Dictiornary-Farsi | مراقب فرصت بودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
watch one's time	مراقب فرصت بودن


Other Matches

to mind	مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
on guard	مراقب بودن نگهبان بودن
look out <idiom>	مراقب بودن
look after	مراقب بودن
to keep a look	مراقب بودن
to keep watch	مراقب بودن
watch out	مراقب بودن
see after	مراقب بودن
attend to someone <idiom>	مراقب کسی بودن
look after someone <idiom>	مراقب کسی بودن
weigh one's words <idiom>	مراقب صحبت بودن
mind	تذکر دادن مراقب بودن
looks	فاهر بنظرامدن مراقب بودن
minding	تذکر دادن مراقب بودن
looked	فاهر بنظرامدن مراقب بودن
to take care of somebody [something]	مراقب کسی [چیزی] بودن
take care of <idiom>	مراقب چیزی یا کسی بودن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
to be on one's track	مراقب حال کسی بودن
minds	تذکر دادن مراقب بودن
look	فاهر بنظرامدن مراقب بودن
To be all eyes. To watch like a hawk.	چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
lurked	درانتظار فرصت بودن
lurk	درانتظار فرصت بودن
lurking	درانتظار فرصت بودن
lurks	درانتظار فرصت بودن
to walk on eggshells <idiom>	در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن
bide one's time <idiom>	صبورانه منتظر فرصت بودن
waiting games	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
to watch something	مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
observers	مراقب
vigilantes	مراقب
vigilante	مراقب
wide-awake	مراقب
wide awake	مراقب
surveillant	مراقب
care giver	مراقب
quivive	مراقب
observer	مراقب
alert	مراقب
alerted	مراقب
alerts	مراقب
vigilant	مراقب
watchers	مراقب
attended	با مراقب
oper eyed	مراقب
watch ful	مراقب
lookouts	مراقب
lookout	مراقب
observant	مراقب
watcher	مراقب
watch it <idiom>	مراقب باش
unattended operation	عملکرد بی مراقب
onlookers	مراقب تماشاگر
onlooker	مراقب تماشاگر
attended operation	عملکرد با مراقب
automatic controller	مراقب خودکار
watchful	موافب مراقب
watch man	پاسبان مراقب
unattended operation	عملکردبی مراقب
tenty	مراقب موافب
watchman	پاسدار مراقب
i was on the watch for it	مراقب ان بودم
watchfulness	مراقب پاسدار
scrutator	مراقب موشکاف
watchmen	پاسدار مراقب
pinch pennies <idiom>	مراقب پوست خودبودن
in the charge of <idiom>	تحت مراقب یا نظارت
highbinder	جاسوس یا مراقب دیگری
Keep an eye on the children.	چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
synchronizing limiter	لامپ مراقب همزمان سازی
watch/mind one's P's and Q's <idiom>	مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
centers	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centred	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
duenna	زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
times	فرصت
space	فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
char	فرصت
deliberation	فرصت
deliberations	فرصت
opportunity	فرصت
spaces	فرصت
chars	فرصت
charring	فرصت
oportunity	فرصت
time	فرصت
opportunities	فرصت
timed	فرصت
deliberates	با فرصت
deliberated	با فرصت
season	فرصت
occasioning	فرصت
occasioned	فرصت
occasions	فرصت
breathers	فرصت
seasoned	فرصت
seasons	فرصت
deliberating	با فرصت
deliberate	با فرصت
chare	فرصت
breather	فرصت
occasion	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
administrator	شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
administrators	شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
maintenance	مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
times	فرصت موقع
at leisure	فرصت دار
leisure	فرصت مجال
make time	فرصت کردن
occasions	فرصت مناسب
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
occasion	فرصت مناسب
opportunism	فرصت طلبی
deliberate defense	پدافند با فرصت
time	فرصت مجال
occasioning	فرصت مناسب
occasioned	فرصت مناسب
times	فرصت مجال
timed	فرصت موقع
breathing gap	فرصت سر خاراندن
betimes	در اولین فرصت
timed	فرصت مجال
time	فرصت موقع
chances	فرصت بل گرفتن
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
market opportunity	فرصت بازار
vantage	تفوق فرصت
head start	فرصت برتری
head starts	فرصت برتری
last-ditch	آخرین فرصت
chancing	فرصت مجال
chancing	فرصت بل گرفتن
chanced	فرصت مجال
chances	فرصت مجال
chanced	فرصت بل گرفتن
opportunist	فرصت طلب
chance	فرصت مجال
tidewaiter	درانتظار فرصت
tidewaiter	مترصد فرصت
get a break <idiom>	فرصت داشتن
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
opportunity cost	هزینه فرصت
chance	فرصت بل گرفتن
You should always be careful walking alone at night.	همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
deadlines	سررسید اخرین فرصت
deadline	سررسید اخرین فرصت
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
opportunity cost	هزینه فرصت از دست رفته
deliberate breaching	نفوذ با فرصت در میدان مین
temporizer	فرصت طلب ومسامحه کار
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
To make ( find , get ) an opportunity .	فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.	فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
extra	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra-	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
underdogs	فرصت برد به حریف ندادن
shots	فرصت ضربت توپ بازی
shot	فرصت ضربت توپ بازی
underdog	فرصت برد به حریف ندادن
I dont have time to go to the movies .	فرصت نمی کنم به سینما بروم
deliberated	عملیات با فرصت پیش بینی شده
to give one his revenge	فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
deliberate	عملیات با فرصت پیش بینی شده
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
chancing	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chanced	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
slow fire	یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
handing	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز