالت
interventions دخالت
happenstance وقایع اتفاقی
historify وقایع نگار
minute گزارش وقایع
annalist وقایع نگار
chronicler وقایع نویس
minute یادداشت وقایع
record of events ثبت وقایع
minute book دفتر وقایع
chronology وقایع نگاری
log ثبت وقایع
logs ثبت وقایع
to strike in دخالت کردن
handing دخالت کمک
to have a finger in the pie دخالت کردن
take part دخالت کردن
to chop in دخالت درگفتگوکردن
hand دخالت کمک
intervenes دخالت کردن
interferential وابسته به دخالت
interfere دخالت کردن
participates دخالت کردن
participate دخالت کردن
intervene دخالت کردن
intervened دخالت کردن
meddle دخالت بیجاکردن
participated دخالت کردن
interferes دخالت کردن
admix دخالت کردن
meddled دخالت بیجاکردن
meddles دخالت بیجاکردن
meddling دخالت بیجا
interfered دخالت کردن
meddlesomeness دخالت بیجا
logs ثبت کردن وقایع
annals وقایع سالیانه سالنامه
pro-active گرایش به ایجاد وقایع
deck log دفتر وقایع دریانوردی
the occurrences of the day رویداهای یا وقایع روز
deck log دفتر وقایع ناو
flight log دفتر وقایع پرواز
record of events دفتر ثبت وقایع
sportswriter وقایع نگار ورزشی
rough log دفترچه وقایع ناو
log ثبت کردن وقایع
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
interposition دخالت میانه گیری
exchange intervention دخالت در بازار ارز
take part دخالت یا شرکت کردن
to step in دخالت کردن توامدن
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
daybook دفتر ثبت وقایع روزانه
Trifling ( small) happenings of life . اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
parish register دفتر ثبت وقایع سه گانه
muster book دفتر ثبت وقایع روزانه
station log دفتر وقایع ایستگاه مخابراتی
horizontal event numbering شماره گذاری افقی وقایع
refit book دفتر یادداشت وقایع دریایی
vertical events numbering شماره گذاری عمودی وقایع
flight log دفتر ثبت وقایع پرواز
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
come between <idiom> درروابط دونفر دخالت کردن
intromit دخالت کردن مزاحم شدن
chronicled شرح وقایع بترتیب تاریخ تاریخچه
fatidic وابسته به پیش گویی حوادث و وقایع
trains سلسله وقایع توالی حیله جنگی
trends مسیر انجام کار سیر وقایع
diary دفترروزانه یکان دفتر وقایع روزانه
trend مسیر انجام کار سیر وقایع
chronicles شرح وقایع بترتیب تاریخ تاریخچه
trained سلسله وقایع توالی حیله جنگی
train سلسله وقایع توالی حیله جنگی
chronicling شرح وقایع بترتیب تاریخ تاریخچه
chronicle شرح وقایع بترتیب تاریخ تاریخچه
station log دفتر ثبت وقایع پست مخابراتی
diaries دفترروزانه یکان دفتر وقایع روزانه
log engineering دفتر ثبت وقایع موتور ناو
slates ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع
anachronisms اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
slate ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع
Give me a full account of the events. جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
anachronism اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
slated ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع
hen hussy مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
chronology شرح وقایع بترتیب زمانی علم ترتیب تاریخ
performance standard معیارهای عملکرد معیارهای اجرای کار یاعملکرد یکان یا دستگاه معیارهای اجرای کار
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
telesthesia احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
but for income قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
She's got a finger in every pie. او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
automation استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
geochronology شرح وقایع تاریخی گذشته برمبنای اطلاعات زمین شناسی
chronology تاریخ شماری جدول یا شرح وقایع یاتاریخهای وابسته بانها
dialectic materialism دیالکتیک مادی مبتنی بر قبول جبرتاریخ به عنوان یک سائق عمده وقایع
summary conviction حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
back-seat drivers مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat driver مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
dynamic analisis تجزیه و تحلیل وقایع اقتصادی با در نظرگرفتن تغییرات گذشته و حال و احتمالا" اینده
classical economics نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
forward chaining روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
emergency drill تمرین مقابله با سوانح تمرین مقابله با حوادث غیرمترقبه
electronic journal فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
on the ground of به دلیل
symptoms دلیل
rebutting evidence رد دلیل
proofs دلیل
proof دلیل
demonstration دلیل
demonstrations دلیل
expessive دلیل
disproof دلیل رد
argument دلیل
symptom دلیل
sake دلیل
rationale دلیل
argumentum دلیل
reasoning دلیل
uncaused بی دلیل
testimony دلیل
evidence دلیل
reason دلیل
reasonless بی دلیل
earnest دلیل
testimonies دلیل
arguments دلیل
reasons دلیل
pluralism عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
concertina fold قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
in this wise <adv.> به این دلیل
for reasons به چندین دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
floorer دلیل قاطع
as a result <adv.> به این دلیل
oral evidence دلیل شفاهی
by implication <adv.> به این دلیل
in this vein <adv.> به این دلیل
evidence of conformity دلیل مطابقت
unreasonable بی دلیل زورگو
afortiori با دلیل قویتر
agument دلیل حجت
anabsurd arument دلیل نامعقول
sole argument دلیل منحصربفرد
because of بدین دلیل
as a consequence <adv.> به این دلیل
clear evidence دلیل واضح
clear proof دلیل واضح
conclusive evidence دلیل قاطع
hence <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
whereby <adv.> به این دلیل
document in proof دلیل مستند
documentary evidence دلیل کتبی
therefore <adv.> به این دلیل
consequently <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
insofar <adv.> به این دلیل
demonstrates دلیل اوردن
demonstrating دلیل اوردن
objected دلیل اوردن
written evidence دلیل کتبی
comeback دلیل قانونی
comebacks دلیل قانونی
rebutting evidence دلیل معارض
ratiocinate دلیل اوردن
objecting دلیل اوردن
proof of laziness دلیل تنبلی
proof of debt دلیل طلب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com