Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
loom
قسمت میانی پارو
loomed
قسمت میانی پارو
looming
قسمت میانی پارو
looms
قسمت میانی پارو
Other Matches
middle part
قسمت میانی
amidship
قسمت میانی قایق
steering wheel hub
قسمت میانی غربالک
medice
قسمت میانی زمین
midgut
قسمت میانی مجرای هاضمه
seat
قسمت میانی زین اسب
seated
قسمت میانی زین اسب
seats
قسمت میانی زین اسب
center piece
قسمت میانی اسباب روی میز
trombone
شیپور دارای قسمت میانی متحرک
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
paddle
پارو
shoveling
پارو
to trample on
پارو
shovelled
پارو
snow shovel
پارو
shovel
پارو
rowlocks
جا پارو
shoveled
پارو
oarage
پارو
rowlock
جا پارو
paddler
پارو زن
paidle
پارو
paddled
پارو
paddles
پارو
paddling
پارو
oars
پارو
oar
پارو
shovels
پارو
oarsman
پارو زن
oarsmen
پارو زن
shovelling
پارو
catch
پارو به اب
rowlocks
ضامن پارو
sculls
پارو زدن
looms
دسته پارو
loom
دسته پارو
loomed
دسته پارو
double banked boat
قایق دو پارو زن
ship your oars
پارو بیرون
looming
دسته پارو
oars
پارو زدن
rowlock
ضامن پارو
sculled
پارو زدن
oar
پارو زدن
scull
پارو زدن
oars down
پارو پایین
single banked boat
قایق تک پارو زن
to ply the oar
پارو زدن
row
پارو زدن
rowed
پارو زدن
becket
حلقه پارو
toss your oars
پارو بالا
rows
پارو زدن
boat your oars
پارو به قایق
oars forward
پارو به جلو
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
die
پارو زدن شدید
backwaters
برعکس پارو زدن
backwater
برعکس پارو زدن
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
give way
فرمان با هم پارو بزنید
to tug at the oar
بزحمت پارو زدن
catch
بل گرفتن دخول پارو در اب
oarsmen
پارو زن مسابقات قایقرانی
to row back
به عقب پارو زدن
to pull a good oar
خوب پارو زدن
pull a good oar
خوب پارو زدن
double banked boat
قایق جفت پارو زن
oarsman
پارو زن مسابقات قایقرانی
to pull a lone oar
تنها پارو زدن
he rows 0 to the minute
او دقیقهای سی پارو میزند
oarlock
جایگاه فلزی پارو
back wash
حرکت اب در نتیجه پارو زدن
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
sculls
حرکت قایق در اب به وسیله پارو
sculled
حرکت قایق در اب به وسیله پارو
scull
حرکت قایق در اب به وسیله پارو
thole
چوب یا میله اهرم پارو
finishes
بیرون اوردن پارو در هر بار از اب
finish
بیرون اوردن پارو در هر بار از اب
paddled
پاروی پهن قایقرانی پارو زدن
butting
حلقه چرمی دور دستگیره پارو
paddle
پاروی پهن قایقرانی پارو زدن
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
paddling
پاروی پهن قایقرانی پارو زدن
paddles
پاروی پهن قایقرانی پارو زدن
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
feather
تیغه پارو راافقی در اب بردن و پاروزدن با مقاومت کم اب و هوا
center back
بک میانی
center land
خط میانی
centric
میانی
centrical
میانی
medial
میانی
mediated
میانی
mediate
میانی
median
میانی
mediates
میانی
middle deck
پل میانی
mediums
میانی
innermost
میانی
inmost
میانی
midline
خط میانی
mediating
میانی
mesial
میانی
medium
میانی
mesal
میانی
mesail
میانی
mesne
میانی
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
halfback
بازیگرخط میانی
middles
میانی وسطی
midpoints
نقطه میانی
meddle
میانی وسطی
meddled
میانی وسطی
meddles
میانی وسطی
interconnection
اتصال میانی
intermediate band
باند میانی
middle
میانی وسطی
i.f.
فرکانس میانی
interband
باند میانی
halfback
بازیگر میانی
buffer
حافظه میانی
central strip
نوار میانی
central reserve
سکوی میانی
midfield line
خط میانی زمین
center stripe
خط میانی زمین
center wing
بال میانی
center section
بال میانی
center line
خط میانی زمین
intermediate
عضو میانی
midsection
قطعه میانی
midpoint
نقطه میانی
mid
میانی وسطی
center circle
دایره میانی
mid-
میانی وسطی
drop keel
تیغه میانی
hogging
تنش میانی
dorsomedial
پشتی- میانی
cut splice
پیوند میانی
median
سکوی میانی
intermediate
طبقه میانی
intermediate points
جهات میانی
intermediate layer
لایه میانی
lower boom
بوم میانی
intermediate fuse
فیوز میانی
lower boom
تیرک میانی
median income
درامد میانی
tympanum
گوش میانی
tun dish throught
پاتیل میانی
intermediate image
تصویر میانی
intermediate link
حلقه میانی
middle layer
قشر میانی
intermediate plate
صفحه میانی
interphase
فاز میانی
intermediate phase
فاز میانی
intermediate oscillation
نوسان میانی
intermediate office
مرکز میانی
intermediate terminal
ترمینال میانی
intermediate transmitter
فرستنده میانی
intermediate zone
ناحیه ی میانی
neutral wire
سیم میانی
middle fraction
جزء میانی
middle ear
گوش میانی
mid flap
فلپ میانی
mesencephalon
مغز میانی
intermediate frequency
فرکانس میانی
intermediate anneal
التهاب میانی
intermediate field
میدان میانی
ridge rope
سیم میانی
middle insomnia
بیخوابی میانی
intermediate distribution frame
مقسم میانی
neutral conductor
سیم میانی
middle fraction
پاره میانی
intermediate contact
کنتاکت میانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com