English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Other Matches
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise <proverb> از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
tomorrow فردا
morrow فردا
the day a to morrow پس فردا
day after tomorrow پس فردا
morrow [Old English] فردا [ آینده]
Today me, tomarrow thee. <proverb> امروز من,فردا تو .
to morrow week از فردا یک هفته
Where wI'll you be tomorrow morning? فردا صبح کجایی ؟
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . بگذار بماند تا فردا
Come here tomorrow . فردا بیا اینجا
Never put off tI'll tomorrow what you can do today . کار امروز را به فردا نیانداز
never put off till tomorrow what may be done today <proverb> کار امروز به فردا مفکن
Leave it tI'll tomorrow morning . آنرا بگذارتا فردا صبح
Tomarrow is another day. <proverb> فردا روز دیگرى اشت .
Delays are dangerous. <proverb> کار امروز به فردا مینداز.
Take no thought of the morrow. نگران فردا [آینده] نباش.
the bill will mature tomorrow سررسید ان قبض فردا است
present maid prospective bride دوشیزه امروز عروس فردا
The cream wont keep tI'll tomorrow . خامه تا فردا خراب می شود
I travel tomorrow [afternoon] . من فردا [بعد از ظهر] به مسافرت می روم.
the bill will mature to morrow سر رسید پرداخت ان قبض فردا است
I'll get there when I get there. <proverb> حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
I will depart the day after tomorrow with the Iran Air. من پس فردا با ایران ایر پرواز می کنم.
I wI'll come tommorow if at all. اگر آمدنی باشم فردا می آیم
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today . کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
tomorow morning . I wI'll leavew for london. فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
I want to depart tomorrow morning [noon, afternoon] at ... o'clock. من می خواهم فردا صبح [ظهر شب] ساعت ... حرکت کنم.
Never put off till tomorrow what maybe done today. <proverb> آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
there is no time like the present <idiom> سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer. کانالتان را فردا [به این برنامه] تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
singly جدا جدا فردا فرد
he may come late شایددیر بیاید
He was not supposed to come today . قرارنبود امروز بیاید
He asked permission to come in. اجازه خواست بیاید تو
pay a way the sheet کاغذ را بدهید بیاید
he may come late ممکن است دیر بیاید
as memory serves هر وقت بیاد انسان بیاید
i sat down to recover نشستم زمین که حالم جا بیاید
drown one's sorrows <idiom> مس میکند که بی خبری سراغش بیاید
rising mine مینی که میتواند به سطح اب بیاید
It is pointless for her to come here . موضوع ندارد اینجا بیاید
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
He is bound to come. احتمال زیادی دارد که بیاید
It all depends on how things develop. بستگی دارد چه پیش بیاید
to be long in coming خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
to be a long time in the coming خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
Wait up! صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
Now, of all times! از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
in one's element <idiom> شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
lich gate سرپوشیده گورستان کلیساکه مرده رادران می گذاشتندتاکشیش بیاید
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
Supposing it rains , what shall you do ? فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
still fishing ماهیگیری با روش ثابت نگهداشتن نخ و قلاب تا ماهی بسراغ ان بیاید
accent mark علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
alignment میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
alignments میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
to sweeten the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
surface mount technology روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
writ of error قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
countershaft محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
concord قرار
accommodations قرار
equanimity قرار
accommodation قرار
restless بی قرار
writs قرار
accord قرار
accorded قرار
moonish بی قرار
writ قرار
at از قرار
at the rate of از قرار
black smiths, top swage قرار
dictums قرار
dictum قرار
accords قرار
stipulation قرار
rates قرار
arrangment قرار
decisions قرار
variables بی قرار
decision قرار
rate قرار
variable بی قرار
arrangement قرار
swage قرار
arrangements قرار
it fell to my lot to go قرار شد من بروم
superpose قرار دادن
interlocutory decree قرار اعدادی
writs قرار دادگاه
permanent mold قرار می گیرند
writ قرار دادگاه
reportedly به قرار مسموع
writ of error قرار تصحیحی
individuate تک قرار دادن
inquiet بی قرار دل واپس
relative location قرار دادن
negotiatory قرار دادی
marginal utility school قرار داد
writ of attachment قرار توقیف
reposing upon قرار گرفته بر
resolved that ...... قرار بر این شد که
lay قرار دادن
presumedly از قرار معلوم
pre arrengement قرار قبلی
pre arrangement قرار قبلی
pousto قرار گاه
positioner قرار دهنده
posit قرار دادن
seemingly از قرار معلوم
new deal قرار جدید
thus از این قرار
destinations را قرار می دهید
destination را قرار می دهید
to this effect ازاین قرار
underexpose قرار دادن
lays قرار دادن
placement قرار دادن
settles قرار دادن
subcontracted قرار دادفرعی
subcontract قرار دادفرعی
makes قرار دادن
make قرار دادن
stymies قرار گرفتن
stymieing قرار گرفتن
stymied قرار گرفتن
stymie قرار گرفتن
fixity قرار پایداری
stand قرار گرفتن
subcontracting قرار دادفرعی
subcontracts قرار دادفرعی
settle قرار دادن
fidgets بی قرار بودن
fidgeting بی قرار بودن
fidgeted بی قرار بودن
fidget بی قرار بودن
trysts قرار ملاقات
tryst قرار ملاقات
setter قرار دهنده
setters قرار دهنده
accordingly از همان قرار
stipulation قرار داد
lodges قرار دادن
decrees قرار دادگاه
dating قرار عشقی
encampment قرار گاه
encampments قرار گاه
agreed قرار شده
baffing wind بادبی قرار
bit mapped screen RA قرار گیرد
broken weather هوای بی قرار
date [appointment] قرار ملاقات
appointment قرار ملاقات
decreeing قرار دادگاه
decreed قرار دادگاه
lodged قرار دادن
lodge قرار دادن
agreement قرار قبول
agreements قرار قبول
parked قرار دادن
parks قرار دادن
arrest warrant قرار توقیف
arrest warrants قرار توقیف
placements قرار دادن
decree قرار دادگاه
appointed day قرار ملاقات
set قرار دادن
rows قرار دادن
pack قرار دادن
stand (someone) up <idiom> به سر قرار نرفتن
locate قرار دادن
rowed قرار دادن
arrangements قول و قرار
located قرار دادن
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … از قرار معلوم ...
puts قرار دادن
packs قرار دادن
resolution قرار رای
resolutions قرار رای
setting up قرار دادن
put قرار دادن
lies قرار گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com