Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English
Persian
partake
قسمت بردن خوردن
partaken
قسمت بردن خوردن
partakes
قسمت بردن خوردن
partaking
قسمت بردن خوردن
Other Matches
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
to push out
پیش بردن جلو بردن
imbibed
تحلیل بردن فرو بردن
imbibes
تحلیل بردن فرو بردن
imbibe
تحلیل بردن فرو بردن
imbibing
تحلیل بردن فرو بردن
masochism
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
to drink wine
می خوردن شراب خوردن
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
throttling
عبور قسمت به قسمت
shuttled
بمباران قسمت به قسمت
shuttle
بمباران قسمت به قسمت
throttled
عبور قسمت به قسمت
p.p.m
قسمت در یک میلیون قسمت
shuttles
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttles
بمباران قسمت به قسمت
shuttled
راهپیمائی قسمت به قسمت
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
throttle
عبور قسمت به قسمت
throttles
عبور قسمت به قسمت
shuttle
راهپیمائی قسمت به قسمت
to sell in lots
قسمت قسمت فروختن
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
railway division
قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
cellular unit
یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
skeg
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
skag
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
eat
خوردن
eats
خوردن
slid
سر خوردن
lap vt
خوردن به
budge
جم خوردن
to run a
خوردن
budged
جم خوردن
eroded
خوردن
erode
خوردن
to swear by all that is sacred
خوردن
eating
خوردن
stirs
جم خوردن
stirrings
جم خوردن
eroding
خوردن
stirred
جم خوردن
stir
جم خوردن
grubs
خوردن
grubbed
خوردن
grub
خوردن
to overload stomach
پر خوردن
to overfeed oneself
پر خوردن
budging
جم خوردن
budges
جم خوردن
to makea meal of
خوردن
erodes
خوردن
abut
خوردن
sample
خوردن
cares
غم خوردن
to fall aboard
خوردن
cared
غم خوردن
care
غم خوردن
to go with
خوردن به
feed
خوردن
corroding
خوردن
corrodes
خوردن
corroded
خوردن
corrode
خوردن
feeds
خوردن
to eat into
خوردن
hits
خوردن
trundling
غل خوردن
abuts
خوردن
abutted
خوردن
trundles
غل خوردن
trundled
غل خوردن
gliding
سر خوردن
hitting
خوردن
hurtling
خوردن
hurtles
خوردن
hurtled
خوردن
hurtle
خوردن
hit
خوردن
sampled
خوردن
to drink water
اب خوردن
to get outside of
خوردن
manducate
و خوردن
glided
سر خوردن
glide
سر خوردن
gormandize
پر خوردن
gluttonize
پر خوردن
gluts
پر خوردن
glut
پر خوردن
buckles
تا خوردن
butt
خوردن
polish off
خوردن
baet
خوردن
glides
سر خوردن
to break ones fast
خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .
خط خوردن
look back
سر خوردن
trundle
غل خوردن
occlude
خوردن
knock against
خوردن به
buckled
تا خوردن
butted
خوردن
butts
خوردن
buckle
تا خوردن
teetering
تلوتلو خوردن
teeters
تلوتلو خوردن
buckled
چین خوردن
dodder
تلوتلو خوردن
buckles
چین خوردن
teetered
تلوتلو خوردن
slip-ups
شکست خوردن
losing
شکست خوردن
scoot
لیز خوردن
scooted
لیز خوردن
scooting
لیز خوردن
wrench
پیچ خوردن
scoots
لیز خوردن
mistook
لغزش خوردن
teeter
تلوتلو خوردن
slip-up
شکست خوردن
dodders
تلوتلو خوردن
swings
تاب خوردن
chow
غذا خوردن
chows
غذا خوردن
swing
تاب خوردن
devour
حریصانه خوردن
devoured
حریصانه خوردن
devouring
حریصانه خوردن
devours
حریصانه خوردن
whiskies
ویسکی خوردن
whisky
ویسکی خوردن
snarl
گره خوردن
snarled
گره خوردن
To swallow the bait . To be take in .
گول خوردن
vibrating
تکان خوردن
sliver
چاک خوردن
buckle
چین خوردن
reels
گیج خوردن
reeling
گیج خوردن
reeled
گیج خوردن
reel
گیج خوردن
ring
چرخ خوردن
sprains
پیچ خوردن
vibrate
تکان خوردن
spraining
پیچ خوردن
sprained
پیچ خوردن
vibrated
تکان خوردن
vibrates
تکان خوردن
sprain
پیچ خوردن
snarling
گره خوردن
pushover
مثل آب خوردن
swilled
زود خوردن
swill
زود خوردن
staggering
تلوتلو خوردن
staggering
گیج خوردن
staggers
تلوتلو خوردن
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
come a cropper
<idiom>
شکست خوردن
staggers
گیج خوردن
cross one's heart and hope to die
<idiom>
قسم خوردن
fall flat
<idiom>
شکست خوردن
fall through
<idiom>
شکست خوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com