English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
Other Matches
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
contract قرارداد بستن
bargaining قرارداد معامله بستن
bargained قرارداد معامله بستن
bargains قرارداد معامله بستن
bargain قرارداد معامله بستن
contract مقاطعه کاری کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
fulfill a contract قرارداد را اجرا کردن
indenture دوبل کردن قرارداد
perform a contract قرارداد را اجرا کردن
contract منقبض شدن مخفف کردن
take out an insurance policy قرارداد بیمه را منعقد کردن
adverts توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
advert توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
syncopate مخفف کردن غش کردن
farm اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farms اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farmed اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
binding صحافی کردن به هم بستن
shut off قطع کردن بستن
bindings صحافی کردن به هم بستن
astringe جمع کردن بستن
assess تعیین کردن بستن
assessed تعیین کردن بستن
assesses تعیین کردن بستن
assessing تعیین کردن بستن
blocked بستن مسدود کردن
blocks بستن مسدود کردن
steek بستن سجاف کردن
turn off <idiom> بستن ،خاموش کردن
block بستن مسدود کردن
mike مخفف اسم خاص میکائیل مخفف کلمه میکروفون
mikes مخفف اسم خاص میکائیل مخفف کلمه میکروفون
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
decamped رخت بر بستن کوچ کردن
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
To turn the tap on (off). شیر آب را باز کردن ( بستن )
decamping رخت بر بستن کوچ کردن
wattle نرده گذاری کردن بستن
decamps رخت بر بستن کوچ کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
decamp رخت بر بستن کوچ کردن
stamps نقش بستن منقوش کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
seal مهر و موم کردن بستن
arrogate غصب کردن بخود بستن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
stamp نقش بستن منقوش کردن
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
pretending بخود بستن دعوی کردن
seals مهر و موم کردن بستن
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
to form a notion اندیشه کردن خیال بستن
trusses بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunt موازی کردن بستن بسته شدن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
shunted موازی کردن بستن بسته شدن
trussed بهم بستن بادبان را جمع کردن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
truss بهم بستن بادبان را جمع کردن
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
seel چشم خود را بستن کور کردن
trussing بهم بستن بادبان را جمع کردن
laces بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
lace بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
shunts موازی کردن بستن بسته شدن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
escalation مادهای در قرارداد که براساس ان قیمتهای قرارداد تعدیل میگردد
negotiated contract قرارداد بدون استعلام بها قرارداد پیش تنظیم
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
buckle باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
buckled باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckles باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
lacevi بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
parol contract قرارداد کتبی امضا نشده قرارداد شفاهی
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
contra preferentum rule درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
rapallo treaty قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
phantom order قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
tamping بستن مواد مشتعل کننده به دور خرج کیپ کردن خرج
logs وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
log وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
reassemble بستن قطعات سوار کردن قطعات
braced بابست محکم کردن محکم بستن
reassembling بستن قطعات سوار کردن قطعات
brace بابست محکم کردن محکم بستن
reassembled بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembles بستن قطعات سوار کردن قطعات
cost contract قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
locks قفل کردن بستن قفل
lock قفل کردن بستن قفل
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
operators on incentive مقاطعه چی ها
piece-worker مقاطعه چی
piece worker مقاطعه چی
pieceworkers مقاطعه چی ها
pieceworker مقاطعه چی
incentive operators مقاطعه چی ها
piece workers مقاطعه چی ها
piece-workers مقاطعه چی ها
operator on incentive مقاطعه چی
jobber [piece worker] مقاطعه چی
incentive operator مقاطعه چی
contract مقاطعه
charters اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
chartering اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
charter اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
chartered اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
contractors مقاطعه کار
by the job به طور مقاطعه
jobs کار مقاطعه
contractor مقاطعه کار
jobber [piece worker] مقاطعه کار
fat work مقاطعه کار
incentive operator مقاطعه کار
by contract بطور مقاطعه
lumper مقاطعه کار
pieceworker مقاطعه کار
incentive operators مقاطعه کار ها
operators on incentive مقاطعه کار ها
piece worker مقاطعه کار
piece workers مقاطعه کار ها
piece-worker مقاطعه کار
job کار مقاطعه
pieceworkers مقاطعه کار ها
operator on incentive مقاطعه کار
jobber مقاطعه کار
piece-workers مقاطعه کار ها
jobbery سوء استفاده مقاطعه
subcontracts مقاطعه کاری فرعی
main contractor مقاطعه کار اصلی
subcontracting مقاطعه کاری فرعی
subcontract مقاطعه کاری فرعی
assumpsit مقاطعه کاری فرض
subcontracted مقاطعه کاری فرعی
road contractor مقاطعه کار جاده
subcontractor مقاطعه کار فرعی
subcontractors مقاطعه کار فرعی
master builder بنای مقاطعه کار
timework کار از روی مقاطعه
piecework کار از روی مقاطعه
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
contract note سند مقاطعه توافق نامه
package deals مقاطعه در بست و خرید یکجا
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
entrepremership اداره و سازماندهی فعالیتهای تجاری یا مقاطعه کاری
entrepreneur مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
entrepreneurs مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com