English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
Other Matches
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
(can't) make head nor tail of something <idiom> فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
authentication اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
approve تصور اینکه چیزی خوب است
approves تصور اینکه چیزی خوب است
approving تصور اینکه چیزی خوب است
in personam علیه شخص خاصی علیه انسان
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
think little of <idiom> تصور اینکه چیزی یا کسی مهم یا باارزش است
without lifting a finger بدون اینکه به چیزی دستی بزند [اصطلاح روزمره]
checks بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
checked بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
check بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
balance برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balances برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
dragrope طنابی که بوسیله ان چیزی رامیکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود
jam توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
misapprehend بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending بد فهمیدن نادرست فهمیدن
good riddance to bad rubbish <idiom> وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
monitor 1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
monitors 1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
monitored 1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
comprehend فهمیدن
misconceive بد فهمیدن
to have a gust of فهمیدن
understand فهمیدن
to make out فهمیدن
comprehends فهمیدن
gripe فهمیدن
comprehended فهمیدن
induct فهمیدن
inducting فهمیدن
comprehending فهمیدن
understands فهمیدن
to catch on فهمیدن
grasps فهمیدن
tells فهمیدن
telling-off فهمیدن
catch فهمیدن
twing فهمیدن
sees فهمیدن
make out <idiom> فهمیدن
to get on to فهمیدن
skill فهمیدن
catch on <idiom> فهمیدن
see فهمیدن
have in mind <idiom> فهمیدن
grasped فهمیدن
twig : فهمیدن
grasp فهمیدن
twigs : فهمیدن
inducts فهمیدن
inducted فهمیدن
tell فهمیدن
put across <idiom> کاملا فهمیدن
misconstrued در فهمیدن مقصود
savviest فهم فهمیدن
savvier فهم فهمیدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
misconstruing در فهمیدن مقصود
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
misconstrues در فهمیدن مقصود
misconstrue در فهمیدن مقصود
malentendu اشتباه فهمیدن
savvey فهم فهمیدن
savvy فهم فهمیدن
get the message <idiom> به واضحی فهمیدن مفهوم
savor فهمیدن دوست داشتن
realizing درک کردن فهمیدن
realizes درک کردن فهمیدن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
realize درک کردن فهمیدن
realising درک کردن فهمیدن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
realised درک کردن فهمیدن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
compass محدود کردن فهمیدن
realises درک کردن فهمیدن
follow تعقیب کردن فهمیدن
getting تهیه کردن فهمیدن
intends خیال داشتن فهمیدن
comprehending فهمیدن فرا گرفتن
learns خبر گرفتن فهمیدن
comprehend فهمیدن فرا گرفتن
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
savouring فهمیدن دوست داشتن
get تهیه کردن فهمیدن
learn خبر گرفتن فهمیدن
comprehended فهمیدن فرا گرفتن
realized درک کردن فهمیدن
savoured فهمیدن دوست داشتن
savours فهمیدن دوست داشتن
intending خیال داشتن فهمیدن
comprehends فهمیدن فرا گرفتن
savour فهمیدن دوست داشتن
follows تعقیب کردن فهمیدن
intend خیال داشتن فهمیدن
followed تعقیب کردن فهمیدن
gets تهیه کردن فهمیدن
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
mastered آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
master آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-reads کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
literacy فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
masters آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
against علیه
versus علیه
cons بر علیه
conning بر علیه
conned بر علیه
v علیه
pros and cons له و علیه
pro and con له و علیه
con بر علیه
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
presentee معروض علیه
pro and con دلائل له و علیه
object of protest معترض علیه
defendant مدعی علیه
defendants مدعی علیه
pupil مولی علیه
respondents مستانف علیه
respondents مدعی علیه
out of court محکوم علیه
respondent مدعی علیه
appellee مستانف علیه
respondent مستانف علیه
pupils مولی علیه
assignee محال علیه
beneficiary of an endowment موقوف علیه
recognizor محکوم علیه
person placed under guardianship مولی علیه
peace be upon him علیه السلام
party against whom a protest is made معترض علیه
anti مخالف علیه
denominators مقسوم علیه
beneficiaries موقوف علیه
divisor مقسوم علیه
denominator مقسوم علیه
wards مولی علیه
ward مولی علیه
divtsor مقسوم علیه
drawee محال علیه
victim of an offence مجنی علیه
losing party محکوم علیه
judgement debtor محکوم علیه
lady ship سرکار علیه
beneficiary موقوف علیه
third person of a transfer محال علیه
biological defense پدافند بر علیه تک میکربی
self defeating علیه منظور خود
lese majeste خیانت علیه حکومت
non fatal offences against the person جرائم بر علیه ابدان
lese majesty خیانت علیه حکومت
offences against property جرائم بر علیه اموال
common d. مقسوم علیه مشترک
action in personam دعوی بر علیه شخص
offences against persons جرائم بر علیه اشخاص
cross action علیه وی اقامه کند
divisor مقسوم علیه [ریاضی]
public mischief جرم علیه جامعه
self-defeating علیه منظور خود
reads 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
to safeguard [against] تامین کردن [علیه] [در برابر]
proceed against someone علیه کسی دادخواهی کردن
to safeguard [against] نگهداری کردن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] امن نگهداشتن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] حفظ کردن [علیه] [در برابر]
to proceed against a person اقدام بر علیه کسی زدن
demur در CL حالتی است که مدعی علیه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com