English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (23 milliseconds)
English Persian
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
Search result with all words
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
Other Matches
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
action انجام کاری
actions انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
achieves موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertaken توافق برای انجام کاری
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
slurred باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
slurring باعجله کاری را انجام دادن
undertake توافق برای انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
slur باعجله کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
having باعث انجام کاری شدن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
plods بازحمت کاری را انجام دادن
backlog کاری که باید انجام شود
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
backlogs کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
have باعث انجام کاری شدن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
capability قادر به انجام کاری بودن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
loads کاری که باید انجام شود
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertakes توافق برای انجام کاری
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load کاری که باید انجام شود
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars توقف کسی برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
helped روش آسانتر برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
technique روش با مهارت برای انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
bar توقف کسی برای انجام کاری
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
help روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
forcing مجبور کردن
obliges مجبور کردن
forces مجبور کردن
obliged مجبور کردن
compel مجبور کردن
oblige مجبور کردن
constrain مجبور کردن
constraining مجبور کردن
force مجبور کردن
compelled مجبور کردن
obligations مجبور کردن
compels مجبور کردن
compelling مجبور کردن
obligation مجبور کردن
constrains مجبور کردن
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com