English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
an inceptive فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive verb فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
Other Matches
causatively چنانکه دلالت برسبب نماید
bits تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره یا ماشین گردش می نماید
bit تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره یا ماشین گردش می نماید
assumed position موضع فعلی موضع اشغال شده فعلی
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
dawns اغاز اغاز شدن
dawned اغاز اغاز شدن
dawning اغاز اغاز شدن
dawn اغاز اغاز شدن
grandiosely بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
pseudoscope شیشهای که کاو را کوژکوژراکاو نماید
prepossessingly چنانکه جلب توجه نماید
there is nothing like leather هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
clearing houses شرکتی که چکها را نقد می نماید
incongruously بی ی نکه با هم جور باشدیاتطبیق نماید
clearing house شرکتی که چکها را نقد می نماید
persuasively چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
implications دلالت
signification دلالت
symbolization دلالت
textual implication دلالت
implication دلالت
indication دلالت
present-day فعلی
actuals فعلی
actual فعلی
to the echo چنان بلند که تولید انعکاس صدا می نماید
This company guarantees prompt delivery of goods. این شرکت تحویل فوری کالاراتضمین می نماید
to eat humble pie پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
dut of court ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
indicative دلالت کننده
signifying دلالت کردن
denotable دلالت کردنی
signify دلالت کردن بر
signifying دلالت کردن بر
connotations دلالت ضمنی
signify دلالت کردن
implying دلالت داشتن
signifies دلالت کردن بر
connotation دلالت ضمنی
connotative دلالت کننده
signifies دلالت کردن
to give evdience دلالت کردن
expessive دلالت کننده
imply دلالت داشتن
implicated دلالت کردن بر
implies دلالت داشتن
predicating دلالت کردن
bode دلالت داشتن
implicitness دلالت ضمنی
implicates دلالت کردن بر
implicating دلالت کردن بر
signifier دلالت کننده
implicate دلالت کردن بر
evidentiary دلالت کننده
implicative دلالت کننده
denotative of دلالت کننده بر
predicated دلالت کردن
predicate دلالت کردن
savorŠetc دلالت کردن
predicates دلالت کردن
indicant دلالت کننده
nonce مقصود فعلی
capital value ارزش فعلی
present value ارزش فعلی
current graph نمودار فعلی
acceptance by conduct قبول فعلی
actual state of affairs وضع فعلی
celestial gion کره فعلی
present conditions شرایط فعلی
present worth ارزش فعلی
current ratio وضعیت فعلی
very واقعی فعلی
present value ارزش فعلی
status quo وضع فعلی
keyth rope system شبکه زیرزمینی که زهکشهاخط بزرگترین شیب را قطع نماید
line of sight خطی که قرنیه چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
prime implicant عمده دلالت کننده
it savours of revenge دلالت بر انتقام میکند
foreshown از پیش دلالت کردن بر
implying دلالت ضمنی کردن بر
imply دلالت ضمنی کردن بر
connote دلالت ضمنی کردن بر
implies دلالت ضمنی کردن بر
net present value ارزش فعلی خالص
verbal فعلی تحت اللفظی
current فعلی اخرین اطلاعات
current location counter شمارنده مکان فعلی
current purchasing power قدرت خرید فعلی
currents فعلی اخرین اطلاعات
current directory دایرکتوری جاری یا فعلی
for the nonce برای مقصود فعلی
consulage هزینهای که کنسول گری جهت تایید صورتحساب دریافت می نماید
nomothetes کسیکه گماشته میشد تا درقانون تجدیدنظر نماید قانون گذار
suggestive دلالت کننده وسوسه امیز
expressed دلالت کردن بر فهماندن صریح
betoken دلالت کردن بر دال بر امری
expresses دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing دلالت کردن بر فهماندن صریح
charter بین افراد دلالت کند
chartered بین افراد دلالت کند
chartering بین افراد دلالت کند
index number عددی که دلالت برحجم کند
charters بین افراد دلالت کند
express دلالت کردن بر فهماندن صریح
aliens متفاوت یا نامناسب با سیستم فعلی
alien متفاوت یا نامناسب با سیستم فعلی
physical ترتیب فعلی کابلها در شبکه
leadsman کسی که گلوله سربی بدریا می اندازد تا عمق انرا تعیین نماید
cumulative preferential سود پس افتاده و فعلی سهام ممتازه
discounted cash flow ارزش فعلی پرداختها و هزینههای اتی
d. letter حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
why i think i can هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
free carrier یکی از قرارداد-های اینکوترمزکه در ان فروشنده کالا را به اولین حمل کننده تحویل می نماید
appropriation در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
input/output آدرس فعلی آن در حین اجرا وارد میشود
do [verb] روی [فعلی که همراه می آید] تکیه میکند
an infinite verb فعلی که محدود به شخص و افراد جمع نیست
To preserve the status quo . وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
up to d. تمام شده تا تاریخ فعلی تازه جدید
he should better to led than باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
gurantee period مدت زمانیکه قبل از تحویل نهائی پیمانکار ساختمانی موفف است خسارات ساختمان رارفع نماید
I shall not sign this contract in its present from (as it appears). این قرار داد را بصورت فعلی امضاء نخواهم کرد
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
operand عدد یا آدرس فعلی که به جای برچسب یا محل اش استفاده شود
con در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conned در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
cons در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conning در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
center of gyration نقطهای در یک جسم صلب که اگر همه جرم در ان متمرکزشود ممان اینرسی حول همان محور تغییر نماید
kelly قطعهای از لوله حفاری که باعث میشود علاوه برحرکت دورانی مته در جهت عمود نیز حرکت نماید
ends روی صفحه کلید IBM PC کلیدی که نشانه گر را به انتهای خط فعلی میبرد
end روی صفحه کلید IBM PC کلیدی که نشانه گر را به انتهای خط فعلی میبرد
ended روی صفحه کلید IBM PC کلیدی که نشانه گر را به انتهای خط فعلی میبرد
devices کلمه داده ارسالی از وسیلهای که حاوی اطلاعاتی درباره وضعیت فعلی اش است
DSW کلمه داده که از وسیلهای که حاوی اطلاعات وضعیت فعلی اش است ارسال میشود
device کلمه داده ارسالی از وسیلهای که حاوی اطلاعاتی درباره وضعیت فعلی اش است
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
line of vision خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
endorser پشت نویس فردی که پشت سندی راامضاء می نماید
equitable mortgage بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
damage feasant درCL حالتی را گویند که رمه یاگله کسی وارد ملک دیگری شده از طریق چریدن یاشکستن اشجار ایجاد خسارت نماید
dying declarations در CLافهاراتی را گویند که شخص مشرف به موت پس ازاطمینان از قریب الوقوع بودن مرگ خود که مالا" به راستگویی وادارش میکند بیان نماید
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
traces روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
trace روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
traced روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
bar automatic میله فولادی که به موازات ریل راه اهن کشیده میشودو وقتی که چرخ قطاری روی ان قرار می گیرد نقاط توقف و موقعیت را مشخص می نماید
getaway اغاز
terminus a que اغاز
beginnings اغاز
beginning اغاز
origin اغاز
entrancing اغاز
entrances اغاز
entranced اغاز
outset اغاز
initiation اغاز
entrance اغاز
getaways اغاز
kick-offs اغاز
onset اغاز
initation اغاز
initio در اغاز
incipience or ency اغاز
origins اغاز
primordium اغاز
inception اغاز
jump off اغاز
commencement اغاز
originationu اغاز
kick off اغاز
venue اغاز
venues اغاز
abinitio از اغاز
scratch line خط اغاز
authorship اغاز
get away اغاز
instep اغاز
insteps اغاز
exordium اغاز
inchoation اغاز
kick-off اغاز
exerciser وسیلهای که به استفاده کننده امکان میدهد تا با استفاده از وسائل دستی برنامه ها واتصالات سخت افزاری راایجاد نموده و اصلاح نماید
aerating agent مادهای که به بتن اضافه میشود تا توزیع حبابهای هوا را در بتن یکنواخت نماید و اثر ان ازدیادمقاومت در مقابل یخبندانهای سخت میباشد
methought چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
commences اغاز کردن
from a to izzard از اغاز تا انجام
jump off اغاز حمله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com