English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (24 milliseconds)
English Persian
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
Search result with all words
promise قول دادن پیمان بستن
promises قول دادن پیمان بستن
to give ones faith پیمان دادن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to vow عهد کردن [پیمان دادن]
Other Matches
brucsels treaty organization سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
concordat پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
allied هم پیمان
allegiant هم پیمان
deed of covenant پیمان
oaths پیمان
vowed پیمان
oath پیمان
act پیمان
hand پیمان
vow پیمان
avow پیمان
acted پیمان
covenants پیمان
avowing پیمان
avows پیمان
covenant پیمان
vowing پیمان
compacting پیمان
ally هم پیمان
allying هم پیمان
compact پیمان
testament پیمان
compacted پیمان
agreements پیمان
vows پیمان
contract پیمان
agreement پیمان
testaments پیمان
federate هم پیمان
league پیمان
leagues پیمان
federated هم پیمان
compaction پیمان
lague پیمان
troth پیمان
promises پیمان
handing پیمان
treaty پیمان
promise پیمان
federating هم پیمان
confederate هم پیمان
obstriction پیمان
convenant پیمان
confederates هم پیمان
pacts پیمان
pact پیمان
in league هم پیمان
federates هم پیمان
compacts پیمان
treaties پیمان
affiance پیمان ازدواج
covenants پیمان بستن
compact پیمان معاهده
reneger پیمان شکن
dunkrik treaty پیمان دونکرک
renewal of the convention تجدید پیمان
locarno treaty پیمان لوکارنو
tripartite pact پیمان سه جانبه
violation پیمان شکنی
concord یکجوری پیمان
allied کشورهای هم پیمان
purchase notice agreements پیمان خرید
contractor پیمان کار
perjured پیمان شکن
contract کنترات پیمان .
treason پیمان شکنی
perfidious پیمان شکن
contract : پیمان بستن
covenant پیمان بستن
faith دین پیمان
contractors پیمان کار
conspiring هم پیمان شدن
conspires هم پیمان شدن
conspired هم پیمان شدن
conspire هم پیمان شدن
warsaw treaty پیمان ورشو
handfast پیمان عروسی
written contract پیمان نامه
perfidy پیمان شکنی
perfidiousness پیمان شکنی
nonaligned ناهم پیمان
offensive alliance پیمان تهاجمی
faiths دین پیمان
compacting پیمان معاهده
peace pact پیمان صلح
accord مصالحه پیمان
abjurer or abjuror پیمان شکن
accorded مصالحه پیمان
compacted پیمان معاهده
to pawn one's word پیمان بستن
violaor پیمان شکن
accords مصالحه پیمان
abjuration پیمان شکنی
warlock پیمان شکن
compacts پیمان معاهده
to stand in with any one با کسی هم پیمان بودن
treaty قرارداد پیمان نظامی
pacts معاهده پیمان بستن
perfidiously ازروی پیمان شکنی
pact معاهده پیمان بستن
treaties قرارداد پیمان نظامی
to keep to one's word درست پیمان بودن
perjurious ناشی از پیمان شکنی
confederacies ایالات هم پیمان هم پیمانی
casus fofderis هدف انعقاد پیمان
conventions پیمان نامه انجمن
quadruple pact پیمان چهار جانبه
cento سازمان پیمان مرکزی
alliances پیمان بین دول
adhesion الحاق دولتی به یک پیمان
forswore پیمان شکنی کرد
alliance پیمان بین دول
casus fofderis سبب انعقاد پیمان
brian kellogg پیمان بریان کلوگ
pact of non aggression پیمان عدم تجاوز
contracting officer افسر متصدی پیمان
convention پیمان نامه انجمن
pacific security pact پیمان امنیت پاسفیک
contractor plant کارخانه پیمان کار
confederacy ایالات هم پیمان هم پیمانی
capitulating پیمان تسلیم بستن
forswearing پیمان شکنی یانقض
nato forces نیروهای پیمان ناتو
forswears پیمان شکنی یانقض
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
capitulates پیمان تسلیم بستن
to fly away from an agreement پیمان شکنی کردن
locarno treaty پیمان منعقدبین المان
promise of marriage قول یا پیمان عروسی
forswear پیمان شکنی یانقض
Bilateral contract. پیمان ( قرارداد ) دو جانبه
capitulated پیمان تسلیم بستن
to forswear oneself پیمان شکنی کردن
capitulate پیمان تسلیم بستن
Old Testament پیمان یا وصیت قدیم
allied headquarters قرارگاه کشورهای هم پیمان
they are sworn frends با هم پیمان دوستی بسته اند
league هم پیمان شدن گروه ورزشی
leagues هم پیمان شدن گروه ورزشی
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
to enter into an agreement پیمان یا قراردادی منعقد کردن
treaties قرار داد پیمان نامه
north atlantic treaty organization (nato سازمان پیمان اتلانتیک شمالی
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
accorded پیمان غیررسمی بین المللی
accords پیمان غیررسمی بین المللی
accord پیمان غیررسمی بین المللی
value cost contract پیمان بستن با قیمتهای پایه
to plight oneself to a person پیمان نامزدی با کسی بستن
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
treaty قرار داد پیمان نامه
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
abjuratory پیمان شکنی مبنی بر نقض عهد
privity in contract انحصار نتیجه پیمانی به طرفین ان پیمان
hagiographa بخش سوم کتاب پیمان کهن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
handfast دست نامزدی پیمان عروسی بستن با حلقه
NATO مخفف ناتو سازمان پیمان اتلانتیک شمالی
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
seato forces نیروهای کشورهای پیمان جنوب شرقی اسیا
eastern european mutual assisstance trea پیمان کمک متقابل اروپای شرقی treaty warsaw
rio treaty پیمان منعقد بین کلیه کشورهای نیمکره غربی به استثناء کانادا
north atlantic treaty organization (nato پیمانی که در 9491 باشرکت 51 کشور به وجود امدو هدف ان در واقع مقابله نظامی با پیمان ورشو وبلوک شرق است
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
central treaty organization سازمان پیمان مرکزی سازمان دفاعی متشکل ازایران
purchase request درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
to perjure oneself پیمان شکنی کردن نقض عهد کردن
written agreement موافقت نامه پیمان نامه
statute of fraud قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com