English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (30 milliseconds)
English Persian
extrapolate قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolated قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolates قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolating قیاس کردن استقراء نمودن
Other Matches
postulated قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulates قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulate قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulating قیاس منطقی کردن فرض نمودن
subsuming شامل کردن استقراء کردن
subsume شامل کردن استقراء کردن
subsumes شامل کردن استقراء کردن
subsumed شامل کردن استقراء کردن
analogize قیاس کردن
syllogize قیاس کردن استلادل منطقی کردن
inductive reasoning استقراء
posteriori reasoning استقراء
induction استقراء
inductions استقراء
analysis استقراء
mathematical induction استقراء ریاضی
inductive method روش استقراء
incomplete induction استقراء ناقص
subsumption فرع استقراء
instate برقرار کردن منصوب نمودن
condition شرط نمودن شایسته کردن
immerses غوطه ور کردن شناور نمودن
immersing غوطه ور کردن شناور نمودن
adjusting تسویه نمودن مطابق کردن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
adjusting تصفیه نمودن تنظیم کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
adjusts تسویه نمودن مطابق کردن
adjusts تصفیه نمودن تنظیم کردن
immersed غوطه ور کردن شناور نمودن
palpate لمس کردن امتحان نمودن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineate ترسیم نمودن معین کردن
glamorised فریبا نمودن طلسم کردن
depose عزل نمودن خلع کردن
deposes عزل نمودن خلع کردن
glamorises فریبا نمودن طلسم کردن
glamorising فریبا نمودن طلسم کردن
glamorize فریبا نمودن طلسم کردن
deposing عزل نمودن خلع کردن
glamorized فریبا نمودن طلسم کردن
glamorizes فریبا نمودن طلسم کردن
glamorizing فریبا نمودن طلسم کردن
immerse غوطه ور کردن شناور نمودن
fractionate تجزیه وتفکیک نمودن برخه کردن
To belittle oneself . To make oneself cheap. خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
warm up قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
to win nny one's affections محبت کسی راجلب کردن کسیرادلبسته خود نمودن
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
graving dock اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
analogy قیاس
analogically به قیاس
immeasurable بی قیاس
abduction قیاس
analogies قیاس
comparsion قیاس
proportions قیاس
spanless بی قیاس
immensurable بی قیاس
inductions قیاس
deduction قیاس
syllogism قیاس
proportion قیاس
induction قیاس
topology قیاس بمکان
analogous قابل قیاس
postulation قیاس منطقی
paralogism قیاس کاذب
paralogism قیاس نادرست
analog شی قابل قیاس
partisans of analogy اهل قیاس
paradox قیاس ضد و نقیض
enthymeme قیاس اضماری
majorpremise کبرای قیاس
parity قیاس مشابهت
inductively بطور قیاس
comparability قابلیت قیاس
paradoxes قیاس ضد و نقیض
postulates قیاس منطقی
postulating قیاس منطقی
parable قیاس نمونه
extrapolations قیاس گیری
parables قیاس نمونه
syllogism قیاس صوری
syllogism قیاس منطقی
deductively از راه قیاس
postulated قیاس منطقی
postulate قیاس منطقی
extrapolation قیاس گیری
analogue شی قابل قیاس
analogical قابل قیاس
analogues شی قابل قیاس
comparand قیاس شونده
chronometry علم قیاس زمان
incomparable غیر قابل قیاس
priori از راه قیاس قیاسی
lemma صغرای قیاس منطقی
proposition مقصود قیاس منطقی
parity of reasoning قیاس یا شباهت استدلال
paralpgize قیاس نادرست ساختن
propositions مقصود قیاس منطقی
propositioned مقصود قیاس منطقی
minor term صغرای قیاس منطقی
noetic ذهنی قیاس منطقی
propositioning مقصود قیاس منطقی
analogist قیاس و استدلال کننده
induction قیاس کل از جزء استنتاج
inductions قیاس کل از جزء استنتاج
modus ponens قیاس استثنایی [ریاضی]
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
paralogist کسیکه قیاس نادرست میسازد
comparable قابلیت مقایسه قیاس پذیر
elenchus رد ازروی قیاس و صغری وکبری
lattice analogy روش قیاس به تیر مشبک
premise صغری وکبرای قیاس منطقی
premisses صغری وکبرای قیاس منطقی
stoicheiometry فن قیاس اوزان اتمی عناصربایکدیگر
premised صغری وکبرای قیاس منطقی
lemma کبرای قیاس منطقی اصل موضوع
subcontrariety رابطه بین دو قیاس متقابل تشابه قیاسی
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
countersink خزانه نمودن کلاهک دار کردن خزینه دار کردن خزینه
mnemonics روش تقویت هوش وحافظه از راه قیاس منطقی
chemical wash کهنه شور یا دواشور نمودن فرش با کلر و خاکستر چوب جهت ملایم کردن رنگ ها و افزایش طول عمر ظاهری و غیر حقیقی فرش
revise اصلاح کردن اصلاح نمودن
revising اصلاح کردن اصلاح نمودن
revises اصلاح کردن اصلاح نمودن
probit واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
nescience اعتقاد باینکه حقایق غایی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود
showŠetc نمودن
abstracts نمودن
to gain any ones ear نمودن
animalize نمودن
animadvert نمودن
abstracting نمودن
seems نمودن
dost نمودن
abstract نمودن
seem نمودن
dont نمودن
showed نمودن
show نمودن
seemed نمودن
shows نمودن
curtail مختصر نمودن
dissociating تفکیک نمودن
standardizing استاندارد نمودن
friends یاری نمودن
mirroring معکوس نمودن
numeralization عددی نمودن
imprison حبس نمودن
caters فراهم نمودن
dissociates تفکیک نمودن
catered فراهم نمودن
friend یاری نمودن
cater فراهم نمودن
catering فراهم نمودن
imprisons حبس نمودن
imprisoning حبس نمودن
dissociate تفکیک نمودن
curtailed مختصر نمودن
impeach احضار نمودن
adjust تسویه نمودن
adjust تصفیه نمودن
stock piling ذخیره نمودن
affix اضافه نمودن
affixed اضافه نمودن
affixes اضافه نمودن
affixing اضافه نمودن
plotted رسم نمودن
dusk تاریک نمودن
plots رسم نمودن
plot رسم نمودن
impeached احضار نمودن
impeaches احضار نمودن
impeaching احضار نمودن
curtailing مختصر نمودن
curtails مختصر نمودن
microjustification ریزتراز نمودن
account محاسبه نمودن
accommodate تطبیق نمودن
accommodated تطبیق نمودن
installs منصوب نمودن
accommodates تطبیق نمودن
installing منصوب نمودن
install منصوب نمودن
sum خلاصه نمودن
sums خلاصه نمودن
to humble oneself افتادگی نمودن
indorsation تصویب نمودن
instal منصوب نمودن
waive اغماض نمودن
digitizing دیجیتالی نمودن
send ارسال نمودن
acquits نمودن برائت
depilate ازاله مو نمودن از
abate رفع نمودن
abated رفع نمودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com