Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
feedback circuit
مدار پس خورد
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
duplex
مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplexes
مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
composite circuit
مدار الکترونیکی که از چندین مدار و قطعه کوچکتر تشکیل شده است
switching
مدار الکترونیکی که میتواند پیام ها را از یک خط یا مدار د مرکز کنترل به دیگری ارسال کند
inferior planet
سیارهای که مدار گردش ان کوچکتر از مدار زمین میباشد
pin
یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
pinned
یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
pinning
یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
mask design
اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
firing circuit
مدار چاشنی مدار انفجار
powder train
مدار خرج مدار باروت
one hook
مدار انفجاری که فقط به یک عامل انفجاری نیاز دارد مدار یک عامله
passage of arms
زد و خورد
feeds
خورد
feed
خورد
punch-ups
زد و خورد
ate
خورد
feedback
پس خورد
engagements
زد و خورد
encounters
زد و خورد
engagement
زد و خورد
prize fighting
زد و خورد
encountering
زد و خورد
encountered
زد و خورد
encounter
زد و خورد
punch-up
زد و خورد
squish
خورد کردن
card feed
خورد کارت
the timber warped
تیرپیچ خورد
self absorbed
در خورد فرورفته
regulating slack
خورد دادن
cross feed
خورد متقابل
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
pulverizer
خورد کننده
face down feed
خورد رو به پایین
face up feed
خورد رو به بالا
pin feed
خورد سنجاقی
passage at arms
زدو خورد
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
he drank himself to death
خورد که مرد
parallel feed
خورد موازی
eating
خورد و خوراک
drank
عرق خورد
drank
نوشابه خورد
drank
خورد سرکشید
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
to sinister in
خورد رفتن
feedback
باز خورد
melec
زدو خورد
misfeed
سوء خورد
to rub a thing in
چیزیرا خورد
interface
1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
interfaces
1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
whang
صدای بر خورد دو جسم
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
diner
کسی که شام می خورد
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
warfare
نزاع زدو خورد
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
diners
کسی که شام می خورد
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
gradient circuit
مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
pivots
مدار
absis
مدار
orbit
مدار
and gate
مدار AND
pivot
مدار
pivoted
مدار
theme
مدار
themes
مدار
circuits
مدار
orbited
مدار
orbits
مدار
circuit
مدار
zone
مدار
track circuit
مدار خط
or circuit
مدار OR
zones
مدار
electric circuit
مدار
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
network circuit
مدار شبکه
armature circuit
مدار ارمیچر
closed circuit
مدار بسته
grid branch
مدار شبکه
multiple circuit
مدار چندگانه
linear circuit
مدار خطی
neural circuit
مدار عصبی
breadboard
تخته مدار
ground circuit
مدار زمینی
grid circuit
مدار شبکه
not circuit
مدار نفی
not circuit
مدار نقض
non inductive circuit
مدار ناخودالقا
larmor orbit
مدار لارمور
line circuit
مدار سیگنال
auxiliary circuit
مدار یدکی
line circuit
مدار خطی
filed circuit
مدار میدان
balanced circuit
مدار متعادل
cycle
سیکل مدار
cycled
سیکل مدار
micrielectronic circuit
مدار میکروالکترونیکی
metallic circuit
مدار فلزی
measuring circuit
مدار سنجش
firing circuit
مدار اتش
main circuit
مدار اصلی
filament circuit
مدار افروزه
logic circuit
مدار منطقی
filter circuit
مدار صافی
magnetic circuit
مدار مغناطیسی
microcircuit
ریز مدار
microcircuit
مدار میکروالکترونیکی
politicians
سیاست مدار
cycles
سیکل مدار
integrate circuit
مدار مجتمع
mosatble circuit
مدار تک پایا
local circuit
مدار محلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com