English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English Persian
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
Other Matches
to stick to one's guns پای کاری محکم ایستادن
brace بابست محکم کردن محکم بستن
braced بابست محکم کردن محکم بستن
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
peg میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
pegs میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
stakes محکم کردن
spokes محکم کردن
tightening محکم کردن
reinforce محکم کردن
staked محکم کردن
tighten محکم کردن
fastens محکم کردن
consolidating محکم کردن
to make good محکم کردن
clinches محکم کردن
reinforces محکم کردن
rigidify محکم کردن
spoke محکم کردن
houses محکم کردن
tightened محکم کردن
chock محکم کردن
to make fast محکم کردن
clinching محکم کردن
stake محکم کردن
braced محکم کردن
crimping محکم کردن
house محکم کردن
rivet محکم کردن
riveted محکم کردن
riveting محکم کردن
rivets محکم کردن
take up <idiom> محکم کردن
clamp محکم کردن
strengthens محکم کردن
strengthened محکم کردن
strengthen محکم کردن
set taut محکم کردن
clinched محکم کردن
consolidate محکم کردن
tightens محکم کردن
clinch محکم کردن
housed محکم کردن
brace محکم کردن
make tight محکم کردن
mount محکم کردن
mounts محکم کردن
fastened محکم کردن
clamping محکم کردن
consolidates محکم کردن
clamps محکم کردن
fasten محکم کردن
clamped محکم کردن
solidify سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
rivet پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
rivets پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
solidified سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
riveting پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
gad با میخ محکم کردن هرزه گردی کردن
solidifies سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifying سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
riveted پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
tightening محکم کردن فشردن
steel مانندفولاد محکم کردن
crimping باپیچاندن محکم کردن
steels مانندفولاد محکم کردن
mortise باکام محکم کردن
mortice باکام محکم کردن
tightens محکم کردن فشردن
to fast off باگره محکم کردن
o peg down با میخ محکم کردن
tighten محکم کردن فشردن
pin باسنجاق محکم کردن
tightened محکم کردن فشردن
steeling مانندفولاد محکم کردن
gib باقلاب محکم کردن
pinned باسنجاق محکم کردن
girt با تنگ محکم کردن
steeled مانندفولاد محکم کردن
hang up <idiom> حفاظ ،محکم کردن
pinning باسنجاق محکم کردن
hug بغل کردن محکم گرفتن
wedge [محکم کردن اتصالان با گوه]
tee off اغاز کردن محکم زدن
poles با تیر یا دیرک محکم کردن
latch بوسیله کلون محکم کردن
pole با تیر یا دیرک محکم کردن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
band تسمه یا بندمخصوص محکم کردن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
cleat باگوه و گیره محکم کردن
bands تسمه یا بندمخصوص محکم کردن
latches بوسیله کلون محکم کردن
to tighten محکم کردن [با میخ و چکش]
planish با چکش محکم وصاف کردن
buttoned تکمه زدن باتکمه محکم کردن
buttoning تکمه زدن باتکمه محکم کردن
button تکمه زدن باتکمه محکم کردن
gib باپشت بند ومیخ یا گوه محکم کردن
to rifle the ball into the goal با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
fixate محکم کردن متمرکز کردن
cadge محکم کردن باربری کردن
reinforce مستحکم کردن محکم کردن
cadges محکم کردن باربری کردن
gird اماده کردن محکم کردن
cadging محکم کردن باربری کردن
cadged محکم کردن باربری کردن
fix نصب کردن محکم کردن
reinforces مستحکم کردن محکم کردن
fixes نصب کردن محکم کردن
staple سوزن [حرف ] یو شکل [برای محکم کردن سیمی به دیوار]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
cleco fastener وسیلهای مانند فنر برای محکم کردن صفحات فلزی به یکدیگر تا اتمام مراحل پرچکاری
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco گچ کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
vulcanize لاستیک را بوسایل شیمیایی جوش دادن و محکم کردن جوش برقی زدن
rodeo سوار کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
hammer چکش کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
hammers چکش کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
stunt شیرین کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
splays منبت کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
shyster دغل کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
contract مقاطعه کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
refashion دست کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
splay منبت کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
carve کنده کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
inlaying خاتم کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
go near to do something تقریبا کاری را کردن
carves کنده کاری کردن
carved کنده کاری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com